«آیتالله شيخ محمد جواد انصارى همدانى» در سال 1320 ه.ق در شهر همدان متولد شد، مقدمات صرف و نحو و فقه و اصول را در همدان به اتمام رسانيد و سپس عازم قم شد و در محضر آيتالله شيخ عبدالكريم حايرى يزدى به تحصيل پرداخت و به درجه اجتهاد نايل آمد. در اين زمان با عارف بزرگى آشنا شده و مراحل سير و سلوك را در خدمت چند تن از اساتيد عرفان و سلوك طى نمود و به مراحل عالى عرفان رسيد، تا آنجا كه امام خمينى(ره) از او به عنوان عارف كامل ياد مىكند. از همان كودكی آثار عظمت روحی و استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده میگردید و با وجود ناراحتیهای جسمانی كه تا دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع كردند.
شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتكار و همتی والا در همان سنین جوانی موفق به دریافت درجه اجتهاد شد، بعد از این كه مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تأیید میشود به تشویق بعضی از بزرگان به قم سفر میكند و در درس مرحوم آیتالله عبدالكریم حائری یزدی حاضر میشود و بعد از آشنایی و ارتباطی كه بین این دو بزرگوار برقرار می گردد، با وجود آن كه شیخ عبدالكریم به ایشان میفرماید شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تأیید میكند ولی آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار میماند، آقای حائری ایشان را به خدمت سید ابوالحسن اصفهانی نیز میفرستد و ایشان برگه را با تجلیل امضاء میكند.
مخالفت با سیر و سلوك و آغاز تحول درونی آیتالله انصاری آیتالله محمد انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر و سلوك خود را چنین بیان کرده است: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور كلی با عرفان و سیر و سلوك مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری كه دستور داده شده میدانستم، تا اینكه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یك روز در همان سن جوانی كه به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند كه شخص وارستهای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود كرده، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفتهاند و او هم در وسط ساكت نشسته بود، پیش خود فكر كردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیهای میباشند، اما این تكلیف شرعی من است كه آنان را ارشاد كنم و تكلیف خود را ادا كردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیك به دو ساعت با آنها صحبت كردم و به كلی منكر عرفان و سیر و سلوك إلیالله به صورتی كه عرفا میگفتند شدم.
پس از سكوت من مشاهده كردم كه آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با كسی سخن نمیگوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت: «عن قریب است كه تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد». من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس كردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی كه احساس میكردم كه تمام بدنم را حرارت فرا گرفته است، عصر بود كه به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم.
ازبین رفتن اشتیاق به درس و حاشیه به كتاب شریف عروه الوثقینیمههای شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم كه گویندهای به من میگوید: «شخص عارف در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان»، به خود نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوا و اشتیاقی كه به درس داشتم در من نمانده است. كم كم احساس كردم كه نیاز به چیز دیگری دارم تا اینكه دوباره به قم آمدم. در قم شروع به حاشیه زندن بر كتاب شریف عروه الوثقی كردم تا یك شب با خود فكر كردم كه چه نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه كافی علمایی كه حاشیه زدهاند وجود دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه كار منصرف شدم.
در همان شب خواب دیدم در عالم رؤیا یك حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم كه دور آن حوض پر از كاسههای بزرگی بود كه بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه: « ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ اين فضل خداست آن را به هر كه بخواهد عطا مىكند و خدا داراى فضل بسيار است»(آیه 4/ الجمعة)؛ نوشته شده بود وقتی من به نزدیك آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض كرده و به من نوشاندند كه از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس كردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود كه قرار را از من ربود، وجود خود را شعلهای از آتش دیدم، یک بار آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس میکردم مرگم نزدیک است، میسوختم و دیگر امیدی به ماندن نداشتم، مطمئن بودم دوام نمیآورم، ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آنگاه قلبم آرام شد و حرارتش فروکش کرد.
توسل به خاتم الأنبیاء(ص) و گشایش در راه الی اللهاز آن به بعد به این طرف و آن طرف زیاد مراجعه كردم كه شاید دستم به ولیّ كاملی برسد و از وی بهرهگیری نمایم. در آن زمان آیتالله العظمی شیخ میرزا جواد ملكی تبریزی(ره) رحلت كرده بودند و هر چه نزد شاگردانش رجوع میكردم عطش من فرو نمینشست تا اینكه خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم سر به بیابانها و كوههای اطراف قم گذاشتم، صبحها میرفتم و عصرها برمیگشتم تا اینكه پس از چهل الی پنجاه روز تضرّع و توسّل زیاد به ساحت مقدس معصومین(ع) وقتی اضطرار و بیچارگیم به حد اوج خود رسید و یكسره خواب و خوراك را از من ربود ناگهان پردهها از جلوی چشم من برداشته شد و نسیم جانبخش رحمت از حریم قدسی الهی ورزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید و مقصد خود را در وجود مقدس خاتم الأنبیاء حضرت محمد(ص) یافتم و متوجه شدم در این زمینه وجود خاتم الأنبیاء دستگیری مینماید، از آن زمان به بعد مرتباً به ساحت مقدس آن حضرت متوسل میشدم و از حضرت بهرهگیری فراوان مینمودم. از آن به بعد هرجا مکاشفات و یا رویدادهای ذهنی که برایم پیش میآمد و نمیتوانستم جوابشان را پیدا کنم به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) متوسل میشدم و جواب میگرفتم.
این آغاز حركت آیتالله انصاری همدانی بود كه از همان ابتدا به خود حقایق وصل شد ایشان در مسیر سیر و سلوك عمده راه را بنا بر تصریح خود بدون استاد طی كرده است و در ابتدای مسیر تنها برای مدتی كوتاه از بعضی اولیاء وارسته استفاده برده كه یكی از آنها همان انسان وارستهای بود كه آتش اولیّه را به قلب ایشان افكند بعدها با انسان وارستهای دیگر به نام حاج ملا آقاجان زنجانی معروف به «مجنون» كه بعدها به «عتیق» معروف شدند برخورد میكند آن انسان وارسته كه در زنجان ایشان را ملاقات میكند خطاب به آیت الله انصاری میفرماید: «به ما دستور رسیده كه به شما اعلام كنیم كه باید مقداری از راه را با ما بیایید»، شخص دیگری که توانست اندکی کمکش کند و در این راه صعب راهنمایش باشد، حاج آقا حسین قمی(ره) از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است، البته ایشان سمت استادی نداشت ولی صحبتها و کلمات میرزا جواد را برای او نقل میکند و او بهرهها میبرد، بعدها نیز آقای انصاری از او به نیکی و احترام بسیار یاد می کرد.
یک دستورالعمل اخلاقی به همسر بداخلاق از جمله شاگردان آیتالله انصاری همدانی شامل آیتالله حسنعلی نجابت، آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب، سید مهدی دستغیب، مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی، علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی، غلامحسین سبزواری، حجت الاسلام سیّد عبدالله فاطمی و ... بودند احمد انصاری فرزند وی در خاطرهای از پدرش میگوید: یك بار یكی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستوالعمل گرفتن اصرار كرد. ایشان فرمود: تو با خانمت بدرفتاری می كنی، برو اخلاقت رو درست كن! حجاب تو این است. آن شخص میگفت: وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟! خم شدم دستش رو بوسیدم ، تعجب كرد و پرسید این كار رو كی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی كه می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقمند میشود و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند و خدمت آقا میرسند.
مرحوم سبزواری در بیان احوال آیتالله انصاری همدانی نقل شده که میگوید: «در دوران آخر، ایشان رفتار غیرعادی داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند و گفتند که حساب و کتاب ما را صاف کن، من تعلل میکردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند برادر، من رفتنیام، چرا تعلل میکنی»، حاج احمد آقا فرزند ایشان نقل میكند كه در ایام نوروز كه برای تعطیلات به همدان آمده بودم یك روز پدرم مرا در اتاق خصوصیش صدا زد، پدرم در زیر كرسی بود، مرا نزد خود نشاند، چون فرزند ارشد بودم به من فرمود: «تو بعد از من وظیفه داری كه در حق این بچهها پدری كنی، با شنیدن این كلام فوق العاده مضطرب شدم، فرمودند ناراحت نباش خداوند چنین مقدر فرموده است كه بعد از من نسبت به بچه ها پدر باشی».
روزهای پایانی عمر و فلج شدن بدن بعد از نیایشدکتر علی انصاری میگوید: آیتالله انصاری همدانی هفته آخر مضطرب بودند میرفتند سر کوچه و بر میگشتند غیر عادی؛ گویا چیزی میدیدند، و ایشان عصر سه شنبه در 9 اریبهشت، 1339ه.ش. در بین نماز ظهر و عصر بر روی سجاده عشق هنگام نیاییش با خدای خود، حالش به هم میخورد و نیمه بدنش فلج میشود. حاج احمد آقا می گوید: به اراك برگشتم ولی پیوسته منتظر خبر ناگواری بودم كه روز هفتم اردیبهشت سال 1339 به وسیله تلگراف به من اطلاع دادند كه پدرم مریض است، من سریع خودم را به همدان رساندم، دیدم دوستان و رفقای زیادی از شهرهای مختلف آمدهاند، مرحوم پدرم مبتلا به انفاركتوس(سكته) شده بودند و نصف بدن و زبان ایشان از كار افتاده بود، پزشك معالج ایشان بالای سرشان ایستاده بود و به ایشان سرم وصل كرده بود، بعد ایشان با دست چپ اشاره كردند به من كه جلو بیا، وقت جلو رفتم اشاره كردند كه كاغذ و قلم به من بدهید، وقتی كاغذ و قلم در اختیار ایشان گذاشتم، با دست چپ به زحمت نوشتند: «احمد مرگ من نزدیك است به این آقایان بگویید خود را به زحمت نیاندازند، فایدهای ندارد» و ایشان بعد از ظهر جمعه، دو ساعت از ظهر گذشته، در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379 ه.ق. در سن 59 سالگی به ملكوت اعلی پیوستند، روحش شاد و یادش گرامی باد.
دوستان و علاقمندان ایشان بدن مطهّر ایشان را بطور موقت به مدت 24 ساعت در یكی از اتاقهای قبرستان همدان گذاشتند و بعد از اینكه نماز ایشان توسط آیت الله العظمی آخوند ملاعلی معصومی خوانده شد، ایشان را برای دفن به سفارش خود آن مرحوم به قم آوردند و در قبرستان علی ابن جعفر (مرحوم آیتالله انصاری به قبرستان علی بن جعفر علاقه خاصی داشتند و میفرمودند كه نورانیت عجیبی دارد) به خاك سپردند.
خداوند ما را از بركات چنين شخصيت هاي بزرگي بي نصيب نكند