از درس‌هایی در محضر حاج آقا ابوترابی تا امیدهایی که جوانه زد
کد خبر: 3645537
تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۵
گفت‌وگوی ایکنا با آزاده و جانباز اهل سنت خراسان‌جنوبی،

از درس‌هایی در محضر حاج آقا ابوترابی تا امیدهایی که جوانه زد

گروه فرهنگی: گفت‌وگوی ایکنا با آزاده و جانباز اهل سنت خراسان‌جنوبی گفت: حاج آقای ابوترابی همواره به ما درس امید به آینده، وحدت و استفاده از فرصت‌ها می‌داد و تأکید می‌کرد یا قرآن بیاموزید و یا به دیگران یاد بدهید.

نور احمد بجدی گزیک رزمنده؛ آزاده و  جانباز اهل سنت هشت سال دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان‌جنوبی گفت: برای تبیین چرایی ورودم به عرصه جهاد و حماسه هشت سال دفاع مقدس باید کمی از دوران کودکی بگویم.

وی اظهار کرد: من در سال 1326 در شهر گزیک خراسان‌جنوبی متولد شدم و دوره ابتدایی را در دهه 30 به پایان رساندم و در سال 1344 در مشهد مقدس به استخدام ارتش درآمدم و همزمان با خدمت درجه‌داری در کلاس‌های شبانه شرکت می‌کردم و در دهه 50 توانستم دیپلم طبیعی را اخذ کنم.

گذراندن دوران افسری همزمان با پیروزی انقلاب

بجدی گزیک بیان کرد: همزمان با پیروزی انقلاب به رهبر امام خمینی جهت دوره افسری به توپخانه اصفهان رفتم و پس از پایان دوره افسری من بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد و من نیز برحسب وظیفه به عنوان دیده‌بان توپخانه به جبهه غرب اعزام شدم.

وی ادامه داد: در شرایطی این جنگ آغاز شد که ارتش ما انسجام کامل را نداشت و بسیج و سپاه نیز در ماه‌های اول جنگ ساماندهی کامل نشده بود، ولی دشمن با چند لشکر مجهز حمله کرده بود و همه این‌ها احساس وظیفه را بیشتر می‌کرد و من نیز علی‌رغم اینکه همسرم باردار بود با رغبت در دی 59 به جبهه رفتم.

دفاع از میهن با کمترین مهمات

این آزاده هشت سال دفاع مقدس افزود: ما در شرایطی دفاع کردیم که مهمات کافی نداشتیم و از این جهت به ما ابلاغ شده بود مقدار مهمات درخواستی در روز باید سهمیه‌بندی باشد و حتی در منطقه‌ای که من دیده‌بانی می‌کردم، نیروی پیاده نداشتیم.

بجدی گزیک ادامه داد: نکته دیگری که  ما با آن مواجه بودیم فعال بودن ستون پنجم دشمن یا همان منافقین بودند که اخبار ما را به عراق اطلاع می‌دادند و پول دریافت می‌کردند که این مسئله نیز مشکلاتی را به وجود می‌آورد.

وی افزود:  البته مدت زمان زیادی در جبهه نبودم چرا که در بهمن همان سال توسط دشمن اسیر شدم و به مدت 10 سال در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق به سر بردم.

این جانباز دفاع مقدس درباره چگونگی اسارت خویش گفت: قبل از شب 13 بهمن نزدیکی‌های غروب آفتاب به توپخانه 155 که با دیده‌بان آن درتماس بودم، گفتم من یک هدف دشمن را پیدا کردم و در نهایت با همکاری یکدیگر هدف را زدیم و انبار دشمن به آتش کشیده شد.

چگونگی اسارت

بجدی گزیک گفت: همچنان که گفتم ستون پنجم دشمن فعال بود و خبرهایی به گوش عراقی‌ها رسید و شب 13 سیزده بهمن پاتک دشمن انجام شد و بعد از یک درگیری 2 ساعته  و شهید شدن بیسیم چی من و مجروح شدن چند سرباز اسیر شدم.

وی اظهار کرد: دشمن از زیرپوش بچه‌ها برای بستن چشم آنها استفاده کرد و دستانشان را نیز از پشت سر با سیم مخابرات بستند و از تپه پایین آوردند.

این آزاده دفاع مقدس بیان کرد: در پایین تپه من را از سربازان جدا کردند و به یک پاسگاه پشت منطقه عملیاتی بردند و همچنین برای کسب اطلاعات من را شکنجه زیادی کردند که تمایلی برای تعریف کردن چگونگی شکنجهها ندارم و می‌خواهم بین من و خدایم بماند.

بجدی‌گزیک ادامه داد: بعد از شکنجه و بازجویی شبانه من را به پاسگاه دیگری بردند و بعد از سؤال و جواب آنجا نیز شکنجه شدم و شکنجه‌هایشان با باتون برقی و یک باتون خشک بود و در نهایت بعد از 26 ساعت من را به استخبارات(سازمان اطلاعات و امنیت عراق) بردند.

در استخبارات تعیین می‌کردند چه کسی را به محل‌های مخفی ببرند

وی افزود: در استخبارات برای هر اسیر پرونده‌ای تشکیل می‌دادند و آنجا تصمیم می‌گرفتند که وی را به محل‌های مخفی ببرند و یا به صلیب سرخ نشان بدهند و اینگونه بود که بسیاری از آزادگان ما تا زمان آزادی نامشان در صلیب سرخ ثبت نشده بود.

این آزاده دفاع مقدس گفت: در آنجا من 12 شبانه روز در سلول انفرادی بودم آن هم در شرایطی که بعضی وقت ها خوراکی می آوردند و گاه نمی آوردند و برای رفتن به دستشویی نیز تنها دو بار در روز آن هم قبل از طلوع آفتاب اجازه می دادند.

خوشحالی غیر قابل وصف با دیدن برادران ایرانی‌ام

بجدی گزیک اظهار کرد: شب سیزدهم سرباز عراقی آمد و چشمانم را بست و یقه لباسم را گرفت و به اتاقی برد که در آنجا تعداد 12-13 نفر ایرانی بودند و خدا می داند که از این اتفاق و بودن در بین برادران ایرانی ام چقدر خوشحال شدم.

وی بیان کرد: در بین این افراد یک آقای با محاسن بلند وجود داشت که دریافتم حاج آقای ابوترابی است بعد از دوازده روز انفرادی، دیدن حاج آقای ابوترابی در آن اتاق کوچک، هم باعث خوشحالی می‌شد و هم تعجب. گفتم: حاج آقا ما شنیده بودیم شما شهید شده‌اید! حتی خبر دارم در شهرستان قزوین برای حضرتعالی مجلس ترحیم گرفته‌اند هنوز حرفم تمام نشده بود که هم سلولی‌ها به یکباره فریاد زدند: شهیدان زنده‌اند؛ الله اکبر.

بجدی گزیک ادامه داد: من 25 روز با حاج آقای ابوترابی بودم و هرچه درباره ایشان اخلاق و روحیات ایشان هر چه بگویم کم گفته‌ام و در حقیقت ایشان یک راهنمای بسیار خوب بودند که در زمان رژیم شاهنشاهی تجربه زندان داشتند.

وی افزود: ایشان می‌گفتند معلوم نیست جنگ چند سال طول بکشد و از این جهت ذکر و یاد خدا و نماز را فراموش نکید و در هر منطقه‌ای که هستید بدنتان را حرکت دهید و اگر عراقی‌ها به شما قرآن و یا صلیب سرخ کتاب‌هایی به شما دادند آن را مطالعه کنید.

توصیه‌های قرآنی آقای ابوترابی

این جانباز دفاع مقدس گفت: ایشان توصیه می‌کردند در طول مدت اسارت اگر قرآن بلد هستید به دیگران یاد بدهید و اگر بلد نیستید از دیگران بیاموزید و اوقات خود را پربار کنید و از همه مهمتر باهم باشید و وحدت خود را حفظ کنید که اگر با هم باشید دشمن به راحتی نفوذ نمی‌کند.

بجدی گریک اظهار کرد: ایشان همچنین بسیار از امید و امیدواری سخن می‌گفتند و من نیز تحت تأثیر این گفته‌ها برای همسرم نامه‌ای نوشتم و درخواست کردم که نام فرزندمان را اگر پسر است امید و اگر دختر است فاطمه بگذارند، اما افسوس که نامه من دیر رسید و فرزندم 45 روز بعد از اسارت من متولد شده بود.

وی ادامه داد: من سال‌های 59 تا 61 را در الرمادیه، 61 تا 63 را در الانبار و 63 تا 69 را در صلاح الدین بودم  و در این مدت آنچه به چشم دیدم این بود که اسرای ما علی‌رغم اختلاف عقیده در برابر عراقی‌ها یکی بودند.

این جانباز دفاع مقدس گفت: ما در روزهای اسارت به دنبال دو مسئله بودیم نخست اینکه بدانیم در جبهه چه پیروزی‌هایی نصیب رزمندگان ما شده است و دیگر اینکه زیر گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما تسلیم دشمن نشویم و با پیروز به کشور برگردیم.

وقتی اسیر شدم همسرم باردار و وقتی برگشتم پسرم سوم ابتدایی را تمام کرده بود

وی اظهار کرد: وقتی آزاد شدم، پسرم که موقع اسارتم، همسرم او را باردار بود کلاس سوم ابتدایی را تمام کرده بود و من از روی عکس‌هایی که از او در دوران اسارت به دستم رسیده بود شناختم و لحظات وصفناپذیری را تجربه کردم.

بجدی‌گزیک بیان کرد: در ایام اسارتم بیش از هر کسی همسرم صبوری کرد و علی‌رغم داشتن دو فرزند کوچک و بارداری و..همه سختی‌ها را تحمل کرد که جای سپاس و قدردانی دارد.

این جانباز دفاع مقدس با اشاره به اینکه جبهه و دوران اسارت درس به یاد خدا بودن و در حال حاضر امنیت و آرامش داد، یادآور شد: من ارتشی بودم و افتخار و وظیفه‌ام در زمان تجاوز دشمن دفاع بود، افتخار اصلی برای آن بسیجیهای نوجوانی است که داوطلبانه عازم جبهه‌های دفاع از میهن شدند.

حکیمه بهمن زاده

 

 

captcha