به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، مکتب تفکیک به جریانی اطلاق میشود که معتقدند با وجود معارف اسلامی در کتاب و سنت ائمه معصومین(ع)، دیگر نیازی به تفکر و اندیشههای فلسفی نیست. و براین باورند که معرفت شناسی فلسفی قادر به شناخت الهیات الهی و خداشناسی نیست.
در همین رابطه خبرنگار ایکنا گفتوگویی با حجتالاسلام جعفر شانظری، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه اصفهان و استاد فلسفه و کلام این دانشگاه پیرامون پیشینه تاریخی شکل گیری مکتب تفکیک و مدعاهای نظری این مکتب داشته است که متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
ایکنا: ابتدا خوب است در آغاز بحث، به لحاظ تاریخی اشارهای به چگونگی شکل گیری جریان مکتب تفکیک و یا حتی جریانهای مشابه آن داشته باشیم و بعد به نظرات و دیدگاههای سخنگویان و متولیان آن مکتب بپردازید.
شانظری: در صدر اسلام و پس از آن هم در طول تاریخ پیروان ادیان به ویژه پیروان اسلام، جریانهای گوناگون فکری رخ داد. منشأ پیدایش این جریانهای فکری، عوامل گوناگونی است که کمابیش در کتب تاریخ علم کلام مثل «تاریخ علم کلام» علامه شبلی نعمان یا در سه جلد کتاب «ماجراهای فکری-فلسفی» دکتر دینانی به آنها پرداخته شده است که چه عواملی باعث پیدایش این جریانهای فکری در جهان اسلام شد و مکتبهای گوناگون کلامی شکل گرفت، مثل مکتب اشعری و معتزلی و امثال ذالک.
خود این بحث مفصلی است ولی یکی از مسائلی که منشأ این داستان و باعث پیدایش گرایشهای مختلف شد، بحث روش و متد فهم و تفسیر قرآن کریم بود که ما با چه روش و ابزاری فهم این متن را داشته باشیم که از یک طرف در امر تفسیر به خطا نرویم و یا تفسیر به رأی نکنیم و از طرف دیگر بتوانیم پاسخ پرسشهایمان را از این متن استخراج و استنباط کنیم.
یکی از مسائلی که در این بحث مطرح شد، قبل از اینکه به مباحث قرون اخیر به ویژه هرمنوتیک و امثال ذالک بپردازیم، عدهای روش فهم متون مقدس و متن قرآن کریم را در همان حد استعمال فهم قربی از واژگان و کلمات قرآن دانسته و تفسیر و تأویلهای فراتر از دین را جایز نمیدانستند که بیشتر کسانی که به نام «ظاهرگرا» یا حتی اشعری مسلک معروف شدند، اینها تأویل و تفسیرهای غیر متعارف فهم عرف مخاطب قرآن را جایز نمیدانستند. در مقابل، این تفکر با بسیاری از چالشها در فهم آیات قرآن مواجه شد که برای مثال ما خداوند را منزه از امور جسمانی میدانیم، در حالی که در قرآن، واژه «ید» و «بصر» و بسیاری از این مسائل به کار رفته و اینها را به همان معنای عرفی و جسمانیاش نمیتوانیم بر خداوند حمل کنیم و امثال ذالک. این بحث در جای خودش بسیار مفصل است.
بحث دیگری که در اینجا نباید با این بحث خلط شود، بحث «علم و دین» است؛ به یک معنای دیگر که آیا با وجود دانش پیشرفته بشری یا عقل و خرد آدمی، اساسا دیگر نیازی به دین هست یا نه. آن بحثی است که اینجا وارد نمیشود که در بحث اصل فلسفه حوزه دین است که آنجا بحث میشود. آنچه که بیشتر در جهان اسلام مطرح شد، این است که آیا ما میتوانیم خود متن دین یا کتاب مقدس قرآن کریم را با متدهای عقلی تفسیر کنیم یا نه؟
بزرگان مکتب تفکیک منکر فهم عقلی نیستند و نیز مخالف اینکه ما میتوانیم معنایی را با خرد بسنجیم و اگر خرد آن معنا را تأیید کرد، ما آن را به آیهای از قرآن نسبت دهیم، نیستند. عمده حرف آقای حکیمی و امثال ذالک این است که ما با آن روش و متد و چارچوب جهان شناختی یا وجود شناختی مکاتب فلسفی نباید به سراغ قرآن رفته و آن را تفسیر کنیم. مثلا اگر مکتب صدرا در هستیشناسی، سلسله اصولی دارد که هر چیزی را بر اساس این اصول تفسیر و تأویل میکند، ما نباید این را مبنای تفسیر و تأویل قرآن قرار دهیم و امثال و ذلک. لذا باید بحث مکتب فلسفی بر اساس اصول فلسفی و پیشفرضهای وجودشناسی فلسفی جدا شود، بحث قرآن نیز باید با روشها و متدهای خودش که در روش تفسیری است، از آنها استفاده شود.
این معنایش این نیست که در روش و متد تفسیری قرآن، از تفکر یا تعقل یا تفسیر عقلانی برخوردار نباشیم یا جایز نباشد. این معنا را نمیدهد. بیشتر این افراد با مکاتب و اصول فلسفی به سراغ تفسیر قرآن آمدهاند. مثلا اگر ما بر اساس مکتب فلسفی مشاء، وجود را به دو ساحت مجرد و ماده تفسیر کردیم و گفتیم ما یا در عالم ماده قرار داریم که جسم است و طول، عرض، حجم، بعد، فرسودگی، پوسیدگی و تغییر دارد، عالم ماده و جسم مشمول 18 حکم است، اگر ما گفتیم عالم مجرد از این سنخ نیست، این احکام را نمیتوان بر آن عالم بار کرد. حال اگر جهان آخرت یا ملائکه یا خداوند یا عقول را از سنخ عالم غیرجسمانی و غیرمادی دانستید، آن وقت حضور و وجود را در آنجا به صورت روحانی و مجرد معنا میکنید. طبق این چارچوب هستیشناسی، اگر معاد و جهان واپسین این دنیای طبیعی را بیرون از دنیای طبیعی تفسیر کردید، چون یک وقت مثل تناسخیات در همین عالم طبیعت تفسیر میکنید که میشود جسمانی و مادی. اما اگر بیرون از آن دانستید، دیگر آنجا میشود عالم تجردی و روحانی. اگر طبق این متد فلسفی یا اصول وجودشناسی فلسفی به سراغ قرآن رفتید، باید همه آیاتی که در مورد بهشت، جهنم و جهان دیگر هست، باید به معانی روحانی، ماوراءالطبیعی و متافیزیکی تأویل کنید، لذت را به لذت عقلانی و معرفتی تأویل کنید، لذت جسمی و طبیعی دیگر معنا پیدا نمیکند؛ زمینی نیست. حرف مکتب تفکیک این است که ما با این چارچوب اصول فلسفی یا مکاتب و مشربهای فلسفی نباید به سراغ قرآن برویم؛ باید مشربها، روشها و متدها را از یکدیگر جدا کنیم.
حرف من این است که مکتب تفکیک هیچ ایده و سخنی در این باب ندارد که بگوید چه باید کرد. آنچه که من مطالعه کردم، هیچ سخن یا ایده یا نکتهای که بتواند یک روش یا متد یا مکتبی را برای خودش تشکیل دهد، ندارد. دستش خالی خالی است. چیزی ندارد. مگر اینکه آن را به مکاتب اهل الحدیثی یا اخباریگری و امثال و ذلک ببریم.
ایکنا: یعنی شما مکتب تفکیک را یک نوع جریان نواخباری گری قلمداد میکنند؟
شانظری: نمیتوان گفت اخباری محض، ولی شبه اخباری، شبه اشعری، شبه اهل الحدیثی است.
ایکنا: یعنی کسانی مثل میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی به نوعی تحت تأثیر مکتب اشعری بودند؟
شانظری: بله. یعنی اگر بخواهید اینها را در طیفی از جریانهای فکری قرار دهید، به این جریان بیشتر متمایلاند، منتها نمیتوان اسمشان را اشعری گذاشت، چون اینها از مکتب شیعه هستند و از روایات شیعی در فهم قرآن استفاده میکنند، لذا قرآن را معقول تفسیر میکنند، ولی از این جهات شبه اخباری هستند. منتها مثل آقای حکیمی و سیدان و امثال و ذلک، اخباری به آن معنا که عقل را هم تعطیل کنند و حقی برایش قائل نباشند، نیستند.
ایکنا: آیا شما مکتب تفکیک را به عنوان یک جریان فکری قلمداد میکنید؟
شانظری: نه. من این را به عنوان یک جریان فکری یا یک مکتب که تسامحا میگویم مکتب تفکیک، نمیشناسم. بلکه بیشتر آن را یک ادعای تفکیک در روش میشناسم که میگوید بهتر است شما روش فلسفی یا روش عرفانی یا روش قرآنی را خلط نکنید، اینها را از یکدیگر تفکیک کنید. همین. یعنی ادعایی اینگونه دارد، اما این ادعا چقدر پشتوانه فلسفی داشته باشد و اینکه خودش میتواند یک مکتب باشد، من چیزی از آن نیافتم. ضمن اینکه خود این ادعا را نیز نمیتوان اثبات کرد. چون آنچه که جناب صدرا تحت عنوان حکمت متعالیه به آن رسید، ریشهاش در حوزه انسانشناسی است. انسانشناسی صدرا او را به اینجا میکشاند که در حوزه انسانشناسی، شما نمیتوانید قوه خیال انسان را از قوه تعقل و قوه تعقلش را از قوه حس و ادراکات حسیاش برش بزنید و تفکیک کنید. یعنی میشنود، نقل است. میبیند، حس است، ولی همین شنیدنها و نقلها در دایره تفکر و تعقل و تخیل او قرار میگیرد و در آن دخل و تصرف میشود. یعنی همینطور که نمیتوانیم بین ادراک حسی و عقلی و خیالی برش بزنیم و بلکه «النفس فی وحدتها کل القوی»، حرف جناب صدراست، مراتب این قوای ادراکی همه در یک راستاست، آن من انسانی است که همه این مراتب را میفهمد. اگر اینگونه کردیم، در حوزه معرفتشناسی باید از متد حس و تخیل و تعقل و تمام قوا برای اینکه خوب بتوانیم آنچه را که میفهمیم، به صواب و واقع نزدیکتر کنیم، استفاده کنیم. لذا مکتب صدرایی یک مکتب تلفیقی نیست. آنکه میگوید برهان و قرآن و عرفان یک چیز است، بر اساس وحدت وجودی و «النفس فی وحدتها کل القوی» انسانشناسیاش، یکی میبیند، در یک راستا. شما به عالم طبیعت میآیید از طریق ادراک حسی. همین ادراک، معقول هم دارد. همین ادراک، تخیل هم دارد. لذا معرفتشناسی به تبع وجودشناسی دارای مراتب است و وقتی این مراتب در طول یکدیگر قرار گرفت، لذا چون مخاطب قرآن عام است، در حد فهم حسی مردم سخن دارد، اما وقتی که در آن عمیق میشوید، الله نور السماوات والارض، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و بسیاری از آیات عمیق که وقتی در آنها تعمق و تأمل کنید، خیلی به تفکر اشاره شده، ضمن اینکه خود قرآن به اصل تفکر، تعقل، تدبر و فلسفه دعوت کرده.
ایکنا: با توجه به تاکید و توجه اهل تفکیک به قرآن و سنت، آیا میتوان گفت هدف این جریان، تحقق همان ایده معروف، یعنی ایده بازگشت به قرآن است؟
شانظری: یک بار چند سال پیش که آقای سیدان اینجا (دانشگاه اصفهان) آمدند و گفتوگویی با وی داشتیم و استفاده کردیم، آخر صحبتهای ایشان گفتم که محصول تمام سخنان آقای سیدان یک کلمه است. نه ایده و نه سخن نو است، بلکه بازگشت به قرآن است. توصیهشان این است اینقدر که به مباحث فلسفی و کتب ابن سینا و صدرا و شیخ اشراق میپردازید، به خود قرآن برگردید و این چیزی است که خود بزرگان فلسفه ما نیز بر آن تأکید و تعمد داشتند. هیچ مشکلی نیز از این ناحیه نیست و واقعا هم اگر امروز ما توجه بیشتری به قرآن داشته و در آن تفکر و تدبر کنیم، بهتر و مفیدتر است. هیچ شکی در این نیست. اما معنایش این نیست که قرآن با فلسفه ناسازگار است.
ایکنا: شما چه رابطه و نسبتی بین دین و عقل قائل هستید؟ به نظر شما دین بر عقل تقدم دارد و یا بالعکس ؟
شانظری: نه. من بحث رابطه را همسو مینامم. نه متعارض و نه معاندند، نه دو قلمرو مستقلاند. یک همگرایی بین آنها وجود دارد. چون بنیاد وحی از خداوند است که عقل و علم محض است. دانای محض است. پس اساسا وحی همان عقل و عقل همان وحی است. از این جهت کلی هیچ مشکلی ندارند. آنجا که مهم است، در عقل بشری و عقل ما انسانهاست که حوزه فهممان کوتاه و محدود است، همه چیز برای آن روشن نیست. در نسبت عقل بشری و حوزه دین، باز بنیادن عقل مقدم است، چون ما تا با عقل به این معرفت نرسیم که این جهان را خالقی است، به این معرفت نرسیم که این جهان را خالق حکیمی است و به این معرفت نرسیم که آن حکیم که آن را بیهوده و لغو نیافریده است، به این معرفت عقلانی از هستی نرسیم، به ضرورت دین و فلسفه دین نمیرسیم. ما باید از نظر عقلی به ضرورت دین و فلسفه دین برسیم تا در دامن دین قرار گرفته و از آن استفاده کنیم.
ایکنا: شما به عنوان یک دانش آموخته رشته فلسفه که سالها در تدریس آن هم اهتمام دارید، چه نقدهایی به فلسفه و فلسفه ورزی دارید؟
شانظری: چیزی که تفکیکیها روی آن دست میگذارند، ما هم قبول داریم. آن یک نظریه یا ایده فلسفی است که یک فرد متفکر بر اساس تفکر به یک ایده میرسد و آن را به یک نظریه تبدیل میکند. نظریه فلسفی مثلا اصالت وجود یا تشکیک وجود، اینها میشود یک نظریه. در فلسفه همچون سایر علوم، نظریه ممکن است مورد نقد قرار بگیرد، مخدوش شود و سپس از دور خارج گردد و نظریه دیگری بیاید. شما ممکن است به یکی از نظریهها یا ایدهها یا دیدگاههای جناب صدرا نقدی وارد کنید، چنانچه علامه طباطبایی در تعلیقهایشان بر کتاب«اسفار»،بعضی جاها نقدی وارد میکنند. این غیر از آن است که شما اصل و مبنای یک مکتب و متد عقلانی را قبول نداشته باشید. چون نظریات فلسفی مثل دیدگاههای فقهی یا دیدگاههای یک پزشک و امثال و ذلک، ریشه بشری داشته و در آن امکان خطا و اشتباه وجود دارد. مثلا بسیاری از فقهای پیشین ما معتقد بودند خون اگر خشک شده و ریخته شود، دیگر نیاز به شستن ندارد، عین نجاست خون که از بین رفت، کافی است، میتوان نماز خواند. اینها اختلاف در استنباطها از یک مسأله و مورد است. فلسفه نیز مثل سایر علوم ممکن است مورد نقد قرار بگیرد. مشکلی ندارد و اساسا اگر شما به سیر رشد فکری-فلسفی در جهان اسلام نگاه کنید، میبینید از همین حالت برخوردار است. اگر به شارحان حکمت متعالیه مثل مرحوم سبزواری و علامه طباطبایی بنگرید، اینها در بسیاری از مسائل ریز فلسفی نقدها و اشکالاتی داشتند.
ایکنا: یک نتیجهگیری کلی نیز در رابطه با مکتب تفکیک ارائه میکنید و اینکه شما آینده اینها را چطور ارزیابی میکنید؟
شانظری:من چون بر اساس آنچه که خودم به آن رسیدم مثل مکتب مشاء و حکمت متعالیه، آن را دارای اصول و متدی در حوزه معرفت و شناخت هستی نمیدانم، آینده آن خیلی پابرجا و ماندگار نخواهد بود. چیزی در تاریخ ماندگار میشود که دارای یک بنیاد و ایده اساسی و یک مکتب و مشرب باشد. اینها جریانهایی است که در کنار جریانهای بنیادی به وجود میآید.
ایکنا: بد نیست در اینجا شخصیت و جایگاه استاد علامه محمدرضا حکیمی هم اشارهای بکنید؟
شانظری: آقای حکیمی یک شخصیت بسیار فهیم است. در حوزه دینشناسی دغدغه دارد و در دغدغه داشتن نسبت به پیامهای دین بسیار ستودنی است. پیام پیامبران اگر عدالت و مبارزه با فقر و فساد است، آقای حکیمی از این جهت بسیار ستودنی است که برای این پیام پیامبران دغدغه دارد. به همین خاطر برای کتاب«الحیات» چندین سال است وقت گذاشته و واقعا از این جهت بسیار خوب است و خوب هم کار کرده. کتاب الحیات بسیار مفید است، از مجموع آیات و روایات، عناوین بسیار خوبی را استخراج کرده و واقعا اگر به دغدغههای آقای حکیمی-نه تحت عنوان مباحث مکتب تفکیک که این مباحث باید دور ریخته شود-دغدغههای اینگونه که دغدغههای دینداری و پیام دین است.
ایکنا: آقای حکیمی در سال 1370 بحث مکتب تفکیک را مطرح کرد، چون در مباحث قبلیاش نبود.
شانظری: بله
ایکنا: چگونه؟ از خراسان پا گرفت؟ یعنی آیا ریشه در مکتب خراسان دارد؟
شانظری: بله ریشه در آنجا دارد.
ایکنا: حوزه اصفهان هم تفکیکی دارد؟
شانظری: نه به آن معنا دارای شخصیت، ولی طرفدارانی در سطح پایه هستند. کمی هم بیشتر چون اینجا فضاهای مذهبی سنتی پررنگ است، اینها پایگاه و جایگاهی در میان جوامع سنتی مذهبی پیدا میکنند. به سنتگرایی نزدیکتر است.
ایکنا: خوب اگر امکان دارد یک جمعبندی از این بحث بفرمایید.
شانظری: آنچه را که من خواندم، دارای یک هندسه فکری یا معرفتی که اصولی داشته باشد، نیافتم، بلکه دو حیث دارد. یک حیث پیام مثبتش است و آن توجه دادن به قرآن و روایات و اهلبیت است و پیام قرآن را گرفتن و حیث دیگر، حیث سلبی است که نباید مکاتب و مشربهای دیگر را در متد فهم قرآن دخیل کنیم. آنها در جایگاه خودشان محترماند، ولی بیرون از حوزه دین باید به آنها توجه کرد. من معتقدم که این سخنان، سطحینگرانه است. ما اگر به دین خاتم به عنوان دین کامل و جامع نگاه کنیم، همه اینها را درون خودش دارد و دقیقا کلام شیعی، فلسفه اسلامی و حتی عرفان اسلامی در بطن آیات و روایات پرورش یافتهاند.