به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، دیدار خانواده شهید محمد رونقی پس از 29 سال در معراج شهدای مرکز تهران صورت گرفت.
آنقدر آرام خوابیدهاند که با خود فکر میکنم مبادا آهسته گام برداشتن و به سراغ تابوت این کبوتران خونینبال عاشق اهل بیت(ع) که در این محل قرار داده شدهاند، مزاحمتی برای ایشان داشته باشد؛ ولی چرا مزاحمت؛ این سربازان گمنام امام زمان(عج) آمدهاند تا رسالت دیگری را به انجام برسانند، رسالتی از جنس هدایت و دستگیری.
شهدایی از عملیاتهای مختلف بدر، خیبر، والفجر ایذایی، خیبر، محرم، کربلای 4 و ... ؛ کربلای 4، نامی آشنا که یادآور کربلای 5 و پیروزی عظیم و خیلی شهدای ما در این واقعه است که سبب پیروزی ما در این جنگ شدند.
16 پیکر شهید در این حسینیه جای گرفتهاند که هنوز هویت آنان احراز نشده است. سن و سال آنها اندک است، 16، 17، 18، 19 تا 22 سال؛ و چه حال و هوایی دارند مادر و خواهری که هنوز چشم انتظار دیدن روی این جوانان یا شنیدن خبری از پیدا شدن پیکرشان هستند.
در همین حس و حال هستم که ناگهان صدای هق هق گریهای توجهم را به خود جلب میکند؛ بانویی از اقوام شهید است که شیونش با ورود به حسینیه فضا را پر میکند. مادر شهید در کنار همراهانش وارد حسینیه میشود. دو پسر دیگر این مادر همراه او هستند و با چشمانی گریان، تابوتی را که در میانه حسینیه جای گرفته است نظاره میکنند.
ضجههای دلخراش مادر و همراهان وی دل را به درد میآورد. مادر صورت بر کفن میگذارد و دقایقی را در همین حال میماند. کفن فرزندش را میبوید و میبوسد. این کارها دلت را راهی کربلا میکند و حسینی که تنها ماند و مولایی که این شهید به او اقتدا کرد تا راه کربلا باز بماند.
مادر شهید برای مدتی طولانی سرش را به پشتی صندلی تکیه میدهد، در حالی که چادر بر صورت کشیده است؛ نمیدانم لحظات کودکی تا بزرگسالی شهیدش را مرور میکند یا لحظه وداع و بدرقه فرزند دلبندش را.
مادر شهید از پاکی و صداقت شهید سخن گفت و این که فرزندش اهل نماز اول وقت بود و اوقات نماز از او فوت نمیشد. حیای مثال زدنی شهید مورد دیگری بود که مادر در راستای ویژگیهای وی بیان کرد؛ اینکه محمد رونقی در برابر نامحرمان سرش را به اصطلاح از زمین بلند نمیکرد.
وی از لحظات چشمانتظاری یاد کرد و اینکه مدت زمان زیادی را منتظر بود تا فرزندش به میهن بازگردانده شود. سخنان مادر نشان از آن داشت که تا مدتها منتظر زنده باز گشتن فرزندش بوده است و هنگامی که خبر تفحص و بازگشت فرزندش را به او دادهاند، به سادگی نتوانسته این موضوع را باور کند.
اکبر رونقی، برادر شهید نیز که هنوز مات و مبهوت است و بازگشت پیکر برادرش او را به دوران نوجوانی برده، اشک از چشم پاک میکند و از روزگاری میگوید که برادر بزرگترش، محمد، درباره مسائل دینی و درسی به او توصیههایی میکرد و مراقبت او بود.
رونقی اظهار میکند که برادرش بسیار درسخوان بود و بنا به فرموده حضرت امام برای تلاش در این حوزه به منظور خودکفایی کشورش، اهمیت فراوانی به درس و تحصیل میداد.
پاکی و صداقت شهید خصیصه دیگری بود که برادر شهید از آن نام برد. وی عضو پایگاه بسیج محله خود بود و فعالیتهای بسیاری در این حوزه انجام میداد. حضور وی در جبهه به واسطه انجام خدمت سربازی بود که در نهایت وی در این راستا به فیض شهادت رسید.
و چه غریبانه دیدار خانواده با شهید رونقی برگزار شد.