«شایگان» از زبان دیگران
کد خبر: 3701763
تاریخ انتشار : ۰۳ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۴

«شایگان» از زبان دیگران

گروه اندیشه ــ رضا داوری، رسول جعفریان و حسن محدثی با انتشار یادداشتی در خصوص درگذشت داریوش شایگان، در باب شخصیت و آثار او سخن گفتند.

«داریوش شایگان» از زبان دیگران

به گزارش ایکنا؛ واکنش‌های پیاپی شخصیت‌های علمی حوزوی و دانشگاهی نسبت به درگذشت داریوش شایگان، بیانگر میزان عمق تأثیر او در جامعه علمی کشور است. رضا داوری، رسول جعفریان، عبدالحسین خسروپناه و حسن محدثی تنها برخی از چهره‌هایی هستند که با انتشار پیام تسلیت، گوشه‌ای از خاطرات مشترک خود با شایگان را بازگو کردند. در ادامه متن پیام‌ها از نظر می‌گذرد.

پیام رضا داوری اردکانی: «هوالباقی؛ داریوش شایگان درگذشت. خبر کوتاه و ساده بود. گویی همه انتظار شنیدن آن را داشتند زیرا از هفته‌ها پیش او در بیهوشی تمام به سر می‌برد و کمتر به بهبودش امید داشتند. اما خبر در حقیقت، خبرِ ضایعه و مصیبتی بزرگ بود. برای کسی که از 50 سال پیش او را می‌شناخته و سال‌ها با او انس و الفت و دوستی و همدمی و همزبانی داشته است، تحمل شنیدن این خبر دردناک بود. در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را می‌دیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقه‌های سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را می‌شناخت به صلح دائم کانت می اندیشید و سیاستی را دوست می‌داشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرف‌ها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند.

شایگان که بود و چه کرد؟ او مردی نجیب، محجوب، منیع‌الطبع، کم‌حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان می گرفت و کمتر غم دنیا می خورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب می خواند و بهتر می‌فهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه می کرد.

او شاعری بود که نمی‌دانیم چرا بعد از انتشار اولین دفتر شعرش دیگر شعر نسرود و به سراغ فلسفه و تصوف و ادیان شرقی رفت و دوره کوتاهی از زندگی‌اش را بیشتر صرف فلسفه کرد. حاصل این دوران، کتاب های «آسیا در برابر غرب»، «بت های ذهنی و خاطره ازلی» و «انقلاب دینی چیست» بود. این دوران دوران غلبه فلسفه به شعر در اندیشه شایگان بود که در حدود ده سال طول کشید.

سپس شایگان به عهد جوانی خود بازگشت. هر چند که فلسفه هنوز او را رها نکرده بود. او باز هم فلسفه می نوشت اما زبانش، زبان شعر بود. گویی شعر و فلسفه در آثاری مثل «افسون زدگی جدید» به صلح و سازش رسیده بودند. مختصر بگویم. شایگان هرگز اهل بحث و جدل نبود. حتی کتاب‌های فلسفی‌اش را هم به زبان بحثی ننوشت. شاعری که به فلسفه رو می‌کند طبیعی است که اصراری در نوشتن و گفتن به زبان فلسفه نداشته باشد.

بالاخره شایگان در دو دهه آخر عمر به شعر و ادب بازگشت و سه اثر گرانبها در باب پنج شاعر بزرگ ایران و دو شاعر و نویسنده نامدار فرانسه بودلر و مارسل پروست نوشت. این هر سه اثر در ادب و نقد ادبی ایران ماندگار خواهند بود. آنها از جنس و سنخ تتبعات ادبی مرسوم نیستند، بلکه گزارش درآمیختگی شعر و رمان با جان نویسنده‌اند. در پایان عمر هم می‌خواست بازگشتی به فلسفه داشته باشد و درباره جهان کنونی که جهان ریاضی و هندسی است، کتابی بنویسد. کاش بود و این کتاب و بسی آثار خوب دیگر می‌نوشت.

دریغا که دیگر نیست. من و شایگان بسیار به هم نزدیک بودیم ولی او وسعت نظر و بینش و ذوقی داشت که من از آن بی‌بهره‌ام و نظیرش را کمتر می‌توان سراغ گرفت. مهمتر اینکه او می‌توانست زیر آسمان‌های جهان به سر برد و به همه فرهنگ‌ها احترام بگذارد و ایران را نیز عاشقانه دوست بدارد. روانش شاد باد».     

                                                                            

یادی از مرحوم شایگان

یادداشت رسول جعفریان در خصوص جریان‌شناسی فکری داریوش شایگان: «وجه مشترک همه متفکران و رهبران فکری ما، در شش دهه پیش از انقلاب، اظهار نظر در باره غرب بود. ما از مشروطه به بعد، مجبور بودیم در این باره اظهار نظر کنیم. در مشروطه، این تقسیم، به صورت مستبده ـ مشروطه بود. اندکی بعد که مشروطه سلطنتی غلبه کرد، روشنفکران دو بخش شدند، لیبرالیست و کمونیست. هر دو متولد غرب بودند، اما بر ضد هم. کمونیست‌ها منتقد غرب سرمایه داری بودند و تبلیغات شدیدی علیه غرب و تمدن سرمایه داری راه انداختند. حکومت سلطنتی شاه راه خود را می‌رفت.

روحانیون که در دوره رضا شاه، خرد و خمیر شده بودند، دوباره و تدریجی  بازگشتند. آنها با کمونیسم ضد خدا، درگیر بودند، اما به هر حال، هم آنها و هم دیگران،  نقد تند سرمایه‌داری را از آنها می‌شنیدند و عدالت چپ را تصور می‌کردند. بخش قابل توجهی از روشنفکری ایرانی در میانه کمونیست‌ها و لیبرالیست‌ها رشد کرد و بالید. آنها سر و ته درست درمانی از نظر سازماندهی نداشتند، نه مثل کمونیستها ریشه در شوروی داشتند، نه در مذهب پایگاهی و پایگاهی که در تربیت رضاشاهی آن را از دست داده بودند.

این جماعت به تدریج به ایدئولوژی‌هایی (که در حکم نوعی آنتی تز برابر تفکر غربی و مولود همانجا بود) وابسته شدند که هم انتقاد از غرب داشت و هم مدعی داشتن پایگاهی در شرق بود. عنوانش بازگشت به خویش، یا تکیه به آسیا، یا به اسم نقد تکنولوژی و ماشینیسم یا تمایل به علم قدسی یا عرفان سهروردی یا گنوسیسم ایرانی و شرقی. این جمع کم کم دست به دست هم دادند و بخشی در انجمن حکمت و بخشی هم متفرق (حتی در دوره رژیم) اما متحدالفکر راه خودشان را ادامه دادند.

غالب این جماعت، اهل عمل و انقلاب که نبودند، از کمونیست‌ها بیزار بودند، اما به هر حال، قشری از مردم که فکری‌تر و ایرانی‌تر بودند، از علاقه‌مندان آنها بودند. البته آدمی مثل جلال، که از همین طیف بود، به فکر مذهبی هم نزدیک شد. شریعتی هم از همان جماعت بود، دینی‌ترین آنها و پل و حلقه وصل آنها با مذهبی‌ها بود. نراقی مدل دیگری از همین افراد و طبعا غیر مذهبی. به هر حال طیف وسیعی از این گروه، یک خط فکری که مدافع عرفان شرقی و منتقد غرب از هر بخش آن بودند، در کنار یکدیگر بودند. وقتی انقلاب شد، فکر این گروه، در میان روحانیون اثر گذاشت و برخی از شاگردان آنها وارد جرگه انقلاب شدند. درست وقتی از سال شصت، مبارزه با غربزدگی جدی‌تر شد، این تفکر و مبانی آن پشتوانه تفکری شد که می‌خواست یک تمدن شرقی، دینی، عرفانی، ضد کمونیست و مهم‌تر از همه، ضد غرب و متفاوت با تمدن غربی بسازد.

به هر حال، هر جهت‌گیری بزرگ، ایدئولوژی خود را می‌خواست و آنچه در این دوره پدید آمد، جریانی بود که غالبا توسط همین طیف که فارغ از الحاد و اسلام، سروته یک طیف فکری بودند، پدید آمده بود. این ابزار یعنی تفکر شرقی ضد غرب، وقتی از دست روشنفکران ضد غرب و شرق گرا، که شرحشان گذشت، درآمد، و به خصوص وقتی در عمل، به رویه‌هایی از سوی انقلابیون منجر شد که خیلی مورد تأیید آنها نبود، دیگر خوش‌آیندشان نبود. نصر فلسفی‌ترین بود که البته بین مدرنیته و مواضعش جمع کرد و بارها هم این را گفت. فکرش ماند و خودش رفت.

برخی از این طیف از دنیا رفته بودند یا رفتند و فرصت دیدن تجربه عملی افکارشان را نیافتند. اما برخی که ماندند، و یکی هم مرحوم شایگان بود، از آن ایدئولوژی که ساخته بودند و اثرش را هم گذاشته بود و حالا در اختیار دیگران قرار گرفته و لباس تازه‌ای به آن پوشانده شده بود، اظهار پشیمانی کردند. در کشورهای توسعه نیافته، اظهار پشیمانی در میان همه کسانی که نقش تئوریسین دارند، امری عادی است، هرچند برخی آرام تغییر می‌کنند، و به روی خود نمی‌آورند. یاد مرحوم شایگان گرامی و روانش شاد باد. خود او هم تجربه‌ای از تجربه‌های جاری فکری در ایران توسعه نیافته طی پنج  شش دهه گذشته بود.»

 

یکی از اهالی فرهنگ و معنا بود

پیام حسن محدثی: «از قبیله‌ی ما نبود. من ندیدم که او درد قبیله‌ی ما را فریاد کرده باشد. لاجرم، به‌سختی می‌توانم نسبت خود را با او تعریف کنم. به من چه خلق چه می‌گویند و همه از پی هم یک صدا و یک شیوه سخن می‌گویند! من چه‌طور می‌توانم بدون نسبت‌سنجی سخن بگویم؟! وقتی که ما هم‌درد نبودیم، چه نسبتی با هم داریم؟ حالا او پس از خوابی عمیق و طولانی از این جهان کوچیده است و پرسش از نسبت گریبان مرا رها نمی‌کند.

وقتی که بیش‌تر می‌کاوم درمی‌یابم که او اگرچه نسبتی با دردهای مردمان رنجور این دیار نداشت، امّا دل او را هم فرهنگ و معنا ربوده بود و عمری درگیر این دل‌ربایی شیرین بود. او شاید سرخوشانه و بازی‌گوشانه درگیر بود و ما دردمندانه و رنجور درگیر بودیم؛ اما دست‌کم از این جهت درگیری‌ِ مشترکی داشتیم و همین اشتراک در درگیری، نوعی خویشاوندی بود. پس به یک بهانه خویشاوند بودیم. لاجرم، در سوگ این خویشاوند می‌نشینیم و به اهالی فرهنگ و معنا تسلیت می‌گوییم.

شایگان عمیقاً متأثّر از هانری کُربَن بود. دین را اسطوره‌ای می‌فهمید. دین در نگاه او به اموری فراتاریخی می‌پرداخت و وقتی که دید دین در نهضت انقلابی نقش ایفا کرده، از ایده‌ئولوژیک شدن سنّت سخن گفت و از رخ‌داد انقلاب با ایده‌ئولوژی مسلط دینی دچار شگفتی شد و پرسید:‌ «انقلاب دینی چیست؟» پرسشی خطا زیرا که انقلاب، دینی نبود بل این دین بود که انقلابی شده بود.

ما امّا سخت درگیر تاریخ بودیم و در درون تاریخ، گیر افتاده بودیم. دین فراتاریخی او به کار او و مقتدای فرانسوی‌اش هانری کُربَن می‌آمد. برای ما دینی که در این جهان به‌کار نیاید، به کاری جز فریب خلق نمی‌آید. انقلاب اجتماعی، دینی و غیردینی ندارد. انقلاب پدیده‌ی اجتماعی‌ای است که در عصر مدرن رخ می‌دهد. این بخشی از انقلابیان بودند که دین‌دار بودند. بخشی نیز غیردین‌دار بودند.

آن چه در فکر و اندیشه‌ی او اسطوره‌ای فهمیده شده بود، عملاً نقشی تاریخی ایفا کرد و در دست‌گاه فکری او چنین چیزی بیمارگونه بود. پس او ایده‌ئولوژی را هم‌چون امری منحرف و بیمارگونه به تصویر کشید. درست مثل همان شخصیت اسطوره‌ای یونانی که قد و قامت همه را با تخت خوداَش تنظیم می‌کرد، شایگان نیز دین و انقلاب را با دست‌گاه فکری خودش تنظیم کرد.

شایگان مردی از تبار فرهنگ و معنا بود و درگیر سفرهای معنوی بی‌پایان. اگرچه او در زمین و در کنار ما نفرین شده‌‌گان زمین سفر نمی‌کرد، امّا سفرهای آسمانی و معنوی او نیز احترام‌برانگیز بود. پس من نیز می‌توانم به احترام سفرهای معنوی‌اش کلاه از سر برگیرم و برای سفر نهایی‌اش دعای خیر کنم و لطف الاهی را برای او خواستار شوم.

یک بار فقط برای پایان‌نامه‌ی دکترا خدمت او رسیدم و از وی خواستم استاد مشاور رساله‌ی دکترای من باشد. مهربانانه گفت که به‌خاطر محدودیت‌های اداری نمی‌تواند نقش دانشگاهی داشته باشد، اما هروقت خواسته باشی می‌توانی نزد من بیایی. این تنها دیدار ما بود. من امّا بارها از آثار او بهره بردم و خود را مدیون وی می‌دانم.

باری، شایگان در آغاز بهار سفر کرد. اگر جهان دیگری باشد، برای او عاقبتی بهاری را از خداوند طلب می‌کنم. به قول آن معلم بزرگ که به خاطر رنج مردم بسی زودتر از شایگان آسمانی شد، «چه‌گونه زیستن» و «چه‌گونه مردن» شایگان با هم نسبت وثیقی داشتند؛ آرام و خواب‌ناک و رؤیاگون! نحوه‌ی کوچ او به دیار باقی رشک‌برانگیز است.»

انتهای پیام

captcha