به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، در حکمت شماره 12 نهجالبلاغه امام علی (ع) آمده است«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ ناتوانترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است و از او ناتوانتر آن كه دوستان خود را از دست بدهد».
دوستی چیست؟ و مبتنی بر چیست؟ اهمیتش کدام است؟ چه کسی را میتوان دوست نامید؟ علت از هم پاشیدن دوستیها و رفاقتهایی که گاه سالها یا دههها ادامه داشته است، در چیست؟ مقصود امام (ع) از عجز چیست؟ آیا عجز و ناتوانی و استیصالی که در یافتن دوست وجود دارد با آنچه در نگهداشتن او هست متفاوتند؟ ددر پاسخ به این لحن توبیخ آمیزِ مستتر در کلام امام، آیا میتوان درگیر شدن انسان در تزاحمهای اخلاقیِ میان رفاقت با عدالت یا با مصلحت یا با دیانت و.... را به عنوان علت این عجزها بیان کرد، همین عجزهای ویرانگر دوستیها؟ و یا اینها همه بهانههای شیک کلامی و فلسفی است که بهمنظور پوشاندن همان عجزها و ناتواناییها، به آن متوسل شده ایم و درگیر شدن و استیصال در این تزاحمهای اخلاقی نیز بر آمده از همان عجزهاست و نه برعکس و اساسا تعبیر عجز تعبیرِ افشاگریست که راه هر نوع بهانه آوردن از هر نوع آن را میبندد؟ آیا این کلام در ارتباط با حکمتهای پیشین که به گسترش محبت و عفو و گذشت و خوشرویی و معاشرت نیک با دیگران و... میپرداخت بهتر فهم نمیشود؟ و قسمتی از طرح کلی امام (ع) در مداوای جامعه بیمار ارث رسیده به او به شمار نمی آید؟ و در آخر، مفهوم دوستی مفهومی است کهن و ریشه دار، مفهومی که به قدمت عمر بشر سابقه داشته است وامروز با شکل گیری فضا و دنیای مجازی شکل های جدید تری نیز به آن اضافه شده است؛ امروز آیا ما چه نسبتی با این کلام برقرار می کنیم؟
اینها همه، به همراه بسیاری دیگر، از جمله سوالات مقدریست که در ارتباط با این کلام حکمت آمیز امام (ع)، خود را به ما تحمیل میکنند و تفکر پیرامون آنها به درکهایی عمیقتراز آن میانجامد.
یکی از مهمترین و صمیمیترین واژههایی که همگی آن را تجربه کردهایم اما شاید به درستی نشناسیمش و یا نتوانیم از فرط سادگی و نزدیکی تعریفش کنیم همین واژه دوستی ست بنا به یک تعریف ، دوستی را پیوندی متقابل خوانده اند مبتنی بر بده بستان خوش نیتانه لذت و فایده ؛ پیوندی واجد چند پیش شرط ، وآن، این که همراه مبادله احساسات پر مهر و اراده نیک خواهانه طرفین باشد و این مبادله دو سویه عواطف بر هر دو طرف معلوم و آشکار باشد.
در ایضاح مطلب وتحدید موضوع باید گفت دوستی با دوست داشتن نیز متفاوت است ،هر دوست داشتنی دوستی نیست اما دوست داشتن شرط لازم دوستی است ،دوستی ،رابطه ای دو طرفه است اما دوست داشتن میتواند فقط یک طرفه باشد در دوستی ما هم دوست داریم و هم دوست داشته می شویم و این است که دوستی را برتر از دوست داشتن مینشاند.
همچنین دوستیها را بر سه محرک مبتنی دانستهاند؛ فایده،لذت و محبوبیت ذاتی طرف مقابل و یا ترکیبی از این محرکها؛ ناگفته پیداست که با این تعریف چه کسانی در یافتن دوست موفقند و چه کسانی می توانند دوستیهایشان را حفظ کنند. اینها به نوع و پایه آن رفاقتها بر میگردد؛ وقتی هدف از دوستی فایده یا لذت و امور خوشایند باشد طبعا فایده رسانان (صاحب منصبان و قدرتمندان و حاکمان و ثروتمندان و...) دست و دل باز و لذت آفرینانِ شادی بخش و شوخ کامیاب ترند تا فایده نارسانان و فقرا و بی نام و نشانان و یا افسرده دلانِ بینشاط. از طرفی این گونه دوستیهایِ غایت گرایانه مبتنی بر فایده یا لذت، ابزاری و موقتیاند و روابط، بیشتربه نوعی کاسبکارانه و حسابگرانه است تا بی ریا و خالصانه.
در مقابل دوستیهایی که پایه شان بر محبوبیت ذاتی طرف مقابل و سجایای اخلاقی اوست نوع عالی دوستیها را تشکیل میدهند؛ دوستیهایی بی ریا و محکم و پردوام که مبتنی بر همان سجیای اخلاقیست و تعبیر «دوست نفس دوم است» به همین گونه رفاقتها اطلاق میشود. همدلی و همیاری و اخلاص در این گونه دوستیها به درجه اعلای خود میرسد و تا حد ایثار برای یکدیگر راه میدهد. شاید سختترین کار ممکن همین باشد که چنین دوستانی را از دست بدهی!! وشاید هم همین باشد که امام چنین فردی را که چنین دوستانی را از دست میدهد با لفظ «اعجز» توبیخ و سرزنش کرده است.
شاید هم امام (ع) با توجه دادن ما به مفهوم زیبا و لطیف دوستی خواسته است تا دید لطیف و انسانی مبتنی بر دوست داشتنی دیدن جهان و زندگی و اطرافیان را در ما بوجود بیاورد چه آن که دستِ دوستی، نخست در دستِ همین نگاهِ دوست داشتنی دیدن انسان قرار گرفته و سرش بر شانه همین رفیق آرام یافته است!
«دیرزمانی ست که می پندارد دوستی نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز ساقه ترد و ظریفی دارد بی گمان سنگ دل است آن که روا میدارد جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد...زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست...»
از طرف دیگر این دوستیها همه به یک دوست دیگر اشاره میکنند و یک دوست داشتن دیگر که در پشت همه این رفاقتها و دوستیها پنهان است همو که به دوستی ها گرما و ماندگاری و زیبایی میبخشد. در قسمتی از رساله لوسیس که افلاطون آن را به کند و کاوی در موضوع دوستی پرداخته و در فرازی زیبا در اواسط گفتوگوی سقراط با منکسنوس دوست لوسیس میخوانیم:
گفتم (از زبان سقراط): اندکی پیشتر گفتیم که ما برای خاطر تندرستی با هنر پزشکی دوستی میگزینیم
گفت: درست است
گفتم: پس ما دوست تندرستی هستیم؟
گفت:آری
گفتم:بنابراین دوستی ما با هر چیزی برای چیز دیگر است
گفت: آری
گفتم: پس نباید از جستجو ملول گردیم بلکه باید به همین سان پیش برویم تا سرانجام به چیزی نهایی برسیم که دوستی ما با آن نه برای چیز دیگر بلکه برای خاطر خود ان باشد و به عبارت دیگرآن چیز نهایی نخستین دوست ما باشد. و دوستی ما با هر چیز دیگر برای دوستی با ان باشد
گفت:جز این چاره نیست
یادداشت از داریوش اسماعیلی/ معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان