قربانی در این دیدار اظهار کرد: به منظور تعظیم مقام شامخ شهدای قرآنی به حضور شما شرف یاب شدیم. ستاد شهدای قرآنی چند سالی است برای شناسایی شهدا و معرفی آنان به جامعه قرآنی تشکیل شده است شهدای که اسوه علمی و عملی قرآن محسوب میشوند.
وی افزود: همه باید تلاش کنیم و میدانیم که کم و کاستی در این حوزه بسیار است و نمیتوان آن گونه که شایسته است به خانواده شهدا ادای دین کنیم. شهدا در شرایط سخت، زندگی طیبهای داشتند و آیات الهی را به منصه ظهور رساندند.
مادر شهیدان شریف منش در ادامه این دیدار اظهار کرد: سیدمحمد در سال 60 از سوی پادگان امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد. شبی با منزل تماس گرفت و متوجه شدیم که وی در بیمارستان مولوی بستری شده است. تمام بدن سید محمد به غیر از دست و صورتش باند پیچی شده بود. در آنجا به من گفت از خدا خواستم که شهید شوم ولی اگر قرار است مجروح باشم سر و دست راستم سالم بماند تا بتوانم قلم به دست بگیریم و بنویسم. بعد از سه روز وی را به بیمارستان مصطفی خمینی منتقل کردند که 40 روز در آنجا بستری بود.
مادر این شهیدان ادامه داد: سید طاهر 18 ساله بود که قصد عزیمت به جبهه را کرد وی در این مدت دو بار به منزل بازگشت بار سومی که وی را برای رفتن به جبهه از زیر قرآن عبور میدادم، گفت راضی نیستم گریه کنی مبادا بگویی که پسرم را بزرگ کردم و رفت و چنین و چنان شد. بعد از آن همراه با داماد خانواده به جماران رفت تا از آنجا اعزام شود. در مسیر راه سفارشهای از جمله رفتن به نماز جمعه، توجه به اوقات سه گانه نماز، حضور در مجلس دعای کمیل و دل کندن از دنیا را گوشزد میکرد. همچنین سفارش کرد مبادا پس از شهادت من، لباس مشکی بپوشید و گریه کنید.
مادر این دو شهید ادامه داد: سیدطاهر پس از سه ماه به منزل تلفن کرد به او گفتم دلتنگ شدم او نیز اظهار دلتنگی کرد، اما اینجا به حضور من نیاز بیشتری دارند سه روز پیش از شهادتش خواب دو نفر از دوستان و خودش را دیده بود که شهید شدند. سه روز بعد به شهادت رسیدند. زمانی که خبر شهادت سید را برای ما آوردند به برادرش سید حسین که جلوی در ایستاده بود خبر را دادند و گفتند اجازه نده مادرت متوجه شود. پدر شهید نیز از این ماجرا خبر داشت. من در همین حال به فکر حضرت زینب(س) بودم که چه کرد دشمن شاد نشود. بعد از آن نزد پدر شهید رفتم و به او تبریک گفتم ایشان تعجب کرد به او گفتم که موضوع را میدانم در همین حال سید محمد در حالی که خوشحال بود به من گفت مادر باید زینبی باشی.
وی افزود: هنگامی که برای شناسایی پیکر سید رفته بودیم به من اجازه ورود ندادند و سیدمحمد از روی دندانهای وی او را شناسایی کرد پس از آنکه وی را به ما تحویل دادند به او خوش آمد گفتم. نیمی از سر و صورت او متلاشی شده بود همچنین دست و پایش خرد شده بودند.
برادر این دو شهید در این دیدار عنوان کرد: سید
محمد در دوران حکومت پهلوی در حرفه نقاشی ماشین کار میکرد او بسیار شجاع و با
اراده بود. درک و معرفت بالایی داشت همیشه نیم ساعت مانده به وقت اذان، دستانش را
با تینر میشست تا آماده نماز اول وقت باشد.
وی ادامه داد: سیدمحمد از شاگردان شاخص یکی از استادان رشتههای رزمی بود که دعوت نامهای از چین برایش آمده و گفته شده بود که باید 8 سال به آنجا برود تا بتواند مهارتش را ارتقاء دهد. سید به این دلیل که مادرمان راضی نبود از این آرزو گذشت و به چین نرفت پس از شروع جنگ تحمیلی سید محمد به ارتفاعات بازی دراز رفت و در عملیات مسلم ابن عقیل(ع) شرکت کرد او همیشه در نیمههای شب نماز شب میخواند به من میگفت به خدا گفتهام این بدن از آن تو است اگر خواستی شهید، اسیر، فلج یا تکه تکه شوم ولی اگر قرار است مجروح باشم سر و دست راستم سالم بماند تا بی مصرف نباشم همین گونه نیز شد پس از اصابت خمپاره 60 به غیر از سر و دستش، ترکش به همه بدنش اصابت کرد. شب عاشورا بود که همراه با ویلچر به مسجد رفت پس از آن حالش بهتر شد مدتی را با دو عصا راه میرفت.
برادر این شهید درباره سوالی که از سید محمد پرسیده بود عنوان کرد: از برادرم پرسیدم در طول این همه سال چند بار قرآن را خواندی این در حالی بود که همیشه قرآن را قرائت میکرد سید محمد به من گفت دو بار. من تعجب کردم سید محمد در پاسخ به اظهار تعجب من گفت من به قرآن عمل میکنم قرار است حامی، عبد و رسول دین باشیم قرار بر مسابقه نیست. بعد از شفا گرفتن برای خودسازی به یکی از مناطق کویری که داماد ما در آنجا قطعه زمینی داشت رفت گفت بنا را بر این گذاشتم که شبها عبادت کنم و روزها روزه بگیرم.
شریفی منش گفت: سید محمد روزهایش را در احوال آفریدگان خدا سپری میکرد و میگفت این کار به آن دلیل است که بفهمم در مقابل چه کسی به عبادت ایستادهام. شبها نیز به نحوی که دیگران متوجه نشوند از جا بلند میشد، به حیاط میرفت، یخ حوض را میشکست و وضوح میگرفت. هوای کویر آنقدر سرد بود که سید محمد مجبور میشد مدت نیم ساعت زیر کرسی خود را گرم کند تا به نماز شب بایستد.
وی با بیان اینکه برادرم همیشه به من تاکید میکرد حواسم باشد که در محضر امام زمان(عج) هستم و نباید لحظههایم به یک شکل سپری شود و افزود: بارها با زبان روزه مسافت 17 کیلومتری را برای رساندن غذا به کارگران پیاده میرفت و باز میگشت تا خودسازی کند. باور داشت که باید معصوم باشد به این معنا که حتی فکر گناه نیز نباید به سرش بیاد. یک هفته قبل و شب پیش از شهادتش از این واقعه به ما خبر داده بود سه روز پیش از آنکه به شهادت برسد از من خواست تا کنارش باشم ولی نتوانستم از او پرسیدم چه زمانی برمیگردی در جوابم گفت دو روز بعد. دقیقا دو روز بعد پیکرش را تحویل گرفتم. جمجمه وی هنگام عزیمت به منطقه شلمچه متلاشی شده بود.
برادر شهید شریفی منش تصریح کرد: عمل کردن به
قرآن شهید، عبد و رسول میسازد.
جهانبخش فرجی، قاری بین المللی پس از تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید در این دیدار عنوان کرد: متاسفانه قصص قرآن را میبینیم و میشنویم ولی به فکر نیستیم. امیدوارم در عمل به قرآن سبقت بگیرم نه در خواندن آن همچنین امیدوارم که خداوند به برکت این شهدا به ما نیز نگاه کند و ما را در همان مسیر قرار دهد.
گزارش تصویری را اینجا ببینید.