به گزارش خبرنگار ایکنا؛ مصطفی ملکیان، عرفانپژوه در کانال تلگرامی خود به این پرسش میپردازد که آیا از قرآن، نمیتوان وصف نظم دادن به جهان را استفاده کرد و بعد قائل شویم موجودی که چنین کاری در جهان میکند، همان خدای قرآن ماست البته در قرآن صریحا به برهان نظم اشاره نشده است ولی برخی متفکران با استفاده از دو آیه: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبياء/۲۳) و آیه «هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ» (ملک ۳) خواستهاند مفاد برهان نظم را از آیه استنباط کنند. متن این یادداشت را در ادامه میخوانید؛
اولا باید یک مقدمه را اثبات کنید که فساد نقیض نظم است، در حالی که فساد نقیض نظم نیست بلکه باعث اختلال است. ثانيا این آیات برای اثبات وجود خدا نیست بلکه برای اثبات وحدث خداست. یکی از مشکلاتی که ما در قرآن داریم این است که ما همه را رمی به التقاطی اندیشیدن میکنیم، ولی در مورد مفاهیم قرآنی ملتقطانهترین کار را میکنیم، یعنی به مفاهیم قرآنی معانیای را نسبت میدهیم که فرضا 300 سال با 800 سال بعد به آن مفهوم چنین معنایی داده شده است و هیچگاه از خودمان نمیپرسیم که وقتی قرآن نازل میشد، آن موقع این مفهوم چه معنایی را داشته است.
مثلا در اول کتابهای فلسفه مینویسیم: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» ولی آیا واقعا حكمت در قرآن به همان معنایی است که ما به کار میبریم؛ حکمت به معنای آنچه ما به کار میبریم، تقریبا دویست سال بعد از نزول قرآن بر کلام یونانیها، کلمهای بنام Venous وجود داشت که مترجمان عرب نمیتوانستند به جای آن کلمهای از زبان عربی قرار دهند، بعد از تفحص بسیار، کلمه حکمت را برای آن قرار دادند اینجا بود که حکمت به این معنا وارد زبان عربی شد.
همینطور درباره مفاهیمی از قبیل عدل را ترجمه و تفسیر میکنیم به اعطاء كل ذی حق حقه، ولی نمیدانیم که این تفسیری است که ارسطو از عدل میکرد، حال آیا این معنا که ارسطو برای کلمه عدل نموده است، معنای لغوی و مراد قرآن از کلمه عدل است؟ ما میگوییم هر کس به قرآن مراجعه میکند، باید ظن متآخم به علم داشته باشد که این الفاظ در موقع نزول قرآن دارای این معانی بودهاند، مگر کسی میتواند بگوید مفردات این سخن من تا پنج هزار سال دیگر هر معنایی که پیدا کرد من به آن معانی جدید هم ملتزم هستم. حافظ می گفت «دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را»، بیاییم امروزه بگوییم پس حافظ اسهال داشته است، چون ظاهر کلامش این است، خیر آن وقت «دل از دست رفتن» به معنای حوصلهام سررفتن بود. در اینجا هم کلمه فساد در مقابل نظم نیست بلکه فساد و مقابل دارد: ۱. کون یعنی بودن، پس فساد یعنی نابودی؛ ۲. صحت و بنابر این فساد یعنی تن نادرستی و هیچ ربطی به نظم ندارد.
به هر حال توصیه بنده این است که واقعا یک مقدار به این برداشتهایی که عرفا، حکما، محدثین آهسته آهسته و ناآگاهانه از فرهنگهای مختلفی که وارد اسلام شده است، متأثر شدهاند توجه داشته باشید، اینکه شما این قدر میگویید متفکران ما غرب زده یا شرق زدهاند، ارسطو غربی بود یا شرقی؟ غربی، خود علمای ما دست از این ارسطو برنمیدارند. افلاطون هم همینطور است. البته حقیقت شرقی و غربی ندارد «لا شرقية وغربية»، بلکه زیتونه مبارکه است، و باید دید حق چیست، یکی از موارد حق این است که ما باید فرهنگ قرآنی را از این مطالبی که گفته شده است بپیراییم.
امروزه ممکن است ما جوانی را، متفکری را، دانشگاهی را به خاطر تفکر التقاطی رمی کنیم ولی یک وقت هم باید به خود بیاییم و ببینیم که آیا واقعا تفكر ما خالص است یعنی ما که دست از ارسطو، افلاطون، فلوطین و فورفوريوس بر نمیداریم آیا اینها درست است و از جمله در تفسیرهای قرآنی، تفسیرهایی برای آیاتی از قرآن دیده میشود که واقعا «لايرضی به صاحیه» است، چرا که از فرهنگ دیگری مثل فرهنگ یونان قدیم، روم قدیم یا فرهنگ شرق گرفته شده است.
انتهای پیام