جعفر انصاریفر، یکی از مسئولان حراست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و برادر محمد انصاریفر، از شهدای دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) درباره برادرش و فعالیتهایی که در دوران پیش از شهادت داشت و اینکه در چه زمانی به شهادت رسید، گفت: سه، چهار ساله بودم که برادرم شهید شد. وی متولد سال 43 بود که در 18 اردیبهشتماه سال 61 طی عملیات بیتالمقدس و در راستای آزادسازی خرمشهر در سن 18، 19 سالگی به شهادت رسید.
وی با اشاره به اینکه محمد انصاریفر از 15 سالگی وارد بسیج شد و از سوی گردان امام حسین(ع) لشکر علی بن ابیطالب(ع) به جبهه اعزام شده بود، گفت: روستای سلمان در نزدیکی اراک واقع شده بود. ما 5 برادر و دو خواهر بودیم و در خانوادهای مذهبی و انقلابی بزرگ شدیم. پدرم کشاورزی نمیکرد و مغازهدار بود که در سال 60 وارد سپاه پاسداران شد.
انصاریفر ادامه داد: شهادت محمد روی بسیاری از اقوام تاثیر گذاشت، به طوری که پسردایی و یکی دیگر از اقوام مادرم نیز پس از این واقعه به جبهه رفتند و شهید شدند. خانواده من به روحانیت علاقه بسیاری داشتند و هنوز هم با علمایی که از پیش از انقلاب به منزل ما میآمدند ارتباط داریم.
وی درباره ولادت محمد این گونه توضیح داد: در آن زمان منزل ما در روبروی مسجد روستا قرار داشت. شب پیش از ولادت محمد، مادرم نوری قرمز را بین خواب و بیداری دیده بود که از منزل ما فوران کرد و به سوی مسجد رفت و در آنجا به رنگ سبز بدل شد. این موضوع سالها برای مادرم سوال بود که دلیل این رویا چه بوده است تا اینکه پس از شهادت محمد، آن را به این موضوع مرتبط دانست.
برادر این شهید با بیان اینکه وی دوران پرشوری را در اوضاع نابسامان پیش از انقلاب سپری کرد، ادامه داد: پیش از انقلاب بود که محمد برای کار به تهران رفت. در قدیم رسم بر این بود که مردم روستاها برای کار به شهرها میآمدند. وی از سال 56، 57 در تهران حضور داشت. روزها روزه میگرفت و به کار ساختمانی میپرداخت و هر گاه صدای الله اکبر در تظاهرات را میشنید، کار را رها میکرد و به جمع تظاهرکنندگان میپیوست. کارفرما که از اقوام ما بود، پیوسته به برادرم برای رها کردن کار ایراد میگرفت، ولی برادرم توجه نمیکرد.
وی افزود: چندین بار در تردد میان تهران و اراک، وی علیه شاه سخنرانی کرد و این اخبار به گوش ساواک آن منطقه رسید و از ژاندارمری برای دستگیری وی آمدند که برادرم فرار کرد و آنها موفق به دستگیر کردنش نشدند. محمد فعالیتهای فدائیان اسلام را میپسندید و به این روش علاقه داشت. او از مخالفان سرسخت بنیصدر بود و در این باره که امام موافق بنی صدر است با کسانی که تصورشان خلاف این بود بحث و گفتوگو میکرد.
انصاریفر اظهار کرد: یکی از اقوام ما که پس از برادرم به قول خودش اسلحه او را برداشت تا زمین نماند، میگوید که در دوران ریاست جمهوری بنیصدر، عکس وی را در محل کارش نصب کرده بود و برادرم با دیدن عکس وی در اتاق این شخص، اظهار ناراحتی کرده و به بحث با وی پرداخته بود و در حالی که شخص مورد نظر اظهار میکرد که وی رئیس جمهور قانونی کشور است، برادرم عکس وی را پاره کرد. آن فرد بعدها که عدم صلاحیت بنیصدر احراز شد، متوجه اشتباه خود و بصیرت برادرم شد، در حالی که برادرم از اون کم سن و سالتر بود.
وی افزود: برادرم به خانواده، دوستان و همشهریان خود میگفت که هیچ گاه از خط امام خارج نشوید و به منافقان بگویید که خاک مزار من هم با شما مبارزه میکند؛ یعنی مبارزه حزبالله با شما حتی بعد از حیات آنها نیز ادامه دارد.
انصاریفر با اشاره به اینکه محمد، دست به قلم بود و شعر هم میگفت، اظهار کرد: یکی از اشعار وی که درباره انقلاب بود با این مضمون است که «من اینجا انفجار فجر را دیدم، که با خون شهیدی در افق پاشید». خانواده و آشنایان آینده درخشانی را برای او تصور میکردند. علاقه وی به انقلاب، امام، جنگ و شهادت سبب شد که محمد این راه را انتخاب کند.
وی درباره والدینش و اینکه اجازه حضور محمد در جبهه را نمیدادند گفت: وقتی محمد میخواست به جبهه برود، پدر و مادرم اجازه نمیدادند. برادرم آنها را به اهل بیت(ع) قسم داد و گفت اگر دوست دارید راه اهل بیت را بروم، رضایت دهید و به این طریق رضایت آنان را گرفت و به جبهه رفت.
برادر این شهید با تاکید بر اینکه محمد از همه فرزندان نسبت به والدین مهربانتر بود و بیش از دیگران به آنان کمک میکرد و بسیار مخلص و با صفا بود، افزود: نوجوانان روستای ما از رودی که در کنار روستا بود ماهی میگرفتند. محمد فن ماهیگیری را نمیدانست. وقتی متوجه شد که مادرم دوست دارد از این ماهیها بخورد، به رودخانه رفت و ماهیهای کوچکی گرفت و بعد از مسجد، همراه با یک مهمان غریبه که اهل روستا نبود و قصد داشت آن شب را در روستا بماند، به منزل آمد و ماهیها را برای مادرم آورد. مادرم برنج و ماهی را درست کرد و بر سر سفره آورد. مهمان ما علاقه زیادی داشت که ماهی روستا را بخورد و همه ماهیها را خورد و حسرت بر دل محمد ماند که مادرم بتواند یکی از آن ماهیها را بخورد.
انصاریفر درباره کرامت شهید عنوان کرد: چند سال پیش و همزمان با عید بود که همراه با برادر دیگر بر سر مزار محمد رفتیم و سربازی را در آنجا دیدیم که کنار مزار ایستاده بود و درباره این شهید از ما سوال کرد. وقتی نسبت ما با محمد را فهمید گفت که من در غرب کشور به خدمت سربازی در ارتش مشغول هستم. در هنگام پست دادن اسلحهام مفقود شد و چند ماه بازداشت بودم و در صورت پیدا نشدن اسلحه، دو سال مجبور بودم اضافه خدمت بگذرانم تا اینکه یک شب، مرد نورانی را در خواب دیدم که خود را به نام این شهید معرفی کرد و گفت که «اسلحه تو فردا پیدا میشود. نگران نباش.» فردای آن روز اسلحه من پیدا و مشکلات رفع شد. الان آمدهام که از او تشکر کنم.
وی گفت: محمد ایمان و اعتقاد محکمی نسبت به اهل بیت(ع) و علاقه بسیاری به امام داشت. وی بر انجام واجبات مقید و اهل انجام مستحبات بود و همیشه زیارت عاشورا میخواند. به روحانیت و بسیج علاقه زیادی داشت و در حلال و حرام بسیار مراقب بود. وی در میان سورههای قرآن به واقعه و آیةالکرسی علاقهمند بود. از جمله کتابهایی که برادرم میخواند میتوان به کتابهای فلسفی، کتب شهید بهشتی و ... اشاره کرد که سطح آنها بسیار سنگین بودند.
این برادر شهید افزود: یک شب پدرم را در خواب دیدم و از او درباره جایگاه خودش و برادرم پرسیدم؛ وی با اینکه بیسواد بود گفت، محمد در اعلی علیین است و من در یک جای عادی مستقر هستم.
انصاریفر ادامه داد: هنگامی که برادرم به جبهه رفته بود، همزمان با آغاز عملیات مجروح شد، ولی به پشت جبهه برنگشت و به فعالیت خود ادامه داد و در همان عملیات به شهادت رسید. زندگی او در عین اینکه کوتاه بود، ولی پربرکت بود و خانواده من افتخار میکنند که یکی از اعضای آنها شهید شده است. البته پدر و برادرانم نیز در جبهه حضور داشتند.
وی افزود: بعد از شهادت محمد، مادرم بسیار ناراحت بود و پیوسته گریه میکرد. دو سال بعد از این واقعه، مادر، محمد را خواب دید که نیمی از بدنش مجروح است. در این باره از او سوال کرد که وی در پاسخ گفت، «نیمی از بدنم مربوط به عواطف پدرم است که خوب شده، و نیمه دیگر مربوط به شماست که وقتی گریه میکنی، من اذیت میشوم. جای من خوب است.»
انصاریفر با اشاره به اینکه مادر و برادرم وابستگی زیادی به یکدیگر داشتند و مادرم محمد را بهترین فرزندش میداند که بسیار دلسوز والدین بود، اظهار کرد: محمد به اراک بازگشته بود که متوجه شد پدرم برای بنایی رفته است. وی بسیار ناراحت شد و گفت من زنده باشم و پدرم سر کار برود؟ لباس کارش را برداشت و پدر را از محل کار برگرداند و خودش مشغول به کار شد. راحتی خانواده اهمیت بسیاری داشت.
وی در ادامه سخنانش گفت: مادرم اهل کمک به دیگران و دلسوز و مذهبی بود و همین موضوعات را سبب آن میدانم که خدا چنین فرزندی به وی داد. برادرم محمد نیز کمک به دیگران را از مادرم آموخته بود.
انصاریفر همچنین عنوان کرد: ایثارگری در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی امکانپذیر است. رهبر معظم انقلاب طی هر سال، شعار را بر پایه اقتصاد، فرهنگ و ... نامگذاری میکنند که ما باید منویات ایشان را به عنوان چراغ راه مورد استفاده قرار دهیم.
وی با بیان این مطلب گفت: شهدا جان خود را در این راه گذاشتند و ما باید وقت بیشتری به این منظور اختصاص دهیم و کار بیشتری در راه ایثار کنیم. در عین حال باید خود را هم بسازیم و پاک کنیم. اگر قرار است سیاست و فرهنگ را اصلاح کنیم، باید روی خود نیز کار کنیم و تا زمانی که خود را نسازیم، نمیتوانیم در هیچ زمینهای ایثار کنیم. همچنین باید ارتباط با خدا، اهل بیت(ع) و قرآن را بهتر کنیم.