به گزارش ایکنا از لرستان، شهید حمید امرایی یکم خرداد سال ۴۵ در روستای چغابل از توابع شهرستان کوهدشت از پدری به نام آقارضا و مادری بهنام ماهدوستی متولد شد، تحصیلات خود را تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد و در ۳۱ خرداد سال ۶۶ در منطقه ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به مقام شهادت نائل آمد و در روستای چغابل از توابع شهرستان کوهدشت به خاک سپرده شد.
گلچینی از وصیتنامه شهید حمید امرایی
در گلچینی از وصیتنامه شهید حمید امرایی میخوانیم: «بارالها! کمکم کن که در این راه و هدفی که میپیمایم، سستی و کندی که کار مرد مسلمان نیست، به خود راه ندهم که دشمنان از خدا بیخبر، منتظر آن هستند.
خداوندا! به عزت و جلالت، شهادت در راه خودت را نصیبم کن و در صف شهدای کربلا قرارم بده و قدرت و لطفی به من عطا کن که در آخرین لحظات عمرم نام تو بر زبان داشته باشم.
و ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب(س) را بدهید. همه مثل خاندان زینب(س) فرزندانتان را به میدان نبرد حق علیه باطل بفرستید و جسد آنها را تحویل نگیرید».
متن کامل وصیتنامه شهید حمید امرایی
در وصیتنامه شهید حمید امرایی آمده است: «شکر خدایی را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت نمایم و آنچه را که دارم در طبق اخلاص نهاده و تقدیم ایزد منان کنم و آنچه را که حسین و انصار کفرستیزش پروانهوار دور آن میگشتند، من همان را باز یابم، که همان شهادت است.
میروم و کولهبارم را که پُر از گناه است بر دوشم میبندم تا به کاروان حسینیان بپیوندم. بارالها! کمکم کن که در این راه و هدفی که میپیمایم سستی و کندی که کار مرد مسلمان نیست، به خود راه ندهم که دشمنان از خدا بیخبر، منتظر آن هستند.
آیا کسی بهعنوان مسلمان به خود اجازه میدهد که با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست بهسوی اسلام و قرآن و شرف و ناموس کشورش دراز کرده و قصد نابودی آنرا داشته باشند و او بنشیند و سکوت را اختیار نماید؟ خیر. من اکنون میروم تا با خدایم ملاقات نمایم و سوی سنگر همرزمم میشتافتم تا آتشی که مشتعل شده را خاموش نمایم. من بهسوی سنگر دلیرمردان حقطلب بال میزنم و به آشیانه صفا و عطرآگین جبهه جنگ پرواز میکنم تا خصم و عدو در سر خود نپرورانند که سنگر خالی مانده است.
و اما باید از رهبرم، امام و حجت عصرم، خمینی کبیر و بتشکن زمان، قدردانی و تشکر نمایم. یک فرد مسلمان این را نمیقبولاند که بیتفاوت بنشیند و این دنیای فانی را بر آخرت ترجیح دهد و اما در حقیقت هیچ قطره خونی بالاتر از قطره خونی نیست که در راه خدا تقدیم نمایم و این قطره خونها پیروزی را بهدنبال دارند، همین طوری که ثابت شده است در نظر بگیرید. مگر حسین با چه چیزی به پیروزی رسید و انقلاب شکوهمند، این ثمره خون هزاران هزار شهید هست یا نه.
اهمیت حقالناس
و مسئلهای دیگر در رابطه با حقالناس که خود پیامبر(ص) هم تاکید فراوان کرده که خدا سوگند یاد کرده که از هیچ ظلمی و از هیچ تضییع حقی نگذرد و هیچ ستمکاری را نیامرزد مگر اینکه مظلوم و صاحب حق از آن بگذرد و حالا که بنده آمادهام و جان خود را در کف دست و آماده تقدیم به ایزد منان هستم. پس از شما دوستان و آشنایان علیالخصوص داییهایم که مدتی است با آنها حرف نمیزنم طلب حلالیت میخواهم.
شهید با ریختن اولین قطره خونش تمام گناهنش را خدا میبخشد، جز حقالناس که این مسئله را خود صاحب حق باید ببخشد. پس امید است این بنده حقیر و ضعیف را ببخشید تا من هم از صمیم قلب شما را حلال کنم. و باز هم عاجزانه میخواهم که مرا حلال کنید تا در حالیکه میمیرم قلبم بیشتر نزد خدا باشد.
اما تا آنجاییکه میدانید اگر پاسداری رسمی برای اسلام نبودم، اما مدت خدمتم کمتر از پاسداری هم برای اسلام نبوده است. من از اول انقلاب این آیه «انا لله و انا اليه راجعون» را تداوم نمودهام.
و برای چند بار به صدایی که از حلقوم پیر جماران بیرون آمد لبیک گفتم و آماده پاسداری بودم، اما هیچکس به خود اجازه میدهد که از شعارش از الگویش یعنی حسین(ع) بگذرد؟ همانا این شعار که «هیهات من الذله» مگر نه این است که مسلمان ذلت را قبول نمیکند؟ پس ما اگر مسلمانیم و سنگ اسلامی بودن را به سینه میزنیم باید اینطور بنشینیم و ببینیم انقلاب اسلامی که بعد از چندین سال ستم شاهی، به رهبری حسین زمان به بار نشست مورد تجاوز دستنشاندگان قرار گیرد؟ پس میروم تا در میدان نبرد، در راه نور به ظلمت سینهام را هدف گلوله قرار دهم که همانا خون بر شمشیر پیروز است.
پس پدر و مادرم! شما نیز خوشحال باشید و ببینید فرزندتان با چه روحیه سرحالی چه حرفهایی درباره چشم بستن از این دنیای فانی گفته است.
خدایا مرا در حالی بمیران که خندان و در حال راز و نیاز با تو باشم. و نکته جالب اینجاست که زمانی وصیتنامه را مینوشتم، صدای گلوله توپ و تانکهای دشمن همه ما را فرا گرفته بود و برادران و همرزمانم را میبینم که تکبیرگویان در انتظار گلولههای دشمن شهید میشدند.
خداوندا! تو را به عزت و جلالت، شهادت در راه خودت نصیبم کن و در صف شهدای کربلا قرارم بده و قدرت و لطفی به من عطا کن که در آخرین لحظات عمرم نام تو را بر زبان داشته باشم و طوری شهیدم کن که در برابر شهدا شرمآور نباشم و فقط ناراحت این هستم در زمانیکه زنده بودم فرصت بیشتر از اینرا نداشتم که به جبهه بروم و در عملیاتهای بیشتری شرکت کنم و آرزوی سرسخت من شهادت است و نمیدانم به درازای این مدت که در جبهه بودم چرا شهادت دیر به سراغ من آمد.
سخنی با پدر
و پدرم از شهادت من ناراحت نباش که خود دنبال شهادت گشتم و آخر او را یافتم و تو خمس فرزندان را دادی، پس خمس دادن یک امر الهی است.
و شما را به خدا سوگند میدهم که به اندازه سر سوزنی برایم ناراحتی نکنید و الگو و مقاوم باشید چون من خود در آن زمانیکه بودم هیچ ناراحتی در رابطه با مردن حس نمیکردم و فقط ناراحت دیر شهید شدن بودم. پس در مقابل این هدیه ناقابل به درگاه خدا ناراحتی نکنید.
نکتهای دیگر اینکه هیچ میدانید که بنده حقیر بعد از خدمت مقدس سربازی در سپاه طاقت ماندن حتی یک روز در خانه را نداشتم که بعد از چند روزی با نظر لطف خداوند توانستم دوباره به جبهه راه یابم و با خدا عهد و پیمان بستم که خدایا تا لحظه شهادت دوباره به خانه باز نخواهم گشت که خدا توفیق به من داد و توانستم به عهد خود وفا نمایم.
مردن در رختخواب ذلت؛ نتیجه بیبصیرتی و غفلت
و ای عزیزان و جوانانی که پایبند به اسلام هستید، نکند با بیبصیرتی در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد و ای جوانان! مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد. اینک تو هم از امام اولت درس بگیر و به میدان نبرد برو تا در فردای محشر شرمنده و روسیاه نباشی.
و ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب(س) را بدهید که زینب(س) در روز عاشورا تحمل ۷۲ شهید را کرد و همه مثل خاندان زینب(س) فرزندانتان را به میدان نبرد حق علیه باطل بفرستید و جسد آنها را تحویل نگیرید مثل مادر وهب که فرمود: «سری را که در راه خدا دادهام پس نخواهم گرفت». پس مادر! مثل زینب مقاومت را پیشه کن.
خدایا! بارالها! تو عادل و ارحمالراحمين هستی و میدانی که من فقط بهخاطر تو، دل از این دنیای زودگذر بریدهام و این انگیزه خودت بود و الا هیچ موقع جوانی، عمر خود را به جوانمرگی تبدیل نمینمود.
و آخر ای شهادت، هیچ میدانی از کجا به کجا به سراغت آمدهام. من هر بار از جنوب به غرب و از غرب به جنوب دنبال تو میگشتم عاقبت به آرامی تو را یافتم.
خدایا! جز بهخاطر رضای تو بهخاطر هیچ چیز دیگر نمیجنگم و اینرا میگویم که جنگیدن بهخاطر خاک خوب نیست چون که خاک وفایی ندارد و آخر روزی طعمه خاک خواهیم شد و روزی فرا میرسد که خاک مرا میبلعد.
و پدر و مادرم گرچه کوچکتر از آن هستم که برای شما بگویم ولی به حرفهایی که زدهام عمل نمایید و تحمل رنجها و مصیبتها را داشته باشید، میدانم شب نخوابیها در کنار گهوارهام کردهاید و زحمتها کشیدهاید که من به اینجا برسم.
و اما مادرم! امیدوارم در مرگ من اشک نریزی و سیاه نپوشی تا فردای قیامت در برابر فاطمه زهرا(س) رو سفید باشی.
و شما برادرهایم! مرا را حلال کنید و نگذارید سنگرم بهطور کلی خالی بماند و شما خواهرهایم شما من را حلال کنید و در مرگ من ناراحتی نکشید در سرزمینی که علفهایش به رنگ خون میروید و بانک تکبیر جنگاورانش هر نیمهشب بهسوی فلک راه میشکافد، نشستن دیگر معنا ندارد».
انتهای پیام