به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، دکترعلی شریعتی، بهحق از تاثیرگذارترین روشنفکران دینی قبل از انقلاب بود که انديشههای وی، نه تنها در ذهن و ضمیر جوانان و دانشجویان پیش از انقلاب جای گرفته بود، بلکه آثار و اندیشههای وی تا حدودی در بین نسلهای بعد از انقلاب نیز مورد توجه قرار گرفت.
خبرگزاری ایکنا شعبه اصفهان در همین زمینه میزگردی را با حضور جمعی از اساتید و علاقمندان شریعتی برگزار کرد. در این میزگرد سید محمود حسینی، استاندار اسبق اصفهان و فعال فرهنگی و سیاسی؛ علیرضا یوسفی، استاد دانشگاه و معاون دانشگاه علوم پزشکی اصفهان؛ داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان و اسماعیل جهانبخش، استاد دانشگاه به گفتوگو درباره افکار و اندیشههای شریعتی پرداختند که قسمت اول این میزگرد روز گذشته با عنوان« شریعتی؛ همچنان بحث برانگیزترین متفکر معاصر ایران است» منتشر شد. اکنون قسمت دوم و نهایی این میزگرد را در ادامه میخوانید، با این توضیح که دیدگاهها و موضوعات مورد اشاره در این میزگرد تنها نقطه نظرات مصاحبه شوندگان گرامی است و ایکنا در صدد تأیید و یا رد هیچ کدام از این مطالب نیست.
ایکنا: همزمان با شریعتی، برخی روشنفکران دینی دیگر نظیر مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی بعضا مباحثی متفاوت و با ادبیاتی دیگر را در عرصه مسائل مهم اجتماعی و سیاسی مطرح میکردند و در این زمینه تاکید زیادی بر مولفههایی نظیر دموکراسی، آزادی، برابری، قانون و حاکمیت قانون داشتند. اکنون انتقادی که نسبت به دکتر شریعتی مطرح میشود، این است که در آثار وی چیزی به عنوان دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون و برابری به معنای مدرن و امروزی که در ادبیات سیاسی به کار میرود، دیده نمیشود. به همین دلیل منتقدان میگویند اندیشه شریعتی به تاریخ پیوسته و با اقتضائات جامعه امروز سازگاری ندارد و نمیتواند پاسخگوی نیاز فکری جامعه باشد. به نظر شما این انتقاد تا چه اندازه به شریعتی وارد است؟
شریعتی روشنفکری در «حال شدن» بود
سید محمود حسینی: همانطور که گفتیم، شریعتی یک پارادایم ترکیبی داشت، بنابراین یک مسلمان انقلابی سنتشکن بود و به بسیاری از سنتهایی که به تعبیر خودش غلط بود و جامعه را الینه میکرد، میتاخت. اگر این گفتمان یا به عبارت صحیحتر این پارادایم را در نظر بگیریم، به هر حال شریعتی یک روشنفکر دینی و یک انقلابی بود، البته انقلابی بودن، نه از نوع چریکی آن، ولی به انقلاب باور داشت. دکتر شریعتی از نظر شخصیتی، یک فرد آفرینشگر و خلاق و به دنبال زایش افقهای تازه و همانطور که اشاره شد، در حال شدن بود. وی سعی میکرد در طول حرکت خود، این شدن و صیرورت و مسیر تکاملی را طی کند. از آن مهمتر، نگاهی است که دکتر شریعتی به انسان داشت و اشاره شد که قائل به اگزیستانسیالیسم بود و در کل رویکرد انسانگرایانه داشت و به عرفان توجه میکرد که میتوان نمود آن را در «کویریات» او دید که چگونه مطالب از عمق وجودش برمیخاست.
سخنان او بسیار مسحور کننده بود. همهچیز با هم ترکیب شده بود، پارادایم انقلابی، مشی انقلابی، بیان مسحور کننده و حتی لهجه سبزواری و مشهدی بر روی کالایی که شریعتی ارائه میداد، نمک میپاشید. در بسیاری از مواقع نوشته او آن حس و حال را منتقل نمیکرد و باید به لحن و ادبیات خراسانی و لهجه زیبای او گوش میسپرد. در مجموع، شریعتی یک اندیشمند انقلابی بود و در قالب وضع موجود نمیگنجید و به دنبال تغییر وضع موجود بود، در حقیقت با این روشها و شیوهها کار را پیش میبرد.
بهنظر میرسد دیدگاه شریعتی این بود که ابتدا باید این موانع بزرگ بر سر راه دموکراسی و آزادی را برداشت و میبینیم که چه مرثیههایی در نوشتهها و تک نوشتههایش برای آزادی میخواند. با این حال در ابتدا، ترکیب این مجموعه پارادایمها و هنر و ادیبات دکتر و حرفهایی که از عمق دل و وجود او برمیخاست، مخاطبین زیادی را جمع میکرد؛ حرفهای وی به دل مخاطبینش نشست و افراد را متحول و آماده ایجاد یک تحول اساسی در جامعه کرد. شریعتی به رسالتی که برای خود تعریف کرده بود، عمل کرد و موفق شد تا افقهای ذهنی، فکری و اجتماعی کشور را دگرگون کند.
ایکنا: شریعتی در صدد ایدئولوژیک کردن دین بود و اسلام را به مثابه یک ایدئولوژی انقلابی معرفی میکرد و در صدد ارتقای اسلام به ایدئولوژی بود. اما بعدا انتقادات زیادی به شریعتی شد، انتقاداتی که همچنان هم مطرح میشود. حال به نظر شما هدف شریعتی از ایدئولوژیک کردن دین چه بود و دیگر اینکه انتقادات وارده به شریعتی در این زمینه را تا چه اندازه وارد میدانید؟
شریعتی روشنفکران را مصلحان اجتماعی دارای مسئولیت میدانست
اسماعیلی: در خصوص نقدی که از منظر ایدئولوژیک کردن دین به شریعتی میرود باید بگویم. در این نقدها ایدئولوژیک کردن دین به معنای گزینش برخی وجوه دین و همچنین جزیی نگری و فروکاستن دین به بخشهایی در جهت تهییج و شور آفرینی و سربازگیری و به منظور ایجاد حرکت اجتماعی مطرح شده است. از دید منتقدان، دین کلیتر و گستردهتر از این گزینشهاست و وجوهی فراتر از صرفِ انگیزش اجتماعی و انقلابیگری دارد و در یک کلام فربهتر از ایدئولوژی است.
در پاسخ باید بگویم تفاوت است بین دین به منزله کلیتی جامع و همه جانبه که انسان را در هستی مینشاند و او را در این پهنه گسترده که جهان مادی ما فقط بخش کوچکی از آن است، تعریف میکند و سنتها و قوانین و غیب و شهود و ... همه را در بر میگیرد با دینداری و تدین که وابسته به شرایط فرد و محیط و زمان و اقتضائات و نیازها و شرایط و ظرفیتها و .... است و البته گزینشی است از همان دین و پاسخی از همان دین برای این انسانِ قرار گرفته در این شرایط.
کاملا بدیهی است که یک دیندار نمی تواند همه دستورات مختلف دینی را که برای شرایط متفاوت وضع شدهاند با هم به جا بیاورد بلکه باید ببیند مبتلا به چه مسائلی است و برای آنها پاسخ دین را برگزیند و اجرا کند. لذا دین در مقام اجرا (همان دیانت و دینداری)لاجرم گزینشی میشود و جزیی و اختصاصیِ هر فرد. آنان که به دنبال دینداری مردم اند و مصلحانی که پاسخهای دین را راه علاج جامعه یافتهاند نیز چارهای جز این ندارند که مهمترین مسائل جامعه را تشخیص دهند و از داروخانه جامع و بزرگ و فربه دین داروی مناسب و اختصاصی و گزیده آن بیماری را برگزینند و تجویز کنند. این همان تفاوتی است که بین علم طب و طبابت هم هست ؛ علم طب کلی است و جامع و همه اندامها و روابط و مکانیزمها و فیزیولوژی و ارتباط بین اندامها و ... را در بر میگیرد اما طبابت گزینشی می شود و جزیی و اختصاصیِ هر بیمار ؛این که این مورد خاص چه مشکلی دارد و چگونه باید مشکل او را با تکیه بر آن علم پاسخ گفت این مسئله پزشک است و اسمش می شود طبابت .هیچکدام هم نمی توانند در جای دیگری بنشینند و نباید از آن انتظار جایگاه آن دیگری را داشت.مثلا اگر در ناحیه ای بیماری خاصی شایع شده بود وظیفه پزشک آن منطقه آن است که بر روی آن بیماری شایع وخاص متمرکز شود و اطلاعات و دانش موجود آن حوزه را استخراج کند و بر آن متمرکز شود، داروهای مناسب آن را فراهم کند، به مردم هشدارهای لازم را بدهد و ....اینها وظیفه آن پزشک است و اگر به جای این به هر امر دیگری بپردازد حتی در همان حوزه پزشکیش به مسئولیت خود در مقابل مردم و انتظاری که از او می رود عمل نکرده است.
فروکاستن قلمرو دین، به دنبال نقد ایدئولوژیک کردن دین
همین تفاوت بین دین و تدین نیز وجود دارد. در یک کلام فربه بودن دین به این هم بر میگردد که دین هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل و اجرا حضور داشته باشد. برخی رابطه شان با دین را فقط دین شناسی تعریف کردهاند و دین را در حد یک موضوع معرفتی صرف فرو کاستهاند و حضور دین را در عرصه عمل نادیده انگاشتهاند البته این نیز نوعی برخورد گزینشی با دین است و خود نوعی ایدئولوژی به شمار می آید! از سویی به درست دین را فربه تر از ایدئولوژی میخوانند اما از سویی به دین حداقلی فرا می خوانند و قلمرو واقعی دین را فرو می کاهند. اما در تعریف شریعتی روشنفکری با مسئولیت اجتماعی برابر است و روشنفکران از جنس مصلحان اجتماعیاند بنابراین او دین را به مثابه همان داروخانه بزرگ می بیند و به انتخاب داروی جامعه مرده و خو کرده به استبداد همت میکند. بنابراین نقد شریعتی از این زاویه چندان وارد به نظر نمیرسد
ایکنا: یکی از مباحثی که دکتر شریعتی مطرح کرد، بحث اسلام منهای روحانیت بود که میتوان گفت این بحث به پروتستانتیسم اسلامی برمیگردد. در پروتستانتیسم، مخالفت با کلیسا مطرح بود و در اینجا شریعتی به نوعی انتقاد خود را متوجه روحانیت میکند. به نظر شما این مواجهه شریعتی با روحانیت و در واقع انتقادات او نسبت به این قشر، تا چه اندازه درست و به جا است؟
یوسفی: دکتر شریعتی خودش از خانوادهای روحانی است و دوستانش مانند مرحوم طالقانی که از وی دفاع میکرد و با هم محشور بودند و همچنین رهبر معظم انقلاب که در نمایشگاه کتاب، کتاب نیایش دکتر شریعتی را میخرد، روحانی هستند. تمام روحانیونی که در انقلاب وارد شدند، به نوعی نقش قبلی خود و روحانیت را نقد کردند. اما صدای دکتر شریعتی در این زمینه رساتر بود. مگر نه اینکه امام خمینی(ره) نیز همین نقد را داشت و میگفت حوزه نجف مرده است، یعنی به یکسری چیزهایی چسبیدهاند که ارتباطی با زندگی مردم ندارد. همینطور سبک زندگی و سخنرانی مرحوم آیتالله رفسنجانی به همین منوال و ایشان نیز منتقد روحانیت بود، با این بیان که بخشی از روحانیت با جایگاهی که دارد، فقط به حرام و حلال چسبیده و از قیام امام حسین(ع) برداشت صنفی دارند. ممکن است بخواهند انتقام آن را از دکتر شریعتی بگیرند، ولی کسانی که این فضا را تغییر دادند، افرادی مثل امام خمینی، مقام معظم رهبری و مرحوم هاشمی رفسنجانی بودند. دکتر شریعتی زبانی رسا داشت و نوشتههایش دلنشین بود. بحثی که در رابطه با پروتستانتسیم اسلامی صورت گرفت و تعابیری که از دل آن بیرون آمده- تیغ و طلا و تسبیح، و یا به تعبیر دینی آن؛ زر و زور و تزویر؛ پاپ و قیصر و فئودال، یا به تعبیر قرآنی که شریعتی به کار میبرد، فرعون و ملأ و مترف و بلعم بائورا، سه گانهای است که در دل پروتستانتیسم ساخته شده و به تعابیر مختلف به کار میرود و در عین حال شریعتی همیشه میگفت که معتقدم عالم دینی یعنی کسی که دین برای وی دکان نیست، بلکه ابزار تحرک اجتماعی است.
کسی هست که دین برایش دکان است و کسی هم هست که عاشق دین بوده و دین برایش ابزار حرکت دادن جامعه است. کسانی مثل شهید مطهری و امام خمینی مظهر عالم دینی هستند. مطهری معتقد است که دین هم برای دنیا و هم برای آخرت انسانهاست و بنده با این نظر مرحوم بازرگان که دین فقط برای آخرت آمده، موافق نیستم.
جهانبخش: بعد از انقلاب مسائلی پیش آمد که هم مهندس بازرگان و هم طرفداران شریعتی به منتقدین وی تبدیل شدند، در رابطه با مسائلی نظیر دموکراسی که بعد از انقلاب شکل گرفت.
مارکسیستها میگفتند شریعتی نگذاشت سفره دین جمع شود
یوسفی: مرگ، خودش اندیشهزا است. هایدگر در یکی از کتابهای خود به نقل از سقراط مینویسد، اگر مرگ نبود، فلسفه هم نبود. شما فکر میکنید چرا یکی از عمدهترین مسائل در اگزیستانسیالیسم، مرگ است، به این دلیل که existence یعنی بودن و نقطه مقابل آن یعنی نبودن و آن چیزی است که وجود را هر لحظه تحریک میکند به اینکه هر آن ممکن است افراد به هیچ تبدیل شوند. به قول سقراط، فلسفه یعنی اندیشیدن. اندیشیدن به هستی، زیبایی، اخلاق، نوع زیستن و راجع به آنها راه حل ارائه دادن.
آیا زندگی یک انسان معاداندیش با کسی که معاداندیش نیست، تفاوتی ندارد؟ بنده چنین تصوری نکرده و ارتباط منطقی میان اینها پیدا نمیکنم. در یکی از کتابهای دکتر شریعتی آمده، حتی ویت کنگهایی که با آمریکاییها میجنگیدند، علیرغم اینکه تمام دین را نفی کرده بودند، معاداندیشی را تبلیغ کرده و میگفتند زمانی که میمیرید، با روح هوشیمینه همنشین میشوید. معاداندیشی قطعا به انسان جسارت میدهد و تأثیر زیادی در مشی ما نسبت به دیگران دارد.
هیچ اشکالی ندارد اگر بگوییم دین برای آخرت آمده، ولی اگر واقعا بتوان آخرت را به خوبی به مردم فهماند، که از آن طریق بر زندگی کنونی آنها تأثیرگذار میشود، اما اینکه دین آمده تا برای مثال بگوید از موبایل چگونه استفاده کنید، چنین چیزهایی در دین وجود ندارد. دکتر شریعتی به این معنا نه تنها مخالف روحانیت نبود، بلکه خودش نیز از سلسله روحانیت بود. مارکسیستها میگفتند هر چند وقت یک بار که ما میخواهیم ضربهای به دین بزنیم، یک نفر پیدا شده و دین را نجات میدهد و یکی از بزرگترین فحشهایی که به دکتر شریعتی میدادند، همین بود و میگفتند شریعتی آمد و نگذاشت سفره دین جمع شود.
حسینی: شریعتی معتقد بود واژه روحانی از مسیحیت آمده است و در اسلام، عالم دینی و نه روحانی، وجود دارد. به روحانیت به عنوان شغل، نقدهای جدی داشت. افرادی مثل محمدرضا حکیمی نیز تحت عنوان هویت صنفی، نقدهای اساسی به این قشر وارد میکردند، آقای مطهری نیز همینطور. ادبیات شریعتی، ادبیاتی بود که روحانیت را به صورت جدی به چالش کشید. در رابطه با بحث اسلام منهای روحانیت، بخشی از آن به عکسالمعلهایی برمیگردد که بعد از انقلاب در میان تعدادی از هواداران دکتر شریعتی به وجود آمد، مثل آرمان مستضعفین یا گروههای دیگر، ولی آنها نسبتی با شریعتی نداشتند و شریعتی یک سال و نیم قبل از انقلاب وفات یافت.
جهانبخش: سارتر انسان آزاد اندیشی بود. شریعتی از قول وی میگوید: من در دوران کودکی تحت تأثیر دو نفر قرار گرفتم که آزاداندیشی، ایثار و از خود گذشتگی را به من یاد دادند و هر دوی آنها هم کشیش و روحانی بودند، بنابراین در میان روحانیون افراد این چنینی نیز میتوانند وجود داشته باشند. منتهی شریعتی ضمن ارزش و اهمیتی که برای بسیاری از روحانیون قائل است، تأکید میکند که در اسلام چیزی به نام نهاد روحانیت مانند آنچه در مسیحیت و کلیسا وجود داشته، وجود ندارد. زیرا نهاد روحانیت مسیحی برگرفته از روحانیت یهود بوده و آن نیز بهنوبه خود برگزفته از روحانیت ادیان غیرالهی قبل از خود است.
یوسفی: در میان بزرگان، کسی مانند آیتالله مرعشی نجفی به معنای اخص کلمه عالم دینی بود. ممکن است که روشنفکر زمان خود نبوده نباشد، ولی فردی مسلط به فقه و تاریخ ایران، علاقمند به فرهنگ و نیز گردآورنده بزرگترین کتب ارزشمند بود، چنانکه سردر کتابخانه ایشان آیه «فیها کتب قیمه» حک شده و در یک خانه کوچک 80 متری زندگی میکرد و دنیایی از دانش بود. اینها ستونهایی بودند که دیانت را به ما منتقل کردند. در قم افردای مثل سید محمود علوی، وزیر فعلی اطلاعات در میان روحانیون جزء اولین افرادی بود که با وی آشنا و بعد از آن جذب منبرهای آقای مناقبی، هاشمی و هاشمینژاد شدم. آقای فلسفی که فردی نوگرا بود، زمانی به اصفهان آمد و در مسجد سید بحث تکامل را مطرح کرد که هنوز هم جزء بحثهای ماندگار است. یا حاج رحیم ارباب که آقای حسینی از سلوک ایشان تعریف کرده، میگوید سیره عملی برخی علما انکار معاد است! همچنین در میان علمای اصفهان، کتاب فقه استدلالی مرحوم سید جواد غروی یک مجموعه کاملا عقلانی است. اینها عالمان دین هستند، اگر ما بخواهیم دیندار باشیم، به وجود چنین افرادی نیاز داریم. بنده یقین دارم اگر انقلاب نشده بود، من و آقای حسینی معلم میشدیم، ولی در کنار معلمی، کاری را انجام میدادیم که مرحوم آقای پرورش انجام میداد. فارغ از مواضع سیاسی و انقلابی، ایشان در اصفهان واقعا یک معلم بود و نان معلمی را میخورد و کار دین میکرد.
ایکنا: آراء و نظریات دکتر شریعتی تا چه اندازه در جامعه امروز ما کاربرد داشته و میتواند تأثیرگذار باشد، با توجه به اینکه در جامعه با اندیشهها و مکاتب فکری مختلف مواجه بوده، در عصر ارتباطات به سر میبریم و فضاهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی زندگی افراد را تحت تأثیر قرار داده، این نظریات تا چه اندازه میتواند پاسخگوی مطالبات فکری امروز جامعه ما باشد و به نظر شما کدام بخش از آثار و اندیشههای شریعتی قابل بازبینی و بازنگری و اجرایی شدن در جامعه امروز ما است؟
حسینی: همانطور که گفته شد، دکتر شریعتی توانست میان مدرنیته و نوگرایی با سنت و مذهب پیوند برقرار کند، به عبارت دیگر، روشنفکری دینی را در جامعه پرورش داد. روشنفکری دینی یعنی ما از نقطه عزیمت سنت و دین به اقبال مدرنیته میرویم. به عبارت دیگر، ممکن است سنت و مدرنیته را تفسیر کنیم، ولی پالایش نمیکنیم. همانطور که بارها اشاره شد، جوهر اندیشه شریعتی سه وجه برابری، عرفان و آزادی بود. جامعه ما هنوز تشنه عدالت و آزادی است و هنوز این جامعه و افراد آن به عرفان گرایش دارند، پس نباید به سادگی فکر کنیم که آثار و اندیشههای دکتر شریعتی به عنوان یک اندیشمند، به تاریخ پیوسته است. باید به این صورت فکر کرد که عنصر مکان و زمان را در اندیشههای شریعتی دخالت دهیم و این بسیار مهم است. اگر این دو عنصر را دخالت دهیم، اندیشههای شریعتی به تاریخ نپیوسته و به بایگانی نمیرود، بلکه نسل جوان باید با روش و رویکرد جدید، در مسیر تکاملی خود و مسیر شدن، از آن اندیشهها استفاده کند. اینکه گفته میشود، اندیشههای شریعتی برای یک دوره خاص بود و آن دوران گذشت، باعث میشود تا بسیاری از افراد رغبت و انگیزه برای استفاده از آثار شریعتی را نداشته باشند. اگر قائل به این باشیم، همین حرف در مورد سعدی، مولوی و حافظ نیز صدق میکند؛ در حالی که سعدی هنوز هم حرفهای بسیار حکیمانهای برای جامعه ما در زمینه اخلاق، سلوک، اداره جامعه، سیرت پادشاهان و موارد دیگر دارد. همچنین مولوی در زمینه خودشناسی حرف برای گفتن دارد و دنیا امروز او و آثارش را شناخته است.
دکتر شریعتی روشنفکر دینی بود و اکنون عصر نواندیشی دینی است. تفاوت این دو در این است که روشنفکر دینی از نقطه عزیمت سنت به سمت مدرنیته رفته و سنت را در پیوند و تطابق با مدرنیته تفسیر میکند، اما نواندیش دینی به جای تفسیر، سنت را پالایش کرده و در حقیقت مقداری عمیقتر و بنیادیتر میان سنت و مدرنیته پیوند برقرار میکند. نواندیشی دینی نسبت به روشنفکری دینی در واقع تحولگراتر است. از اوایل دهه 70 در جامعه ما، میان روشنفکران، نواندیشان و متفکرین، گرایشهای اصلاحطلبانه و گرایشهایی که با شیوههای انقلابی فاصله داشت، شکل گرفت. هر دو تحولگرا، ولی در روش متفاوت بود و از اینجا بود که تا حدودی از اندیشهها و افکار شریعتی فاصله گرفته شد.
یوسفی: شما نباید مقوله سنت را دستکم گرفته و فکر کنید همه میخواهیم با سنت مقابله کنیم. نیمی از وجود ما در سنت است و در بسیاری از امور به سنت پایبند هستیم و سنت یکی از عوامل قوام اسلام است و اتفاقا بزرگانی نظیر سید حسین نصر نیز از سنت دفاع میکنند و بنیادی که درست کرده به اسم بنیاد نصر است و برخی از کتب مثل «جوان مسلمان و دنیای متجدد». سنت نه میمیرد و نه مرده و بدون بلندگو است. پالایش سنت جزء کارهایی است که ما به آن اعتقاد داریم. در کتاب مسئولیت شیعه بودن دکتر شریعتی، «مسئولیت شیعه و حسین بودن و مسئولیت فرزند زهرا بودن و مسئولیت علی بودن و نوه پیامبر بودن را به دوش میکشی و مشاهده میکنی که در جامعه عدالت وجود ندارد و استبداد وجود دارد و در جامعه علی نیست و معاویه حاکمیت میکند، گشتن به دور خانه خدا با گشتن به دور خانه بت مساوی است. چه به شراب نشسته باشی چه به نماز، هر دو یکی است».
ذهن شریعتی سیال است و با مسئلهای که آن روز وجود داشته برخورد کرده است. بعضی از این ضد انقلاب شدههای لیبرال زده امروزی میخواهند از دکتر شریعتی انتقام بگیرند وگرنه ما که از انقلاب پشیمان نیستیم، کماکان دکتر شریعتی را برای وضع و شریعت فعلی هم مفید میدانیم که اگر میبود، حرفها و اندیشههای جدید و بکری داشت. مگر ارسطو اگر امروز بود حرفهای آنروز خود را میزد؟ ارسطو اگر امروز بود قطعا تقدیس نیوتون را میکرد و مقابل او دو زانو میزد و به جای نظریه جایگاه طبیعی از نظریه جاذبه نیوتن دفاع میکرد و قطعا میگفت چقدر تو بزرگ هستی که چنین چیزی را مطرح کردهای. این آدمهای بزرگ اگر در مسیر سوالهای اساسی قرار بگیرند فورانهای زیبایی خواهند کرد.
حسینی: دکتر شریعتی از چند طرف مورد هجوم قرار داشت. یکی از طرف جریان سنتی بود که این رسالت را برای خودش میدانست که به دکتر شریعتی که به رحمت خدا رفته بود، حمله کند و دیگری خود رژیم و ساواک بودند که بسیار مسئله داشتند نسبت به دکتر شریعتی و در دورهای که تشدید مجازات شد اگر کتابهای شریعتی را از کسی میگرفتند تا یکسال حبس داشت.
یکی دیگر از جریانهایی که شریعتی را مورد هجوم قرار میدادند بخشی از انقلابیون بودند مخصوصا گروههایی که مبارزات مسلحانه و چریکی داشتند و آنها میگفتند دکتر شریعتی به این وسیله مسیر مبارزه را از مبارزه مسلحانه تغییر میدهد، چون آن زمان پارادایم غالب نبرد مسلحانه بود و حتی بعدها در راهپیماییهای 6 ماه مانده به انقلاب که مردم در خیابانها میآمدند این شعار هم داده میشد که «تنها راه رهایی جنگ مسلحانه است» و میگفتند شریعتی دارد مبارزه فکری، فرهنگی و اجتماعی میکند. یعنی از جانب این جریانات هم مورد هجوم و انتقاد قرار داشت. از طرف سنتیها یکی از مواردی که دکتر شریعتی محکوم شد، میگفتند وی وهابی است و دکتر شریعتی در جواب گفت که من رفتم در عربستان سعودی در کنفرانس شرکت کنم ما را راه ندادند و گفتند این شیعه غالی است پس این نشان میدهد که نه وهابی هستم و نه شیعه غالی هستم. هر انسان بزرگی که در جامعه تحول ایجاد کند مخالفان زیادی هم دارد اما پس از مدتی آن تحولاتی که در ایران اتفاق افتاد و اندیشههای ایشان اتفاق میافتد، البته خود ایشان هم با همان تعبیر «درحال شدن» قائل به این بود که باید در طول مسیر اندیشههایش اصلاح شود. شریعتی هم در سن جوانی درگذشت، با این حال خدماتی بزرگی کرد و البته نیز اندیشههای وی باید پالایش شود.