به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، مراسم
دیدار با خانواده شهید سیدرضا محمدی با حضور رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و
عترت عصر امروز چهارشنبه 29 دی ماه، در منزل خانواده این شهید برگزار شد.
دوستی دیرینه با حاج احمد ابوالقاسمی
براساس این گزارش سیدرضا محمدی، فرزند اول خانواده بوده و از ابتدای کودکی با پدر خود در مساجد و محافل قرآنی حضور داشته است. شهید محمدی دوستی دیرنیهای با حاج احمد ابوالقاسمی، قاری بین المللی قرآن داشته و از کودکی با یکدیگر قرآن تمرین میکردند. این دو دوست هر روز به منزل شهید محمدی میآمدند و به تلاوت قرآن میپرداختند. با آغاز جنگ تحمیلی سیدرضا قصد عزیمت به مناطق جنگی را میکند. اما با مراجعه به مساجد و مراکز اعزام نیروها مسئولین از اعزام او به جبهه به دلیل پائین بودن سن مخالفت میکنند.
وی که تصمیم خود را قاطعانه گرفته بود، بعد از گذشت مدت کوتاهی شناسنامه خود را دستکاری میکند و با تهیه نسخه کپی دوباره برای رفتن اقدام میکند. مسئولین اعزام به جبهه نیز متوجه این امر نمیشوند و او راهی دفاع از وطن میشود. پس از گذشت مدتی از اعزام او حاج احمد به منزل شهید میرود و از پدر او سراغ سیدرضا را میگیرد وقتی متوجه میشود که سیدرضا به جبهه رفته متاثر شده و او نیز برای اعزام اقدام میکند. این دو دوست دوباره در جبهه به هم میپیوندند و آنجا نیز به فعالیتهای خود ادامه میدهند.
در روز 21/2/62 در طی یک عملیات احمد ترکش میخورد و سیدرضا مفقودالاثر میشود.
پس از گذشت مدت کوتاهی از آمدن خبر مفقودالاثر شدن سیدرضا پدرش تصمیم میگیرد برای یافتن او راهی مناطق جنگی شود. وقتی در
مناطق جنگی اثری از سیدرضا پیدا نمیکند شهرهای مختلف را زیر پا میگذارد و به
دنبال فرزندش بیمارستانها را بررسی میکند. در بیمارستان شهید رجائی شیراز فردی با
مشخصات سیدرضا پیدا میشود که با بررسیهای بیشتر متوجه میشوند اهل آبادان است. روزگار
به همین منوال میگذرد و پس از سیزده سال سیدرضا رخ نشان میدهد و پلاک و پیراهنش
را برای پدر و مادر بیقرار خود میفرستد.
مادر شهید چه گفت؟
مادر این شهید از علاقه فرزندش به قرآن این
چنین تعریف میکند: رضا همیشه در اتاقش قرآن را با لحن قاریان بزرگ دنیا تمرین میکرد
و فردی بسیار فعال بود؛ هم در بسیج فعالیت داشت و هم در محله کمک رسان افراد سالمند
بود. او همیشه احترام من و پدرش را حفظ میکرد گاهی دستان من را به عنوان تشکر میبوسید
و هر کاری که برایش انجام میدادم سپاسگزاری میکرد. وقتی که خواست راهی جبهه شود ابتدا
با او مخالفت کردیم و از آنجا که دانش آموز ممتازی بود، مدیران و مسئولان مدرسه
نیز با رفتنش مخالف بودند اما روزی که امام(ره) فرمودند امروز جبهه مانند مدرسه
است. سیدرضا به من گفت دیدی امام(ره) هم اجازه داد تا به جبهه برویم. به این ترتیب
در سال 61 که جبهه رفت و در سال 62 به شهادت رسید.
خاطرات پدر از شهید سیدرضا
پدر این شهید از خاطراتی که با او داشته است، تعریف میکند: پیش از انقلاب با سیدرضا به مسجد محله رفته بودیم. من، سیدرضا و روحانی محله در مسجد بودیم که ناگهان مسجد را محاصره کردند یکی از مأموران اعلام کرد افراد داخل مسجد باید خود را تسلیم کنند من، سیدرضا و روحانی محله بیرون رفتیم. مامور درشت هیکلی که برای دستگیری ما آمده بود از رضا پرسید تو چرا به مسجد آمدی با این سن و سال کم. سیدرضا پاسخ داد اینجا مسجد است و نمیتوانی کسی را به آمدن مسجد منع کنی و من نیز به مسجد آمدهام آن روز در طی تعقیبی و گریزی که داشتیم موفق شدیم از دست ماموران شاهنشاهی فرار کنیم.
همچنین شبی که قرار بود امام(ره) به ایران بیاید من را بیدار کرد و گفت: میخواهد به فرودگاه برود. من گفتم نیمه شب است و فردا میرویم اما او قبول نکرد و با هم به میدان آزادی رفتیم. آنجا مردم تجمع کرده بودند پس از گذشت چند ساعت ناگهان افراد دست نشانده شاهنشاهی به ما حمله کردند و قصد دستگیری همه را داشتند من و رضا نیز در تعقیب و گریزها توانستیم فرار کنیم و امام نیز فردای آن روز به ایران نیامد و پس از گذشت ده روز، انتظار پایان یافت و امام به کشور بازگشت.
در پایان این مراسم از خانواده شهید سیدرضا محمدی تقدیر به عمل آمد.
گزارش تصویری مربوط به دیدار را اینجا ببینید.