سید مجتبی مجاهدیان، شاگرد علامه فقید آیتالله سید علی کمالی دزفولی در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، گفت: «سیره» به مثابه سبک زندگی است. سیره در لغت به معنی سیر و حرکت است و در اصطلاح به معنی سبک رفتاری است؛ سیره ائمه(ع) یعنی سبک و سیاق رفتاری و روش خاص زندگی ائمه(ع). این سبک و روش خاص میتواند در جنبهها و موضوعات مختلف زندگی رجال و شخصیتها، اعم از زندگی معنوی، علمی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ... نمود داشته باشد. چنانکه اشاره شد سیره مشمول همه انسانها نیست، بلکه مخصوص رجال و شخصیتهای بزرگ و یا مشهور است. پس وقتی میگویند سیره فلان انسان، سبک خاص زندگی آن فرد بزرگ و یا مشهور، منظور است.
متأسفانه سیره در عرصه دینپژوهی چنان که باید محل تأمل دینپژوهان نبوده و نیست. البته مرحوم علامه کمالی دزفولی در فهم دین، به سیره و سنت فعلی خاندان رسالت بسیار اهمیت میداد. سیره اهلبیت(ع) یعنی سنت فعلی و رفتاری اهلبیت(ع). وقتی میخواهند منابع سنت را برشمارند میگویند: سنت اعم از قول، فعل و تقریر معصوم(ع) است. فعل معصوم(ع) یعنی همان رفتار و سبک خاص رفتاری حضرات؛ که تقریباً این مغفول مانده است. متأسفانه این بخش که یکی از منابع غنی دینپژوهی است، خیلی محل توجه علما، به ویژه فقها (در استخراج احکام شرعی)، نبوده و تا حدودی بکر و دست نخورده است.
مرحوم استاد کمالیدزفولی به این بخش مغفول از سنت خیلی اهمیت میداد و یک جمله بلند در این باره دارد، بارها به بنده میفرمود: «از لحاظ من مهمترین دلیل خاتمیت پیغمبر اکرم(ص)، سیره ایشان است» یعنی سیره جامع و کامل حضرت(ص) مهمترین دلیل است که بعد از ایشان انسانی نمیتواند به این کاملی بیاید. استاد روی سیره حضرات معصومین(ع) کار کرده بود؛ خاصه سیره پیغمبر(ص) که کتابی در آن باره نوشتند به اسم «خاتمالنبیین(ص)» که نشر اسوه چند بار آن را چاپ کرد. موضوع این کتاب سیره است، نه تاریخ پیامبر(ص). کتاب نشان میدهد رفتار پیغمبر(ص) در مواقع و مواقف مختلف چگونه بود. استاد در این کتاب، سیره جامع پیغمبر(ص) را به خوبی دستهبندی کرده است.
همچنین مرحوم علامه کمالی درباره سیره اهلبیت(ع) و در رأس آنها حضرت امیرالمؤمنین(ع) نیز کتابی دارد به نام «عترت ثَقَل کبیر» (میفرمود بهتر است «ثَقَل» به معنی گرانبها خوانده شود نه «ثِقل» به معنی سنگین؛ اگر چه ریشه هر دو یکی است.) درباره اهمیت موضوع و محتوای این دو کتاب و کارکرد ملموس آن میفرمود: از نظر من چه خوب است، خانوادهها، هر شب یک صفحه از این کتابها (و یا هر مجموعهای که حاوی سیره اهلبیت(ع) است) را در میان جمع خود بخوانند تا پس از مدتی ببینند چه تأثیری بر آنها میگذارد. این نشان از اهمیت سیره و اعتقاد استاد به تأثیر این بخش از دین در رشد ایمان و سلامت جامعه دارد.
این مقدمه بیان شد تا گفته شود سیره علمای راستین هم امتداد سیره اهلبیت(ع) است؛ چون عالمان وارثان عام اهلبیت(ع) و مروج علوم و اندیشههای آنها هستند. به نظر بنده، سیره علمای بزرگ و راستین میتواند یکی از منابع شناخت دین باشد؛ یعنی اگر ما سیره اصلی و دقیق این علما را استخراج، عرضه و تبیین کنیم فهم، انتقال و دریافت دین بهتر و جذابتر میشود.
سیره مرحوم کمالی دزفولی در وعظ و منبر
متأسفانه رویهای در حوزه بوده و هنوز هم ـ تا حدودی ـ هست که عالمان بزرگ، به خصوص مجتهدانی که در مظان مرجعیت قرار دارند، معمولاً منبر نمیروند! همین مشکل را علم تفسیر قرآن و مجالس آن در حوزههای علمیه شیعه هم دارد؛ چنان که تفسیر قرآن مورد عنایت عملی و علنی مجتهدان و بالاتر از آن مراجع، نبوده است و شاید آن را «تضحیه» و قربانی شدن موقعیت خود میدانستند! اگرچه به برکت تلاشهای قرآنی چند دهه گذشته، اکنون خلاف این قاعده را نیز در حوزهها مشاهده میکنیم و میبینیم مراجعی مانند آیتالله جوادیآملی و آیتالله وحید خراسانی، مَدرس تفسیر دارند.
به هر حال منبر، چنین مشکلی داشت و هنوز هم دارد. به نظر بنده یکی از زمینههای آسیبپذیری منابر اهلبیت(ع) همین است؛ اینکه منبرها و روضهها، خاص روحانیانِ غیرمجتهد باشد؛ مثلاً طلاب نه چندان باسواد اما خوشبیان و معمولاً به روزی که نکات وعظ را در منابر میگویند اما هنوز خود به فهم لازم و مکفی از دین نرسیدهاند. این طرز تبلیغ دین، آسیبهایی جدّی در پی دارد. سطحی و کممحتوایی، احساسی و شعاری بودن بسیاری از منابر و در نتیجه مستمعان، از جمله این آسیبهاست.
غیر از این، رسم بوده اگر در مجلسی، واعظ مشهوری منبر میرفت که اصطلاحاً به او «خاتم» میگفتند (چون آخرین واعظی که منبر میرفت، مانند نگین در آن محفل میدرخشید) کسی بعد از او نباید منبر میرفت!
مرحوم آیتالله کمالیدزفولی تا توانست این سنتهای غیرحسنه را در محدوده جغرافیایی و تأثیرگذاری خود، منکوب کرد؛ همانگونه که او با آن موقعیت علمی، وجه همت خود را احیای معارف قرآنی و پرداختن به تفسیر و علومالقرآن قرار داد. علامه در طول حیاتش که بیش از 92 سال عمر کرد، حتی اگر به روضهای به عنوان مستمع میرفت و صاحب مجلس از او خواهش میکرد منبر برود، بیتکلف و بیتوجه به مقام و موقعیت علمی خود و با کهولت سن، بر فراز منبر اهلبیت(ع) میرفت و خطبه وعظ میخواند. معمولاً کسی که در شأن و قد و قامت علامه کمالی باشد این کار را نمیکند؛ اما او این کار را میکرد چون هم ادعا نداشت و هم به اهلبیت(ع) ارادت داشت. وظیفه خود میدانست که تبلیغ دین کند و این کار را بیافاده میکرد.
سنت غیرحسنه دوم را هم تا حدی که توانست منسوخ کرد؛ اینکه کسی حق نداشت بعد از واعظ مشهور و بزرگی به منبر رود. بارها اتفاق میافتاد که در مجالسی، علامه، کسانی را با اصرار بعد از اتمام سخنرانیِ کوتاه خود به منبر میفرستاد که هم علماً، هم سنّاً و هم موقعیتاً بسیار کمتر از ایشان بودند؛ چنان که رویشان نمیشد بعد از مرحوم کمالی منبر بروند، اما آن مرحوم خود با اصرار آنها را سر منبر مینشاند!
علامه کمالی نطّاق بود. صدای گرم و نطق گیرایی داشت. فصاحت و بلاغت در کلام داشت. شجاعت و صلابت در بیان داشت؛ آدمی نبود که آهسته و بیرمق حرف بزند. به ادبیات عربی و فارسی احاطه بالایی داشت. به خاطر احاطهای که به منابع مختلف و متنوع اسلامی و معارف اجتماعی ـ فرهنگی داشت وقتی صحبت میکرد گویی العیاذبالله، خدا، پیغمبر(ص)، اهلبیت(ع)، شیخ طوسی، مولوی، حافظ، سعدی، نظامی، ملاصدرا و ... همه با هم جلسه گرفتهاند! از قرآن میخواند، از نهجالبلاغه شاهد میآورد، از مثنوی مولوی و بوستان و گلستان سعدی میگفت و ... .
علاقه شدیدی به نظامی داشت؛ و همیشه میگفت از بین علما، فیض کاشانی، قدرش ناشناخته مانده و از بین حکما، نظامی. روی متون برجای مانده از علما و حکمای سلف، احاطه داشت و به جای خود، از آنها نمونهها و شواهد مناسب میآورد. محضرش خیلی شیرین و جذاب بود؛ هم خدا را به یادت میآورد و هم نگاهت به دنیا و مواهب زمینی و آسمانی را تصحیح میکرد و امید را در دل روشن مینمود. او نه یک جانبه مطالعه کرده بود و نه یکجانبه فکر میکرد. وسعت نگاه داشت؛ عمق نگاه داشت؛ نگاه جامعنگرانهای داشت. چنانکه در وصیتنامهاش نیز تصریح کرده، «در زندگی فضلیت کسی را انکار نکرد». روزی به من فرمود: «میدانی کرامت آیتالله خامنهای چیست؟» با تعجب گفتم: «نه! مگر شما کرامتی از ایشان دیدی؟!» فرمود: «بله! کرامتش، نُطقش است. گفتارش خیلی انسجام دارد. ترتیب موضوعات و تسلسل بیانش خیلی خوب است. محتوا و غنای مطلب دارد. تپق هم نمیزند».
استاد، اعتقادش به منبر و وعظ و خطابه و روشنگری مردم، زیاد بود و این سنت را تا آخر عمر ترک نکرد. در جوانی، در دهه 20 شمسی هر هفته از دزفول با دردسر زیاد، و گاه با ماشینهای باری، یعنی روی بار ماشین سوار میشد، به اهواز میرفت تا در مسجد جامع مرکز استان، در جواب شبهات احمد کسروی، که زمانی رئیس دادگستری خوزستان بود و از آن موقع افکارش را در خوزستان نشر میداد، سخنرانی کند.
در کنار اعتقاد علامه کمالی به منبر و وعظ و خطابه، با توجه به سابقه و موقعیت علمی موروثی و خانوادگی، استاد از نوجوانی دست به قلم داشت. مثلاً در همان ایام که به مدت یک سال هر روز جمعه در مسجد جامع اهواز در پاسخ به شبهات کسروی به منبر میرفت، از مبارزه قلمی نیز بر ضد این جریان فرهنگی و دینی غافل نبود. در آن سالها یکی از شاگردان کسروی به نام «محمد امام شوشتری» تحت تاثیر استادش کتابی نوشته بود به نام «ملایان شوشتر نخوانند» که به اسلام تعرضاتی کرده بود؛ و علامه کمالی دزفولی در همان زمان کتابی در ردّ آن نوشت به نام «هر که میخواهد بخواند» و آن را منتشر کرد.
اتفاقاً همان سالها، زمانی که محمدرضا پهلوی با فوزیه ازدواج کرد، به این بهانه در 11 محرم، کارناوال شادی در شهرها به راه انداختند و اعلام کردند که از 11 محرم دیگر کسی حق روضه گرفتن ندارد! آقای کمالی میگفت دیدم تمام دزفول از ترس امنیههای رژیم، روضهها را تعطیل کردهاند و شهر در سکوت فرو رفته است. آن زمان استاد کمالی یکی از وجوه و شخصیتهای مردمی و بانفوذ دزفول بود. به خدم و حشم و اطرافیان خود میگوید بروید اعلام کنید «آقای کمالی روز 11 محرم روضه دارد»؛ و روضه مفصلی در دزفول میگیرد، چنان که مسئولان شهر با خواهش و تهدید کاری نتوانستند از پیش ببرند. مرحوم کمالی محکم پای روضه ایستاد و خودش هم منبر رفت.
سیره علامه کمالی در عزاداریهای عاشورا
شیوه و سیره استاد چنین بود که وقتی به محفلش وارد میشدی، با کلام و پرسشی کوتاه تو را با خود به تعمق میبرد. مثلاً روزی در ایام سوگواری سیدالشهدا(ع)، در ابتدای ورودم به محضرشان، فرمود: «میدانی راز ماندگاری کربلا چیست؟» که کلی باعث تکاپوی فکری، شد. سپس مرا با خود همراه کرد که: «راز ماندگاری کربلا این است که «فینال» است؛ فینال خوبترینها و بدترینها. یک طرف معرکه، حسین(ع) است، یک طرف دیگر یزید. بالاتر از این خوبی و بالاتر از آن بدی، نداریم. ظهورِ درجه اعلای ظلم و درجه اعلای عدل، در کربلا صورت گرفت... .» اینها حرفهای ایشان است. میگفت: «امام حسین(ع) تداوم رو به تزاید گمراه کردن مردم از راه حق را شکست؛ و این بزرگترین خدمت به انسان بود.»
و یا فرازهایی از خطبه حضرت زینب(س) در مجلس یزید را میخواند و میگریست. میگفت: «من در هیچ جای تاریخ شیعه ندیدم و بالاتر از این، در هیچ جای تاریخ ندیدم که مفهوم ظلم و عدل این قدر واضح و شفاف در مقابل همدیگر قرار گرفته و تبیین شوند؛ در این جمله حضرت زینب(س) در مجلس یزید آنجا که به یزید میفرماید:
«اَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا...».
خطاب «یابن الطلقا» در این جمله حضرت(س) کنایه است. وقتی رسول اکرم(ص) در سال 8 هجری وارد مکه شد و آن را فتح کرد، ابوسفیان از سرناچاری تسلیم شد و به دروغ اظهار اسلام کرد؛ پیامبر(ص) او و خانوادهاش را فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید! حضرت زینب(س) در محفل یزید در شام به یادش میآورد که یادت نرود پدربزرگ و مادربزرگ تو آزاد شده جدّ من و مورد مرحمت پدربزرگ من پیامبر اسلام(ص) بودهاند؛ حال(با این پیشینهای که گفته شد) آیا انصاف و عدالت است که زنان و کنیزکان تو در پرده و حجاب باشند و دختران پیغمبر(ص)، با این وضع مانند اسیران در منظر و مرآی مردم قرار گیرند؟!
استاد کمالی خیلی به حضرت زینب(س) ارادت میورزید؛ همانگونه که به جدّهاش حضرت خدیجه(س) نیز بسیار اعتقاد و ارادت داشت و میفرمود: اعتقاد من این است که حضرت خدیجه(س) مصداق این عبارت است: «انّ اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری»؛ اولیاء و دوستان خاص من، تحت قبه/قبای من هستند و غیر از من کسی آنها را نمیشناسد. میگفت مصداق اعظم این سخن، حضرت خدیجه(س) است که قدرش هنوز ناشناخته مانده است. بنده شاهد بودم وقتی استاد مشکلی داشت یا میخواست کار مهمی انجام دهد، به حضرت خدیجه(س) متوسل میشد.
یادم میآید سال 1381 شمسی، ایام محرم، با عید نوروز مصادف شده بود. سال تحویل شد. رفتم خدمتشان. چون محرم بود و هم عید، با خود گفتم تبریک بگویم یا تسلیت؟! گفتم: «آقا! محرم است، عید هم هست.» و ساکت شدم. استاد بلافاصله بهترین جواب را در یک مصرع به من داد؛ کوتاه و گویا فرمود: «روح سلطانی ز زندانی بِجَست»؛ که مصرعی از مثنوی معنوی مولوی است. سلطان در این جا هم یعنی سلطان کربلا(ع). امام از زندان دنیا رها شد؛ یعنی غم نباید داشت بلکه باید شادی کرد که اینها از زندان دنیا آزاد شدند. بعد مکثی کرد. پرسیدم آقا مصرع بعد چه بود؟ فرمود: الان ذهنم مشغول است و به یادم نمیآید. پس از لحظهای گفت اما میشود این طور کاملش کرد: «چند ما کوبیم سرها را به دست»؛ و این مصرع را از خود سرود و افزود. بعد که رفتم این بیت را از مثنوی درآوردم، دیدم مضمون مصرع بعدی همان است که استاد سروده بود.مولوی در دفتر ششم خود میگوید:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
این مضمون را در سخنان عارف بزرگ سید بنطاووس صاحب «لهوف» هم میبینیم. اگر بخواهیم در تاریخ تشیع 4/5 عارف کمّل یاد کنیم، حتماً یکی از آنها سید بنطاووس است؛ در کنار بزرگانی چون مقدس اردبیلی، سید محمدمهدی بحرالعلوم، ملا حسینقلی همدانی میرزا علی آقای قاضی. صاحب لهوف در مقدمهای میگوید:
«ولولا امتثال أمر السنّة والکتاب فی لبس شعار الجزع والمصاب لأجل ما طمس من أعلام الهدایة واُسّس من أرکان الغوایة وتأسّفاً علی ما فاتنا من تلک السعادة وتلهّفاً علی أمثال تلک الشهادة وإلّا کنّا قد لبسنا لتلک النعمة الکبری أثواب المسرّة والبشری»: اگر در منابع نداشتیم که بر مصیبت اهلبیت(ع) جزع کنید، باید برای این واقعه کربلا لباس مسرت و شادی بپوشید؛ چون اینها از این دنیا خلاص شدند؛ از این محنت رهایی یافتند. این همان حرف مولوی است و همان حرف علامه کمالی است.
iqnakhouzestan@