به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، این روزها آدمها با هر مشغلهای که دارند برای صفا یافتن دل رو میکنند سوی یک مکان، پایتخت عشق و صفا، حریم مونس دلها و صفای قلبها، غریبالغربا که نه، بهتر است بگویم سلطان سریر ارتضا همان که میهمانانش او را به سریع الرضا میشناسند و به رأفت و مهربانی؛ اینجا حرم علی بن موسیالرضا(ع) بزمی برپاست و ضیافتی مهیا.
چه بگویم از رنگها و قومیتها، نژادها و دینها که اینجا همه جمع شدند.
زائران حرم رضوی به مثابه حاجیانی هستند که مناسک حجشان عشقبازی با امام مهربانیها است و لباس احرامشان، جامه ارادتی است که آنان را از کیلومترها دورتر به هر طریقی که بوده اینجا رسانده؛ رسانده تا با همین تن خسته از سفر، قدم به صحن انقلاب بگذارند و همان وقت با دیدن گنبد و گلدسته، انقلابی را در جان و دلشان رقم بخورد.
روز گذشته، ۲۳ ماه ذیالقعده، روز مخصوص زیارتی امام رضا(ع) بود و ارادتمندان حضرتش خود را از جایجای کشور و مشهد به حرم رسانده بودند تا ارادتشان را به امام ابراز کنند.
قصه، قصه یک روز زیارتی و آمدن از روی عادت نیست، این روز مخصوص شاید یک بهانه است برای اینکه بگویند امروز همه بیایند، کسی یادش نرود که امام مهربانی که از پدر دلسوزتر است همیشه منتظرشان است، اما اصل داستان کار دل است؛ بعضی وقتها میآیی برای خود آقا، برای ابراز عشق، ارادت و عرض سلام اما گاهی میآیی که بخواهی، میآیی که حاجت بگیری اما چه بگویم از عظمت، از شکوه و از قدرتی که در تسخیر دلها دارد! میآیی که حاجت بخواهی اما بازهم جز او هیچ نمیخواهی!
چه شده؟ تا در محضرش میایستی برای سلام و عرض حاجت، به قلبت نگاه میکنی: اصلا حاجتی نداری و آنگاه است که قلبت جز امام کسی را نمیبیند، خود به زبان میآید، به امامش رو میکند و میگوید: دنیا تویی! عشق تویی و همه چیز تویی که غیر از تو کسی نیست مرا!
میآیی سر بر دامانش بگذاری و از غمهایت شکایت کنی اما قلبت به زبان میآید که «چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ...»؛ آری آقا! زائرانت به حریم تو پا میگذارند و تو در قلبشان، زائرانت به گنبد و پنجره فولادت چشم میدوزند و تو به دل شکستهشان نگاه میکنی و آن دلهای تکه تکه شده را میخری! بعضی وقتها جز به یک اسم نمیخواهیم صدایت کنیم، ای رئوف! ای خیلی خیلی مهربان!
امام رئوف با هرکسی همانطور که او میخواهد حرف میزند؛ یکی دست بر پنجره فولاد دخیل بسته و گونههایش سراسر اشک است، یکی گوشه صحن سقاخانه ساعتهاست به گنبد طلا چشم دوخته و با سکوتش حرف میزند، یکی زیارتنامه میخواند، یکی در حال قنوت است و خلاصه هیچکس از اینجا ناامید بیرون نمیرود؛ حال این مردم دلباخته را فقط خدا میداند و امامشان.
زیارت قبول.