حضرت زینب(س)؛ واسطه برای اجازه همسر شهید شد/ارادت خاص شهید به حضرت زهرا(س)
کد خبر: 3687421
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۷

حضرت زینب(س)؛ واسطه برای اجازه همسر شهید شد/ارادت خاص شهید به حضرت زهرا(س)

گروه جهاد و حماسه: همیشه دوست داشت سربند یا زهرا از میان سربندها به او بیفتد و بالاخره به آرزویش رسید و همیشه سربند یا زهرا را روی پیشانی‌اش می‌بست. آنقدر دلبسته حضرت زهرا(س) بود که همزمان باشهادت حضرت زهرا(س)، پیکرش به ایران آمد.

پنجشنبه//

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، "همیشه دوست داشت سربند یا زهرا از میان سربندها به او بیفتد و بالاخره به آرزویش رسید و همیشه سربند یا زهرا را روی پیشانی‌اش می‌بست. آنقدر دلبسته حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) بود که شهادتش مصادف با شهادت زینب(س) شد و زمانی که پیکرش را به ایران آوردند، مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) شد و در نهایت چهلمش همزمان با تولد حضرت زهرا(س) بود"؛ اینها بخشی از صحبت‌های لیلا رجب، همسر شهید محمدتقی ارغوانی؛ شهید مدافع حرم بود. شیرزنی که نزدیک به دو سال است که به تنهایی با پسرش و یاد همسرش زندگی می‌کند.

پنجشنبه//

در سی‌وسومین دیدار جامعه قرآنی با خانواده‌های شهدای قرآنی؛ شهید محمدتقی ارغوانی انتخاب شده بود و عصر روز چهارشنبه دوازدهم بهمن ماه که همزمان با شهادت حضرت زهرا(س) بود؛ میهمان منزل این شهید مدافع حرم بودیم و البته در این دیدار جمعی از اعضای خبرگزاری ایکنا؛ دو قاری بین‌الملل به نام‌های جعفری و روشنی، رحیم قربانی، مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ و جمعی از اصحاب رسانه حضور داشتند.

میهمانان یکی پس از دیگری وارد شدند و دورتادور خانه نشستند. لیلا رجب در کنار تنها یادگار همسر شهیدش نشست و البته بین‌شان چند قاب عکس از شهید ارغوانی روی میز خاطره به چشم می‌خورد.

روشنی، قاری بین‌الملل قرآن به تلاوت چند آیه از قرآن پرداخت و در این مدت مادرچشم از فرزندش برنمی‌داشت و درلابه لای این نگاه‌ها، لبخندی نثار فرزندش می‌کرد.

پنجشنبه//

لیلا رجب همچون شیرزنی طی دوسال با پسرش در خانه‌ای در محله تهرانسر؛ بلوارخزر زندگی می‌کرد و به تنهایی بار این زندگی سخت را به دوش می‌کشید و از چهره شکسته‌اش کاملا مشخص بود که در این دوسال چه بر او و پسرش گذشته است.

قرآن تلاوت می‌شود و میهمانان با الله اکبر و احسنت گفتن‌ها، قاری را تأیید می‌کنند و همزمان چشمم به تابلویی از عکس شهید گره می‌خورد. نوشته‌اش را می‌خوانم شهدای مدافع حرم برابری هر شهید را دارند.

پس از تلاوت قرآن، لیلا رجب، همسر شهید ارغوانی با اشاره به این موضوع که همسرش بهترین بود، گفت: سال 81 با شهید ارغوانی ازدواج کردم و حاصل زندگی‌ام یک پسر به نام امیرحسین بود. بسیار ساده و با کمترین هزینه و میهمان ازدواج کردیم. پس از تولد پسرمان، محمدتقی بیکار شد و با مشکلات بیشتری زندگی کردیم و در این مدت به فعالیت در بسیج محله و عکاسی و فیلمبرداری مشغول بود و در نهایت توانست وارد شهرداری منطقه 21 تهران شود به عنوان مسئول واحد سمعی، بصری روابط عمومی مشغول به کار شد.

وی با بغضی که در گلو داشت ادامه داد: بسیاری تهمت زدند که محمدتقی به خاطر کارمستندسازی به سوریه رفت درحالی که او دوربین را زمین گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به سوریه رفت.

پنجشنبه//

رجب اظهار کرد: تابستان سال 94 بود، زمانی که جنگ در سوریه شروع شد؛ سرسفره بودیم که به صورت اتفاقی، تلویزیون صحنه‌ای از سوریه و جنگ و تجاوز به حرم را نشان داد و روکرد به من و گفت که اگر بخواهم بروم اجازه می‌دهی و من گفتم چراکه نه. او آنقدر چابک بود که یک درصد فکر نمی‌کردم شهید شود.

وی بیان کرد: با اصرار بسیار عازم سوریه شد و در سال 94 پس از 43 روز به منزل بازگشت. محمدتقی بسیار متفاوت از گذشته شده بود. خاطرات سوریه را با حسرت تعریف می‌کرد. او بسیار نترس بود و آنطور که تعریف می‌کرد اولین کسی بود که شهدا و زخمی‌ها را از منطقه دشمن به این ور خط باز می‌گرداند.

همسرشهید ارغوانی اظهار کرد: محمدتقی یکبار برای‌مان تعریف کرد که یک شهروند عراقی گلوله خورده بود. هیچ کس جلوتر نمی‌رفت تا او را بیاورند. نزدیک اذان ظهر بود. بغلش کردم تا جایی که همه بدنم خونی شده بود. درد می‌کشید و به او می‌گفتم قل یا حسین؛ قل یا زهرا؛ قل یا علی و در اذان ظهر آوردمش و روی زمین گذاشتم. او می‌گفت در عملیات تاسوعا، هشت شهید و یازده مجروح شده بودند.

وی بیان کرد: از آنجا که محمدتقی ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت، شهادتش مصادف با حضرت زینب شد و زمانی که پیکرش را به ایران آوردند، مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) شد و در نهایت چهلمش همزمان با تولد حضرت زهرا(س) بود. امروز هم که شما به دیدار ما آمده‌اید شهادت حضرت زهرا(س) است و بنظرم همه اینها معجزه‌ای بیش نیست.

پنجشنبه//

رجب اظهار کرد: سن و سال محمدتقی به دفاع مقدس قد نمی‌داد و تصوری از جنگ نداشت اما او آگاهانه به جبهه رفت. محمدتقی درآمدش خوب بود و از جمله افرادی بود که در آزمون استخدامی شهرداری قبول شده بود. زندگی خوبی داشتیم. بسیاری به ما کنایه می‌زدند که محمدتقی به خاطر پول رفت اما اینطورنبود؛ چراکه زندگی ما بسیار مرفه و او به صورت داوطلب به جبهه رفته بود.

به اینجا که می‌رسد هق هق گریه می‌کند. معلوم است که چقدر کنایه‌های مردم، دلش را به درد آورده بودند که اینچنین دل شکسته اشک می‌ریزد. وای بر مردمی که اینچنین شهدا را قضاوت می‌کنند.

او پس از دقایقی ادامه داد: آن شب باهم بحث کردیم و من در نهایت راضی نشدم که بار دوم به سوریه برود و او هم قبول کرد. شب وقتی خوابیدم در خواب دیدم که حرم حضرت زینب(س) را با لودر خراب می‌کنند و به دلیل آنکه در دوران نامزدی به سوریه رفته بودیم، از حرم تصوراتی داشتم و همان تصورات، حرم را در خواب می‌دیدم که درحال خراب شدن بود. به سروصورت خود می‌زدم و صورتم را خراش می‌دادم و دریغ از یک ذره خون روی صورتم. یک لحظه خانمی با چادرخاکی را دیدم که با لبخند کنارم می‌آیند. دست‌هایم را گرفتند و گفتند برای حفظ اسلام و حرم باید جان دهیم و حرم به جز این سرپا نمی‌ماند. صبح بیدار شدم و خوابم را برای همسرم تعریف کردم و گفتم راضی‌ام به رضای خدا. اجازه می‌دهم به سوریه بروی هرچند می‌دانم که برگشتی به خانه نیست.

رجب اظهار کرد: محمدتقی ظرف مدت زمانی سه روزکارهایش را انجام داد و آماده رفتن شد. پروازش برای پنجشنبه بود که البته پرواز کنسل و به روز یکشنبه چهارم بهمن ماه سال 94 موکول شد. آن روز با وجود آنکه دیر شده بود و دائما تماس می‌گرفتند که دیر شده است و همه معطل هستیم، اما امیرحسین را به مدرسه رساند و همان روز آخرین وصیت‌نامه‌اش را به امیرحسین کرده بود. به خانه آمد و ساکش جلوی در بود. او برای رفتن بسیار وقت کشی می‌کرد. شهادت شیرین است اما گذشتن از دلبستگی‌ها بسیارسخت است. آنروز دیدم که محمدتقی بسیار سخت از خانه بیرون می‌رود برایش سخت بود که خداحافظی کند وبرود. ساک را دستش دادم و گفتم دیر شده است و تا الان بسیار معطل کرده‌ای و او به من گفت که خواسته‌ای نداری و من گفتم که در خانه دور بزن تا برای آخرین بار خوب نگاهت کنم. او هم چرخید و خداحافظی کرد و برای آخرین بار رفت. سرم را بالا نیاوردم و وقتی نصف کوچه‌ را رفته بود، برای آخرین بار حالت ایستاده نگاهش کردم.

پنجشنبه//

و باز او گریه می‌کند... و این بار امیرحسین هم پنهانی اشک می‌ریزد تا مادرش اشک‌هایش را نبیند؛ او دستانش را آرامش گوشه چشمانش می‌برد و اشک‌ها را پنهانی پاک می‌کند. امیرحسین 14 ساله نقش یک مرد را برای مادرش بازی می‌کند؛ چون پدرش مادرش را به او سپرده بود و باید پس از پدر، مرد خانه بود.

همسر شهید ارغوانی ادامه داد: هر روز محمدتقی با ما تماس گرفت تا 18 بهمن که آخرین بار صدایش را شنیدیم و فریاد می‌زد که خانم دوستت دارم؛ امیرحسین دوستت دارم و تمام. پس از آخرین تماسش دیگر خبری از او نشد. پنج روز بی خبر بودیم و نگرانی‌مان بیشتر شد چون مطمئن بودم که اتفاقی برایش افتاده است. در عملیات 22 بهمن نزدیک اذان ظهر به همراه 16 نفر دیگر شهید شده بود و پیکر او تنها پیکری بود که به وطن بازگشت و الباقی شهدا، پیکرشان در منقطه دشمن ماند.

وی بیان کرد: وقتی پیکر شهید را آوردند، درمعراج شهدا به همراه پسرم به صورت خصوصی، او را دیدم و صحبت کردم. زمانی که رویش را باز کردم دیدم دو تیر به قلب و ترکش به پهلوی راستش خورده بود و همه اینها به دلیل ارادتش به حضرت زهرا(س) بود.

همسرشهید ارغوانی اظهار کرد: یکباربرای‌مان تعریف کرد که باراول که به جبهه رفت، دوست داشت به او سربند یا زهرا بیفتد که همین اتفاق هم رخ داد و سربند یا زهرا به او افتاد و همیشه روی بازو و تفنگش هم می‌بست.

وی افزود: شهدا زنده هستند و همیشه همسرم مراقب من و پسرم است. در این دوسال معجزه‌های بسیاری را مشاهده کردیم. یک شب پسرم در خواب دید که انفجاری صورت گرفت و همسرم دست من و پسرم را گرفته است. پسرم صبح خواب را برایم تعریف کرد اما من به خاطر فوت یک یکی از اقوام باید به روستای‌مان می‌رفتم. درمسیری که می‌رفتم خواب پسرم را فراموش کردم. سپس دیدم به فاصله چند دهم یک ثانیه کوه ریزش کرد. اگر من عقب‌تر بودم قطعا زیرآوار مانده بود که درهمان جا روی زمین سجده کردم که خدا را شکر و متوجه خواب پسرم شدم که همیشه همسرم مراقب ما بوده است.

درادامه امیرحسین؛ تنها یادگارشهید ارغوانی که حالا 14 سال دارد و کلاس هشتم است، با اشاره به خصوصیات پدرش گفت: پدرم برایم تعریف کرده بود که چقدر پسر دوست دارد، تا جایی که وقتی به دنیا آمدم، کل مسجد را بستنی داده بود.

پنجشنبه//

وی افزود: پدرم بچه‌ها را بسیار دوست داشت و هربار که به منزل می‌آمد، وقتی دوستانم می‌گفت عمو بیا بازی کنیم، پدرم با همان خستگی و لباسش بازی می‌کرد و وقتی با لباس کثیف به خانه می‌آمد ومادرم اعتراض می‌کرد؛ پدرمی‌گفت نمی‌خواستم دل‌شان را بشکنم.

فرزند شهید ارغوانی تصریح کرد: بار اول که به جبهه رفت، من در استخر بودم و به آنجا آمد و خداحافظی کرد و بار دوم هم مرا به مدرسه رساند و برای آخرین بار رفت. یکبار پدرم برایم تعریف کرده بود که باید با وسایل سنگین کوله‌اش کوهی را بالا می‌رفت و آن موقع هوا بسیار گرم بود، آنقدر که عرق از زیرسربندش روی چشمانش می‌ریخت و چشمانش را می‌سوزاند. او گفت که همان لحظه سربند یازهرا را که از روی سرش برمی‌دارد، صدای شلیک‌های دشمن را می‌شنود و سریع سربندش را روی پیشانی‌اش می‌زند که صدای شلیک دشمن قطع می‌شود و از آن روز همیشه سربند یا زهرا روی پیشانی‌اش بود.

پنجشنبه//

وی به بیان خاطره‌ای دیگر از پدرش پرداخت و گفت: پدرم از یکی از عملیات‌هایش گفت که یکی از فرماندهان مجروح می‌شود و باید او را به عقب برگردانند، پدرم داوطلب می‌شود و با موتور تنهایی می‌رود تا مجروح را به عقب برگرداند که یک دفعه می‌بیند که از محدوده خودی‌ها گذشته و به منطقه دشمن رسیده است که سریع مجروح را پشت موتور می‌اندازد و با خود می‌آورد. آنقدر گلوله می‌زنند که هیچ یک از گلوله‌ها به او نمی‌خورد و از آن وضعیت جان سالم به در می‌برد که البته این خاطره را با حسرت می‌گفت که چرا گلوله‌ها به من نخورده است و من لیاقت شهادت را ندارم.

امیرحسین در پایان گفت: روز آخر که پدرم مرا به مدرسه برد، گفت که همیشه مراقب مادرم باشم و هیچگاه تنهایش نگذارم. او گفت که مرد خانه باشم و به نوعی مادر را به من سپرد.

پنجشنبه//

درپایان هدایایی از سوی بسیج و خبرگزاری ایکنا به خانواده شهید محمدتقی ارغوانی اهدا شد.

کاربران برای مشاهده گزارش تصویری این دیدار می‌توانند اینجا را کلیک کنند.

گزارشی از زینب رازدشت

captcha