به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از قزوین، امروز هوا پاییزی و غمبارتر از روزهای دیگر بود، روزی که غمی در دل پنهان داشت و آسمان با بارشهای پیاپی خود خبر از خبری سخت میداد؛ خبر کوتاه بود، شیخ علیها آسمانی شد؛ خبری تکاندهنده از رفتن همیشگی حاجیهخانم نرگس تواره مادر شهید علی صفارها معروف به شیخ علیها.
با شنیدن خبر دفتر خاطرات ذهنم را ورق زدم یاد دیدار اول در دلم زنده شد؛ همان روزها که لحظههای تنهایی من با حضور در گلزار شهدا سپری میشد.
روزهایی که شهید علی صفارها همدم تنهاییهایم بود و پنجشنبه هر هفته رأس ساعت 18 قرار بی قراریمان بود؛ قرارهایی که همیشگی بود و دیگر همه به دوستی ما پی برده بودند، آن روز هم سر قرار همیشگی حاضر شدم، نمیدانم چقدر غرق در لبخند روی عکس علی بودم که متوجه حضور مادرش نشدم.
مادری که در عشق یکتا بود و نگاه اولش لطف عشق را به وجودم کشاند، دقایقی سکوت در بین ما حکمفرما بود که با این سؤال که شما با شهید چه نسبتی دارید به خودم آمدم و با افتخار خود را خواهر علی معرفی کردم.
پاسخی ناخودآگاه که لبخند بر لبان نرگس خانم نشاند و آغوش خود را به روی من گشود، با لبخندی بر لب گفت من هم مادر علی هستم؛ یکلحظه خشکم زد و نمیدانستم چه باید کنم؛ با دستپاچگی خودم را جمع کردم و درحالیکه از فرط خجالت قرمز شده بودم؛ گفتم منظورم خواهر واقعی نبود اما علی را مانند برادر نداشته خود دوست دارم.
اما مادر نگاه مهربانش بر قاب عکس علی افتاد و گفت: پس تو همان دوست علی هستی که به من گفته است هوایت را داشته باشم، دوستان علی مانند علی برایم عزیز هستند، کلامی که سراسر آرامش به همراه داشت.
همان روز بود که دوستی ما آغاز شد و مادر شد پناه روزهای تنهایی من، دیگر قرارهایمان 3 نفره بود و مادر هم شریک لحظات فراموشنشدنی؛ همیشه خاطرات جدیدی برای گفتن داشت، از مهاجرت از تهران به قزوین برای زندگی، از سرباز بودن علی تا دلهرههای شب اعزام؛ همان روزها که عروسی دایی علی بود و علی هوایی رفتن به جبههها.
از کمردردهای پیدرپی کریم آقا پدر علی که دیگر توان ایستادن نداشت، از خاطرات سراسر مهربانی علی از خانهای که علی، بنّایی آن را انجام داده است، از شهادت علی و روز آخری که پسرش را راهی جبهه کرد.
حرف از آسمانی شدن علی که میشد اشک در چشمانش حلقه میزد و هیچوقت روز خاکسپاری را فراموش نمیکرد، گویا اشکهایش به اسم علی شرطی شده بودند و تا اسمی از علی میآمد اشکهایش روان میشد.
مادرانههایی که این بار من بهجای علی مخاطب بودم و روزهایی که در کنار هم سپری میکردیم، این بار اگر نمیآمدم سر قرار، مادر مرا بازخواست میکرد که تو خواهر علی هستی باید زودتر از من بیایی؛ یکی از همین روزها بود که مرا به خانهاش دعوت کرد برای شرکت در مراسم عزاداری در منزلشان، نمیدانستم این همه عشق را چگونه پذیرا باشم.
آدرس خانه را که میگفت، تأکید میکرد حتماً از سمت پل بیا تا ببینی که کوچهمان به اسم علی است، خانهای صمیمی و پر از صفا که یاد علی در جای جایش زنده بود.
مادری که عاشقانهها و نجواهای پاکش را نمیتوان با این کلیدهای مشکی صفحهکلید ماندگار کرد، نوشتن از احساس با این کلیدهای بیاحساس سخت است.
مادری تعریف ناپذیر که واژهها را یاریرساندن اینهمه مهر و محبت نیست، این مادر رازآلود که سالها افتخار همنشینی با او را داشتم در دلتنگترین روز پاییزی رخت از این جهان بست، همدم تنهاییهایی که این روزها در شلوغیهای زندگیام گمشده بود.
آخرین دیدارمان برایم دعا کرد و من قول دادم باز بهرسم همیشه هر غروب پنجشنبه اولین نفری باشم که سر مزار علی باشم و همدم تنهاییهای مادر؛ قولی که در سردرگمیهای زندگی گم شد، فردا محقق میشود همان لحظهای که مادر بر دوش عزیزانش رهسپار خانه ابدی خود شده و یقیناً علی بیتابتر از همیشه منتظر مادر است تا درهای بهشت را برایش بگشاید. روحش شاد و یادش گرامی
به گزارش ایکنا، مراسم تشییع حاجیهخانم نرگس تواره مادر شهید علی صفارها روز پنجشنبه 13 مهرماه ساعت 14 در ضلع غربی مزار شهدا امامزاده حسین(ع) برگزار میشود.
یادداشت از آرزو یارکه سلخوری خبرنگار ایکنا از قزوین