به گزارش ایکنا از قزوین، شهدا همواره در مسیر حقطلبی و راه مستقیم الهی گامهایی بلند برداشتهاند که برای درک آن باید برای شناخت هر چه بیشتر این اسطورههای زندگی تلاش مضاعف داشته باشیم.
شهید «رضا محمدی» از شهدای مفقودالاثر دوران دفاع مقدس استان قزوین یکی از همان اسطورههای بیبدیل است که شناخت سیره و مسلک شهید ما را بر آن داشت تا میزبان همسر مهربان و صبور این شهید بزرگوار باشیم؛ حضوری که فضای خبرگزاری را آکنده از یاد و نام شهدا کرد و برای ساعاتی یاد و نام شهدا بر سرلوحه فکر و زبان یکایک همکاران ما در ایکنا نشست.
سخن گفتن از شهیدان بهویژه از سوی خانواده آنها همواره روح و جان را مملو از آرامش میکند، سخنان همسر شهید محمدی نیز از این فضا به دور نیست، خاطرات و بیان ویژگیهایی که هر کدام نشان از عشق و محبت بیاندازه شهید به خانواده، مردم، کشور و دینش داشت.
صغری قربانی همسر شهید رضا محمدی، در حالی که به همراه داماد و نوه کوچکش امیرمهدی در این نشست حاضر بود، گفت: در سال 59 در حالی که تنها 17 سال سن داشتم و در روستای «بوزلین» زندگی میکردیم، والدین آقا رضا به خواستگاری آمدند و خانواده هم با این ازدواج موافقت کردند، ایشان از بستگان دور ما و از اهالی محل بود و شاید تا پیشاز این سالی یکبار همدیگر را میدیدیم.
ثمره این ازدواج یک فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. وقتی دخترم 3 ساله و پسرم نیز تازه به دنیا آمده بود همسرم در ۱۸ دیماه سال 64 به سربازی اعزام شد و در نهایت در دهم اردیبهشت سال 65 که مصادف با ماه رمضان بود، در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
آن مرد آمد، آن مرد در برف و کولاک آمد
این همسر شهید با بیان اینکه همسرش خیلی به دخترش علاقه داشت، برایمان چنین تعریف کرد: آقا رضا در قزوین در یک نانوایی مشغول به کار بود و هر روز مسیر روستا تا قزوین را میرفت و شب برمیگشت، هنگام به دنیا آمدن دخترم از شدت بارش برف راهها بسته بود، اما آقا رضا در آن بوران و برف با وجود اینکه موتورش هم در بین راه خرابشده بود آن را رها کرده و با پای پیاده باقی راه را آمده بود تا فرزندش را ببیند. بعد از رسیدن به خانه هم چون باوری وجود داشت که اگر کسی خسته باشد خستگی بر وجود کودک خواهد نشست جلوی در نشست و برای دقایقی در همان سرمای هوا در بیرون از اتاق ماند تا کمی خستگی از تنش بیرون رفته و بعد فرزندش را با نشاط ببیند. وقتی فرزندش را دید او را در آغوش کشید، میبوسید و میگفت فقط به خاطر شما و فرزندم این سختی را به جان کشیدم و آمدم. دوست داشتم هر چه زودتر دخترم را ببینم. همیشه تأکید میکرد که برای دخترم لباس پوشیده بگیرم حتی در سنین پایین، میگفت باید دخترمان از همان کودکی حجاب داشته و به رعایت آن مقید باشد.
بسیار نسبت به خانوادهاش احساس مسئولیت داشت، زمانی که میخواست به سربازی برود دست دخترم دچار سوختگی کمی شده بود و رضا او را به درمانگاه برد. بعد از رفتنش هم نامهای نوشت و در آن نامه به خاطر نگرانی که داشت جویای حال دخترمان شد و چندین بار پرسیده بود آیا سوختگی دستش خوب شده است یا نه؟
تقویمها خجلتزده از گذر روزهای انتظارند
خانم قربانی از روزهایی که خبر شهادت همسرش را شنید این چنین گفت: ماه رمضان سال 65 در سر سفره افطار بودیم و رادیو هم از اخبار جبهه میگفت، وقتی خبر داد که فکه عملیات شده پدرهمسرم لقمه از دستش افتاد و گفت رضای من رفت! همین هم شد و بعد از مدتی خبر شهادت و مفقودالاثری او را به ما دادند.
وی با بیان اینکه از پیکر همسرش خبری نیست و سالها چشمانتظار خبری از این شهید بزرگوار بوده است، بیان کرد: چون پیکر او را نیاوردند هر لحظه و هر ساعت و هر روز و هر هفته و هر ماه و هر سال منتظر خبری از همسرم هستم و هنوز باور ندارم که او به شهادت رسیده است. امیدم به این بود که زنده است و روزی برمیگردد و با این فکر زندگی را ادامه میدادم.
من تا ۱۲ سال بعد از شهادت آقا رضا هر روز در تقویم علامت میزدم و روزهای نبودنش را یادآور میشدم اما بعد که متوجه حالات دلتنگی شدید دخترم شدم دلتنگیهایم را از تقویم به دلم بردم تا فرزندانم کمتر اذیت شوند.
شاید یکی از اینها پدرم باشد
این همسر شهید با بیان اینکه علاقه فرزندانش به پدرشان یک علاقه دوطرفه بود، عنوان میکند: دخترم بسیار به پدرش علاقه داشت، بعد از شهادت همسرم تازه به قزوین آمده بودیم و او در مقطع ابتدایی درس میخواند، یکبار در خیابان چند سرباز را دیده بود، دست من را رها کرده بود و به آنها نگاه میکرد؛ وقتی صدایش کردم گفت شاید یکی از اینها پدرم باشد!
وی تصریح میکند: ممکن است سختی دوری و دلتنگی را با مشقت تحمل کرد اما بهانهگیریهای بچهها را نمیتوان کاری کرد. پسرم در زمان شهادت بسیار کوچک بود و خاطرهای از پدرش نداشت، بعد که کمی بزرگ شد خواب پدرش را دیده بود، وقتی بیدار شد گریه میکرد که پدرم آمده بود اینجا، من او را دیدم، الآن کجاست؟ هر چه کردم آرام نمیشد، بسیار آشفته بود و این وضعیت برای من بسیار سخت و ناراحتکننده بود.
خانم قربانی به نوه کوچکش اشاره میکند و ادامه میدهد: در لالاییهایی که برای نوههایم میگویم از آقا رضا برایشان تعریف میکنم، یکی از نوههایم همسرم را «آقاجون رضا» صدا میکند و از من میخواهد که همیشه از او برایش تعریف کنم تا بخوابد، این در حالی است که من اسمی نبردهام و او خودش پدربزرگش را با این نام میخواند.
تکیهگاهی که هم پدر است و هم مادر
داماد خانواده نیز از پدرزن شهیدش چنین میگوید: تکیهگاه هر خانهای معمولاً پدر خانه است اما در خانواده شهدا معمولاً مادر نقش پدر را هم بر عهده دارد و شیرزنی به نام مادر تکیهگاهی برای فرزندان آنها است، در حقیقت همسر شهید خوبی را در حق فرزندانش تمام کرده است.
در توصیف شهید بسیار شنیدهام اما یکی از ویژگیهای شهید فعالیتها و عشق ایشان به خانوادهاش بود، عصر به عصر با سختی از روستای «بوزلین» برای کار به قزوین میرفت و عصر هم به خانه به برمیگشت که این عشق و احساس مسئولیت شهید را نسبت به خانوادهاش نشان میداد.
رضایم به رضا خدا
این شیرزن قزوینی بهسختیهایی که در مسیر زندگی بعد از شهادت همسرش کشیده گریزی میزند و میگوید: با سختی بچهها را بزرگ کردم و در این راه مشقات بسیاری را متحمل شدم اما بنا به وصیت همسرم تلاش کردهام تا بیتابی نکنم چون یکبار قبل از اعزام به سربازی در محل شهیدی آورده بودند، رضا به همراه خانوادهاش در این مراسم حضور داشت، بعد از مراسم به مادرش گفته بود این خانواده تکفرزند خود را در راه خدا اهدا کرد، مگر ما از این خانواده کمتریم؟ خیلیها در این مسیر رفته و یا میروند، پس اگر شهادت قسمت من هم شد بیتابی نکنید.
دلتنگی و ناراحتی که به سراغ من میآید با یاد اهلبیت و مصیبتهای حضرت زینب(س) خود را آرام میکنم، با خودم میگویم من که خاک پای آنها هم نمیشوم، سختیهای زندگی هر چه که باشد از سختی که فرزندان امام حسین(ع) کشیدند که بیشتر نیست برای همین رضایم به رضا خداست. انشاءالله که شهدا در آن دنیا دست ما را هم بگیرند.
برای حفظ انقلاب اسلامی باید گوش به فرمان رهبرمان باشیم
این همسر شهید تأکید میکند: با وجود سختیهای بسیار تلاشم بر این بود که تکیهگاهی برای فرزندانم باشم تا آنها کمبود پدر را احساس نکنند و همواره راه و منش پدر شهیدشان را ادامه دهند. باید این راه را ادامه داد، هر کسی در هر جایگاهی که هست باید به وظیفه خود عمل کند، اطاعت از فرامین رهبر معظم انقلاب یکی از مواردی است که باعث حفظ انقلابمان میشود برای همین باید به صحبتهایشان گوش داده و عمل کنند.
دعای آخر خانم قربانی را باید بر سر در منازل و دلهایمان نوشت آن هنگام که گفت: انشاءالله که این انقلاب به دست امام زمان(عج) برسد و همیشه سربلند باشد. شهدا از دست ما رضایت داشته باشند که این در استقامت و ادامه راه شهدا اتفاق خواهد افتاد.
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
حرف آخر را شهریار به زیبایی توصیف میکند:
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان
تا طرب خانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
گفتوگو از رقیه ملاحسنی
انتهای پیام
بسیار تیتر و مطلب خوبی بود