به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، سیدمجتبی ساداتفاطمی، استاد مرحوم حمیدرضا عباسی در آستانه چهلمین روز درگذشت این قاری بینالمللی قرآن کریم دلنوشتهای را در اختیار ایکنا قرار داده است تا به مناسب چهلمین روز درگذشت شاگرد ویژهاش منتشر شود. متن کامل این دلنوشته را در ادامه میخوانید.میدونم جایی كه رفتی خوبه و ان شاءالله بهت خوش میگذره. مگه میشه پسـر به این خوبی جای بدی داشته باشه؟ ولی این رو بهت بگم كه خیلی زود رفتی. دلمون برات تنگ شده حمیدجان، خیلیا دلتنگتن، خصوصا پسرای دسته گلت؛ تو مراسمت مهدی رو دیدم، اومد تو بغلم نشست؛ به جای روی ماه تو روی اون رو بوسیدم. شاید روزای اول، خیلی بهونت رو نمیگرفته چون دور و برش شلوغ بوده، اما دیگه حالا بعد چهل روز دوری از تو حتما بهونه گیریاش شروع شده.
حمیدرضای عزیزم؛ از همون دوران نوجوونی، همه تو رو به عنوان یك قاری بشاش و پر انرژی میشناختن؛ پسـری كه با سن و سال كم، همیشـه ادب و نزاكت مثال زدنیش ورد زبونها بود. احترام به والدین، احترام به اساتید، پیشكسوتها، بزرگترها، دوستان و آشنایان. فكر نمیكنم در طول این سالهای متمادی كسی از تو ناراحتی و رنجشی دیده باشه. اگه از كسی هم ناراحت بودی هیچوقت به روش نیاوردی و در درون خودت نگه داشتی.
یادش بخیر حمیدجان،
مسابقات بینالمللی دعوتت كرده بودن تا به عنوان قاری افتخاری تلاوت داشته باشی، بعدشم رفتیم قم و تو مسجد جمكران برای سیمای قرآن(نور)، ربنا خوندی. اینم عكس یادگاری كه با هم گرفتیم.
چه خاطرات زیبایی كه تو اون سفر از تو به یادگار موند. از متانت و وقارت و احترامی كه برای بزرگترات قائل بودی، از احترامی كه به همـه حتی هم سن و سالهای خودت میگذاشتی، از شوخ طبعیهای مؤدبانهات و از شیرین زبانیهایی كه با هم زبانهای آذریات داشتی.
حمید عزیزم؛ مجید بیـات یادته؟ اونم یه قـاری نوجوون بود مثل تو كه برای تلاوت افتخاری به مسابقات بینالمللی دعوت شده بود؛ یادته چقدر با هم گرم گرفتین و چقدر زود با هم صمیمی شدین؟ آخه اونم آذری بود و زبون هم رو خـوب میفهمیدین. اینم عكسی كـه ازتون گرفتم.
حتـی غريبههايی كه براي اولين بار با تو برخورد میكردن، مجذوب اخلاق خوب تو میشدن و خيلي زود با تو گرم میگرفتن و همصحبت میشدن. هميشـه رفتـار و كردارت از هـم سن و سالهات جلوتر بود.
تو اين عكسی كه در حرم حضرت معصومه(سلام الله عليها) گرفتيم، حتي نحوه ايستادنت نشون ميده كه چقدر با ادب و بزرگمنش بودی.
یادته تو مراسم ازدواج من چقدر با بچههای نخبگان جامعه قاریان قرآن مشهد گفتین و خندیدین. ابوالفضل چمنی، سید محمد سجادی، جلال یزدی نژاد، هادی رضایی و ... همه اون روز با تو خندیدن و این روزا تو مجالس ترحیمت، به حال خودشون كه رفیق عزیزی مثل تو رو از دست دادن گریه میكنن.
تـو مجلس یادبودت، جلیل اشرفـی میخواست بخونه؛ به من گفت چی بخونم؟ گریهام گرفت، یاد اون مجالسی افتادم كه با هم میاومدین و تو اصرار داشتـی اون حتما بخونه. بعـد از اینكه با چشمای پر از اشكش خوند، اومد من رو بغل كرد و گریه كرد، بهش گفتم: به فكرت میرسید یه روزی تو مجلس ترحیـم حمیدرضا بخونی؟ نالهاش بلند شد و گفت: نه، هنوزم باورم نمیشه.
همه دوست و آشناهات هنوز تو شوکاند و باورشون نمیشه حمیدرضای عزیز و دوست داشتنیشون دیگه نه جلسه قرآن میاد، نه دعای توسل میخونه و نه دیگه از شوخ طبعیاش خبریه.
حمیدجان؛ هروقت میاومدی جلسه نخبگان، مهدی دسته گلت رو میآوردی و به من میگفتی ان شاء الله پسرم میخواد شاگردتون بشه و بشه یه قاری خوب. تو مسجد كرامت هـم میومد و میخوند و با مهربونی تموم، تشویقش میكردی. تو هر جا میخواستی بخونی حتما پسرات رو هم همراهت میبردی و كنار خودت مینشوندی تـا ازت راه و رسم احترام به قرآن و بزرگتر و كوچكتر رو یاد بگیرن. اما حالا دیگه نیستی بیاریشون جلسه. كاش خودت بودی و حمایتشون میكردی تا پا جای پای خودت بذارن و مثل خودت بزرگ بشن.
این رو همه میدونن كه بزرگی به مقام بیـنالمللی آوردن نیست، كـه همـه میدونیـم هیچوقت به حقت نرسیدی و اون چیزی كه لایقش بودی رو بهت ندادن، معلوماتی كه تو داشتی و شاگردات از اون بهره بردن رو كمتر كسی بهش واقف بود. متأسفانه تو مسابقات مالزی و كویت هم حقت رو ناحق كردن و حتی مسئولین كشور خودمون هم به استقبالت نیومدن ولی باز هم با مناعت طبع به روی خودت نیاوردی. بعضـی وقتا با مـن درددل میكردی ولی آخرش میگفتی شاید صلاحم نبوده كه مقام بهتری بیارم.
اما یقینا روح بلندت شاهـد و ناظر مراسم تشییع و ترحیمـت بوده كه ببینی اگه بعضیها به فكر سرمایههای اصلی و مفید جامعه نیستن، در عوض، مردم سنـگ تموم گذاشتن و عشق و علاقه و ارادتشون رو به كسانی كه زندگیشون رو وقف قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) كردن نشون دادن.
یادش بخیـر؛ چند سـالی كه جلسه مسجد كرامت رو اداره میكردی، چقدر بچهها ازت خاطره خوب و خوش دارن. بـا مهـربونی خاص خـودت و بـا شوخ طبعـیهـای مؤدبانه و دور از تمسخـر و غیبتت باعث جذب نوجوونا به سمت قرآن میشدی.
تلاوتهـای زيبای تو در پايان جلسه، هنوز كه هنوزه تو ياد و خاطره بچهها مونده و نمیخوان باور كنن كه ديگه صدای گرمت رو نمیشنون.
نگاه مهربونت تو این عكس به رامین برادران كه از قاریان نوجوون مشهد بود و چند سال بعد هم در محضر مقام معظم رهبری(حفظه الله) تلاوت كرد، باعث شد بعد از چند سالی كه حالا دیگه بزرگ شده و مشغول درس و بحث شده و كمتر به جلسات میاد، تماس بگیره و با اندوه زیاد به من تسلیت بگه و بعدشم تو مراسمت شركت كنه. این نشون میده كه مهربونی چقدر تأثیر گذاره و یاد و خاطره اونایی كه ما رو با ملایمت و ملاطفت با قرآن آشنا كردن هیچوقت از ذهنمون پاك نمیشه.
هر وقت بهت میگفتم جلسه ویژه داریم حتما بیا، با تواضع تمام قبول میكردی و میومدی و در كارهایی كه بود كمك میكردی. میخواست مراسم تجلیل از حافظان و قاریان باشه یا مراسم اهدای جوایز به بچههای جلسه و یا مراسم یادبود یكی از اساتید و یا قرآنیان؛ تو همیشه در كنار من و آقای باوجدان بودی و حال، مجبوریم با یاد و خاطره تو سر كنیـم. كی فكرشو میكرد كه تو به این زودی بری و ما برای تو مراسم یادبود بگیریـم.
این عكسا نمونهای از عكسهاییه كه تو مسجد كرامت از تو به یادگار مونده.
سفر یزد یادته حمیدجان؟ وقتی با احسان محمدی رفتیم تو امامزاده عكس بگیریم، خادمش اومد و گفت عكس گرفتن ممنوعه. چقدر با اون بنده خدا شوخی كردی و با مهربونی قضیه ختم به خیر شد.
یادمه با شوخ طبعیهات با بچههای قاری یزد و بقیه استانها ارتباط برقرار میكردی و همـه بهت علاقه مند میشدن؛ چه خاطرات زیبایی با هم داریم تو این سفر؛ خلاصه اینكه حمید عزیزم، ما رو تنها رها كردی و رفتی پیش خدا. میدونم این دنیا هیـچ چیزی برای دل بستن و موندن نداره و بالاخره هم باید رفت و چـه بهتـر كه انسان در كمـال عزت و افتخار از این دنیا بره و تو هم همین كار رو كردی كه:
گر بماند نام نیك از آدمی به كز او ماند سرای زرنگار
من حقیر تا توفیق شركت در جلسات قرآن رو داشته باشم، به یاد تو خواهم بود و امیدوارم همونطوری كه آرزوی خودت بود، پسرات بتونن پا جای پای تو بذارن و سالهای سال، یاد و خاطره تو رو زنده نگه دارن. ثواب تلاوتهای این ایام رو نثار روح بلندت میكنیم. تو هم برای ما دعا كن. از مادرمان حضرت فاطمه زهـرا(سلام الله علیها) طلب شفاعت میكنیم، هـم بـرای تـو و هـم بـرای خودمـان و امیدواریم روز قیامت در جایگاه واقعی قاریان قرآن قرار گیریم.
ان شاء الله...
سید مجتبی ساداتفاطمی ـ مشهد مقدس ـ 24 بهمن1394 مصادف با چهلمین روز در گذشت حمید عزیزم
استاد فاطمی عزیزم خدا ان شالله بهتون طول عمر همراه با صحت و سلامتی عنایت کنه، تا با پرورش امثال عباسی ها جای خالی ایشونو پر کنین
یاحق
دوست استاد مرحوم عباسی بودم
خیلی دلم براش تنگ شده بنده خبر فوت این استاد را از سایت راسخون خواندم یادش بخیر مشهد ساعتی که با حاج حمیدرضا عباسی در حرم امام رضا قدم میزدیم وبا هم صبحت میکردیم .
در ادامه از اهالی قران خواهش میکنم از قرائت حمد و سوره برای شادی روح استادعباسی و مخصوصا تسلای دل داغدیده خانواده محترمش غافل نشیم.
اللهم ارحم امواتنا باالقران
امین یا رب العالین
چه زیبا خاطرات گذشته را مرور کردید و چه تلخ به یاد می آیند.حقا که بغض به جان گریبان انسان می افتد. دوران حضور استاد عباسی را در مسجد کرامت بخوبی به یاد دارم و مهربانی و شوخ طبعی شان را، حتی با نوآموز کوچکی چون من و این هنر بزرگی چون شماست که شاگردان بزرگ منشی چون حمیدرضا عباسی تربیت کردید
نمیدانم غمگین باشم یا خوشحال اما در این میان به یاد سخن شما می افتم که «ما برای رفتن حمیدرضا غمگین و ناراحت نیستیم بلکه به حال خودمان غمگینیم که او رفت و خوش رفت و خوش جایی است و ما ماندیم و ناخوش ماندیم و جایمان ناخوش است...»
یاد همه ی قرآنی ها ی امسال بخیر «محسن حسنی کارگر» «حسن دانش» و «حمیدرضا عباسی»
روحشان شاد ، یادشان گرامی
خداوند متعال را بخاطر توفیق بزرگ سالها شاگردی شما سپاسگزارم
دستان پر مهر شما را که مانند پدری مهربان و دلسوز همیشه بر سرمان کشیده اید می بوسم
چرا که تربیت قاریان مومن و با اخلاقی مثل حاج حمیدرضای عزیز همیشه هدف شما بوده و هست.
درد دلها و اشکهای آن شبتان در جلسه ، در فراق شاگرد و یار همیشه همراه شما «مرحوم عباسی» بغض همه ما و همسفرش حاج حمید شاکرنژاد را شکست و اشکمان جاری شد
استاد عزیز ، جامعه قرآنی مدیون زحمات خالصانه شماست
هر بار که به محضرتان می رسیم با آن ذوق وحوصله بی نظیرتان فنون تلاوت را یادمان می دهید ، و مهم تر از آن به تلاوت معنا گرا و عمل به آیات زیبای قرآن تاکید میکنید
ای کاش هم ما و هم مسوولین قرآنی قدر شما را بدانیم و به توصیه های دلسوزانه شما عمل کنیم
صحت ، سلامت و طول عمر باعزت برای شما از خداوند منان طلب می کنم
التماس دعا
زمانی که پسرم متولد شد مرحوم عباسی به همراه همسر مکرمه شون به منزل ما اومدن و کادویی آوردن که گداشتیمش کنار تا زمانی که پسرم بزرگتر شد و مناسب سنش شد بهش بدیم. هر موقع من و خانمم این هدیه رو می بینیم ........... هنوز هم هنوزه بازش نکردیم.
خدا به همه صبر جزیل عنایت کنه
سال هاست که افتخار شاگردی استاد بزرگوار و عزیزی چون آقا سید مجتبی سادات فاطمی رو دارم...
تک تک جملاتتون من رو یاد خصوصیات ویژه حمید رضای عزیز انداخت...
حمید رضایی که به هرصورتی سعی میکرد دل دوستاش رو به دست بیاره...
هیچ وقت یادم نمیره وقتی وارد مرحله بلوغ صوتی شده بودم اینقدر بهم دل داری میداد و می گفت عیب نداره حرف کسی رو گوش نکن بی خیال شو خوب میشه صدات...
وقتی در مرحله فینال اوقاف تلاوت کردم بعد مراسم بهم گفت یادته بهت گفتم خوب میشه بیا اینم صدات...
حقا که با تعالیم چنین استادی باید شاگردانی مثل حاج حمیدرضای عزیز تربیت شوند... ان شاءالله خداوند ما را قدردان زحمات شما قرار بدهد...
ما همیشه دست بوس شما هستیم
ارادتمندم
بنده هم به عنوان یکی ازقاریان تهران سفرهای داخل وخارج ازکشور باحمیدعباسی عزیز ودوست داشتنی داشته ام،که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد.
نمونه حمیدرضاعباسی راتابحال ندیده وسراغ ندارم.
پرکشیدن حمیدرضاعباسی،حسن دانش ،محسن حسنی کارگر وبچه های خون گرم تواشیح اهوازونبودن ایشان درلحظات افتتاح سال تحویل واقعادردناک است.
دعا برای این عزیزان ازدست رفته بهشتی درلحظه سال تحویل فراموشمان نشود.
شادی روحشان صلوات