به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، علیرضا قزوه در شبکه اجتماعیاش منتشر کرد؛ يادش بخير، سال 64 يا 65 در منطقه عملياتی جنوب بودم و شنيدم كه يكی از بچههای تخريبچی لشكر فجر استان فارس در شب عمليات مجبور شده با بيل مينهای معبر را خنثی كند و راه را برای عبور بچهها باز كند. سرانجام نيز در انفجار یک مين دو چشمش را تقديم میكند و بعد از مدتی با همان دو چشم كه نورش را به ستارهها بخشيده بود باز میگردد و به عنوان يک بيسيمچی در عمليات والفجر هشت شركت میكند.
آن روزها اين شعر را تقديم به اين بسيجی عاشق كردم، بعدها شعر در كتاب «از نخلستان تا خيابان» من چاپ شد و بعدها در كتاب فارسی سوم دبيرستان هم درج شد و يكی دو بار هم از طرف نهادهای مختلف فرهنگی از من دعوت شد تا در شهر فسا حضور پيدا كنم كه توفيقش نصيبم نشد تا اين كه چند روز پيش فرزند گرانقدر اين جانباز عزيز در يادداشتی خبر از شهادت پدر داد.
روحشان شاد،
اين شعر به بسيجي دلاور مجيد ابوالقاسمی تقديم شده است
صبج دو مرغ رها
بیصدا
صحن دو چشمان تو را ترک کرد
شب دو صف از یاکریم
بال به بال نسیم
از لب دیوار دلت پر کشید
آفتاب
خار و خس مزرعه چشم تو
آبشار
موج فرو خفتهای از خشم تو
میشود از باغ نگاهت هنوز
یک سبد ازمیوه خورشید
چید!