به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، کتاب «بازمانده حماسه هویزه» چندی پیش از سوی نشر ستارگان درخشان چاپ و روانه بازار کتاب شد. این کتاب روایت «حاج باقر مارانی» تنها بازمانده از یاران شهید حسین علمالهدی است که محمد بلندیان و اشرف سیفالدینی آن را تدوین کرده و به رشته تحریر در آوردهاند.
حاج باقر مارانی همرزم شهید حسین علمالهدی راوی کتاب «آخرین بازمانده حماسه هویزه» در گفتوگو با ایکنای خوزستان در این باره گفت: کتابهای زیادی درباره حماسه هویزه چاپ شده بود و همه آنها واقعیت را «نقل قول» کرده بودند و هیچ کس نتوانسته بود واقعیت را در این باره بیان کند. 25 سال پیش هویزه رفتم و صحبتی کردم و تمام آنچه در تابلوها در یادمان شهدا میبینید بر اساس همان صحبتها است.
بعدها اعلام شد که ناگفتهها باید بازگو شود. برای همین با خانواده شهید علمالهدی هم دیداری داشتم. در رابطه با شهید حسین علمالهدی خیلی صحبت میشد که حسین چگونه شهید شد. من صحبتهایی را که درباره نحوه شهادت او گفته میشد، رد میکردم؛ چرا که من آخرین فردی بودم که از او جدا شدم. وقتی من نشانیهای شهید را دادم که آن موقع چه شکلی بود، چه پوشیده بود و چه همراه داشت و اصلاً آن لحظه چه کار میکردیم وقتی که در حلقه محاصره گیر کردیم، متوجه شدند اصل مطلب همین است.
وقتی نشانههای قرآن حسین را دادم. لباسها و صحبتهای آخرش را گفتم برادرش تأیید کرد. گرچه در آن زمان چهارده، پانزده سالم بود ولی چون خاطرات، خاطراتی بود که حتماً باید باقی میماند، خیلی آنها را مرور میکردم.
من تا آخر جنگ در جبهه بودم اما جایی این خاطرات را بازگو نمیکردم. زمان گذشت و بعد سپاه اصفهان و حفظ آثار اصفهان برنامهای ریختند و اعلام کردند که این خاطرات به صورت کتاب دربیاد. کتاب 500 صفحه بود که 150 صفحه آن را کم کردند. نام کتاب در اصل «ناگفتههای هویزه» بود اما گفتند نام کتاب را بگذاریم: «بازمانده حماسه هویزه».
کتابهای زیادی درباره حماسه هویزه نوشته شده و چاپ شده است و همه آنها نوشتهاند یک نفر باقی مانده است؛ یک نفر از پل عبور کرده است. حالا بعد از سالها سکوت آن یک نفر سخن گفت و به استناد سخن گفت. تمام کسانی که کتاب چاپ کردند و خاطرات هویزه را تعریف میکنند کسانی هستند که قبل از ظهر منطقه را ترک کردهاند.
از چهاردهم دی(سال 59) عملیات شروع شد و شانزدهم در حلقه محاصره افتادیم. رهبر معظم انقلاب دی آن سال در منطقه بود و من با ایشان در منطقه برخورد کردم. آن وقت نماینده شورای عالی دفاع و امام جمعه موقت تهران بودند. وقتی با فکوری و فلاحی آمدند، با ایشان صحبت کردیم. به ایشان گفتم: آقا شما از این بیشتر نیایید. جملهای که از رهبر در کتاب هم ذکر کردم، این بود، ایشان به من که آن موقع 14، 15 سالم بود، گفتند: «تو بزرگتری یا تفنگت؟».
15 دی، آقا در منطقه بود و واقعیت منطقه را میدانست. آنچه درباره حماسه هویزه نوشته شده است نقل قول است. وقتی روایت میکنم بیشتر راویان دفاع مقدس پای صحبتهای من مینشینند. خیلیها منتظر بودند تمام واقعیت هویزه نوشته شود، حتی برخی دوستان در یادمان شهدای هویزه به من میگفتند تو کوتاهی کردی و الان هم کوتاهی کردی که روایتت را نیمه تمام گذاشتی. در پاسخ آنها گفتم: آخر کتاب، نوشتهام این روایت ادامه دارد.
من راوی ثابت هویزه هستم و راویانی که آنجا از جاهای مختلف برای روایت کردن در مراسم دعوت میشوند؛ از بازمانده حماسه هویزه نقل قول میکنند.
شهدای هویزه را یکی یکی پیدا کردند. وقتی خانوادهشان میآمدند با من صحبت میکردند به آنها میگفتم بچهها چطور جنگیدند و شهید شدند خیلی برای آنها سخت است. روز 16 دی ساعت 4- 5/4 عصر دقیقاً آنجا افتادیم در محاصره. از ظهر در محاصره افتاده بودیم ولی نمیدانستیم. ما بعد سه روز و سه شب، نان و پنیر و خرما با حسین و بچهها میخوردیم؛ آقای سلحشور و سه نفر دیگر هم بودیم، 5- 6 نفر نوک بودیم. یعنی کسی از ما جلوتر نبود. آخرین جمله حسین این بود که «برو آرپیجیزنها رو بیار جلو» و این که تانک بیشتر از آن است که ما فکر میکنیم. آمدن من به عقب همان بود و ماندن آنها و شهید شدنشان، همان. من به راحتی عقب نیامدم.
از وقتی به سوسنگرد آدم با شهید علمالهدی آشنا شدم. من به عنوان کسی بودم که تدارکات پشت جبهه را میرساند. یعنی قبل از عملیات پشت خط دشمن، مهمات را میچیدیم که رزمندگان بتوانند استفاده کنند.
اگر روزی قرار باشد واقعیت هویزه تعریف شود هیچ کدام از این کتابها را قبول ندارم. تمام کسانی که با حسین در نوک پیکان بودند شهید شدهاند. فقط من ماندم که خود حسین گفت برگرد. فاصله من و شهید علمالهدی در لحظه شهادتش 20 تا 25 متر بود. این چند متر را شاید نیم ساعت طول کشید تا توانستم سینهخیز برگردم. چون تانکها آمده بود و همه بچهها را شهید کرده بودند. از سمت چپ و راست بچهها را محاصره کردند.
حسین علمالهدی از سن و سال کم شروع کرده بود به مبارزه کردن. هم سیاستمدار بود، هم الگوی اخلاق بود. علاوه بر این، قاری قرآن بود. وقتی به او میگفتیم میخواهیم از این طرف برویم، میگت: بگذارید من یک استخاره کنم. این قدر انس با قرآن داشت که یک قرآن همراهش بود که در یک کیسه روی سینهاش قرار داشت. الگوی شجاعت و دلاوری بود. فرمانده سپاه هویزه بود؛ بیادعا بود. خاطرات حسین همیشه برای من زنده هستند.