به گزارش خبرنگار ایکنا، در راستای گرامیداشت و تجلیل از مقام شهدای قرآنی و نیز تکریم شهدای قرآنی، دیدارهای هفتگی جامعه قرآنی از خانواده معظم شهدای قرآنی با حضور اساتید، قاریان و مدیران قرآنی، در روزهای چهارشنبه هر هفته انجام میشود. این دیدار چهارمین دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهدا در سال ۹۷ است که روز چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه؛ ساعت ۱۵ در منزل شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد انجام شد.
مراسم با قرائت محمدحسن موحدی آغاز شد و در ادامه رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ با اشاره به این موضوع که شهیدان با جانفشنانی عزت و احترام را به این کشور آوردهاند، گفت: امروز بیش از هر زمان لازم است که شهدای قرآنی که شیوه زندگیشان منطبق با قرآن بود را به جوانان معرفی کنیم. جوانان باید با این شهدا آشنا شوند تا دشمنستیزی، اقدام و عمل، استکبارستیزی، ایثار و فدارکاری در جامعه رواج یابد.
وی ادامه داد: ستاد شهدای قرآی از سال ۹۲ برای شناسایی شهدای قرآنی اقدام به برگزاری یادواره، تهیه فیلم، مستند، نگارش کتاب کرده است. همچنین دیدارهای هفتگی جامعه قرآنی با خانوادههای شهدای قرآنی از جمله این برنامهها به شمار میرود.
سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ تصریح کرد: زمانی که کار را آغاز کردیم بخشی به نام مدافعان حرم نبود. اما بعدها مدافعان حرم راه همان شهدای دفاع مقدس را ادامه دادند و با همان بصیرت زندگیشان را به سرانجام رساندند.
در ادامه زهرا ملاطایفه، مادر شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد اظهار کرد: هرکسی میآید و به من میگوید برای شهادتش دعا کنم میگویم الهی که شهید همدانی شوید. چون شما جوان هستند و امام زمان(عج) و ولی فقیه به شما جوانان نیاز دارند و شما نباید به این زودی شهید شوید.
وی افزود: زمان کودکی بچههایم وقتی صبحانه برای آنها آماده میکردم تا به مدرسه بروند همیشه در حین کار قرآن و مفاتیح را کنار خودم میگذاشتم و از آن زمان بچهها علاقهمند به قرآن شدند.
مادر شهید نیکزاد تصریح کرد: از 12 سالگی مشغول فعالیتهای قرآنی بودم و حتی در آن سن 20 شاگرد قرآنی را پرورش دادم. همیشه کلاس های قرآن تشکیل می دادم و از این بابت بچهها هم شیفته قرآن شدند.
وی افزود: ابوالفضل روزی یک صفحه قرآن میخواند و همیشه میگفت خواندن قرآن مطرح نیست و باید سعی کنیم خط به خط قرآن را چند بار مرور کنیم و عامل به قرآن باشیم. همه رفتارهای پسرم برگرفته از قرآن بود.
مادر شهید نیکزاد تصریح کرد: ابوالفضل معلم قرآن نبود اما همیشه بچهها را تشویق میکرد تا قرآن را یاد بگیرند. همیشه در مسابقات قرآن خواهران حضور داشتم و یکبار ابوالفضل را که دوسال بیشتر سن نداشت، با خودم به جلسه بردم و در آن جلسه اصرار کرد تا در مسابقه شرکت کند. از همان کودکی شجاع بود و شهامت داشت. او در مسابقه شرکت کرد و برنده شد اما هیچگاه جایزهاش را نگرفت و حتی او تا قبل از شهادتش میگفت چرا جایزهام را ندادند.
وی بیان کرد: همیشه دوست داشتم تا پسرانم در سپاه و بسیج باشند و حتی برای ورودشان نذرو نیاز کردم چون میدانستم آنجا برایشان خوب است و دچار انحراف نخواهند شد. ابوالفضل عاشق کارش بود و هیچگاه گلایه نکرد درحالی که کارش بسیار سخت بود. میدانستم یک روز ابوالفضل شهید میشود چون همیشه بوی شهادت میداد.
مادر شهید نیکزاد تصریح کرد: زمانی که اربعین از کربلا برگشت برای اعزام به سوریه ثبتنام کرد.در آن دوره من را هم قانع کرد تا برای رفتنش رضایت دهم. چند روز پس از ثبت نام، برادرش جواد گفت که مادرنگران نباش، برای ابوالفضل اتفاقی رخ نمیدهد، اما گفتم که ابوالفضل شهید میشود. برای شهادتش آماده بودم.
وی بیان کرد: روزی که ابوالفضل عازم شد، وداعش بسیار سخت بود. هیچگاه به چشمانش نگاه نکردم تا خدای نکرده مانع رفتنش شوم. بوسیدمش اما نگاهم را از او دزدیدم. آن روز یاد وداع حضرت زینب(س) با امام حسین(ع) افتادم که چطور آن شب از یکدیگر جدا شدند. همیشه به او میگفتم به شهادتت راضیام اما مراقب باش اسیر نشوی. از اسارت شدنش نگران بودم.
ملاطایفه اظهار کرد: همیشه دعا میکنم لحظهای از قرآن جدا نباشیم. آخرین باری که با هم صحبت کردیم به من گفت شاید مدتی تماس نگیرد، گفتم من میدانم شاید شهید شوی. میدانستم ممکن است اتفاقی رخ دهد. خودم را آماده کرده بودم. وقتی خبر شهادتش را دادند گفتم گوارای وجودت انشالله در آغوش پیامبر و در بهترین جای بهشت باشی. از این به بعد میتوانم سرم را بالا بگیرم و جلوی حضرت زهرا (س) سربلند باشم.
وی بیان کرد: مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود، همیشه به من سفارش میکرد اگر مشکل حل نشدهای داشتم به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود. کارهایش دلنشین بود، زیرا مأنوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت میکرد به اولین چیزی که پناه میبرد قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری میکند.
مادر شهید نیکزاد اظهار کرد: دوست نداشت کسی در کشور آسیب ببیند. این مهربانیاش به خاطر علاقهاش به قرآن بود. لیسانس مدیریت داشت. کلاسهای زبان میرفت وقتی گلایه میکردم با این کار زیاد چرا کلاس میروی میگفت زمان برای استراحت زیاد است.
وی یادآور شد: هربار که با من صحبت میکرد، میگفت مادر به درصد شهادت نزدیکم و من میگفتم درصدت بیشتر شده است. آخرین باری که باهم صحبت کردیم، گفتم ابوالفضل به شهادت نزدیک هستی و مطمئنم شهید میشوی. پس از آنکه تلفن را قطع کردم همان دعای همیشگی را میخواندم«خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار» با این دعا دلم آرام میگرفت. آن روز به دخترم گفتم که ابوالفضل شهید میشود و او گریه کرد و گفت مادر نگو اما فردا ساعت 9 صبح بود که پسرم جواد در خانه را زد. به او گفتم ابوالفضل شهید شده یا مجروح. جوادم مات و مبهوت نگاه میکرد که از کجا مطلع شدم.
مادر شهید نیکزاد ادامه داد: پیش از ابوالفضل، یک پسرطلبه داشتم که او را هم از دست دادم. همان موقع هم چنین حالتی را داشتم. حالم عجیب بود. اما پیش از آنکه همه بدانند من شهادت ابوالفضل را حس کردم.
مادر شهید نیکزاد تصریح کرد: همیشه وقتی با او صحبت میکردم، میگفت مادر چه میخواهی، میگفتم فقط خودت. اما الان از او میخواهم که شفاعتم را در آن دنیا داشته باشد. هر زمان که دلتنگش میشوم حس میکنم که حضور دارد و همراه من است. گاهی خوابش را هم میبینم.
وی بیان کرد: همیشه به نماز فرزندانم توجه ویژهای داشتم. هیچ گاه فرزندانم را به اجبار برای نماز بیدار نکردم و همیشه خودشان عاشقانه برای نماز بیدار میشدند.
مادرشهید نیکزاد تصریح کرد: ابوالفضل ماه رمضان به سوریه اعزام شد و در همان ایام هم روزههایش را مرتب میگرفت و تنها دو روز اول را نگرفته بود، چراکه جایشان مشخص نبود و برمن تأکید کرد که آن دو روز روزه را مورد توجه قرار دهم.
در ادامه جواد نیکزاد، برادر شهید نیکزاد بیان کرد: دورهای پایگاه بسیج دستمان بود، در آن دوره طرح میثاق برنامه قرآنی را اجرا کردیم و در این طرح بچهها جزء 30 قرآن را حفظ کردند. آن سال حدود 40 نفر جزء 30 قرآن را حفظ کردند. در هر کاری ما آغاز میکردیم، ابوالفضل باقی کار را تا پایان انجام میداد.
وی افزود: بارها در جلساتی که کسی نبود قرآن تلاوت کند ایشان آماده تلاوت میشد و آیه وَ لا تَحَسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتًا بَل اَحیآءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» را می خواند و میگفت من حافظ کل یک آیه از قرانم و به واقع اینطور هم بود.
برادر شهید نیکزاد با بیان خاطرهای از رشادتهای برادرش گفت: یکی از دوستانش تعریف کرد در شرایط بسیار سختی گیر افتادیم و دشمن از بهترین تجهیزات و امکانات برخوردار بود و ما ناچار به عقبنشینی شدیم. برای عقبنشینی باید چند نفری جلوی دشمن مقابله میکردند تا ما عقبنشینی کنیم. با وجود اینکه ابوالفضل از گردان دیگری بود و هیچ وظیفهای نداشت، مسئولیت را قبول کرد و جلوی دشمن مسلسلوار تیر میزد تا یاران عقبنشینی کنند. با وجود اینکه دستور عقبنشینی صادر شده بود، اما ابوالفضل تا آخرین لحظه ایستادگی کرد، وقتی از او پرسیدند چرا عقب نشینی نکردی گفته بود من اینهمه راه نیامدم که فرار کنم، آمدهام مردانه بجنگم پرسیدند خب الان برای چه عقب آمدی گفت چون فشنگی نداشتم وگرنه تا آخرین لحظه میایستادم. او باورقلبی به حضرت زینب(س) داشت.
برادر شهید نیکزاد گفت: روزی که می خواست با سوریه برود با اینکه پاسدار و از نیروهای اطلاعاتی و حفاظتی بود، اما متوجه شدم به عنوان بسیجی میرود، گفتم من میدانم اگر به این صورت بروی و شهید شوی خانوادهات حقوقی ندارند. گفت من میروم خانوادهام خدا را دارند. گفت نمیشود حرم حضرت زینب دورش دعوا شود و ما شیعه باشیم و راحت زندگی کنیم. گفت میخواهم مستقیم بروم خط گفتم شاید در عقبه بهتر به کار بیایی گفت نه من باید بروم خط، یکسری بچه شیعه باید صف اول را ببندند که در عقبه خوب کار شود می خواهم آن بچه شیعه من باشم. خانوادهام خدا را دارند.
وی بیان کرد: عاشقانه کربلا را دوست داشت و این یکی از خصوصیات بارزش بود. حتی اربعین کاروان میبرد. در وصیت نامهاش نوشته است که دلش برای کربلا تنگ میشود و به پسرش سفارش کرده که پیرو مقام معظم رهبری باشد. علاقه عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت و خیلی جدی میگفت اگر خواستید من را دفن کنید روضه حضرت زهرا بخوانید. قبل از دفن هم ذکر یا زهرا بگویید. میگفت همیشه در لحظات سخت زندگی با این ذکر رمق به پاهایم برمیگردد.
برادر شهید نیکزاد ادامه داد: زمانی که پدرم فوت کرد، ابوالفضل پانزده ساله بود. زمانی که پدر را به خاک سپردیم، ابوالفضل بسیار بیتابی میکرد. او همیشه میگفت آن زمان وقتی پدر را به خاک میسپردیم ذکر یازهرا از سیل جمعیت بلند شد و ابوالفضل وقتی این ذکر را شنید روی پای خود ایستاد و قوت گرفت.
وی بیان کرد: او همیشه دوست داشت که وقتی به خاک میسپریم هم ذکر یازهرا را برایم بخوانیم. روز خاکسپاری ابوالفضل بسیار شلوغ بود. مسیرها ترافیک بود و من ماشین خانوادهام را گم کردم و در راه یکی از دوستانم را دیدم و با ماشین او سریعا خود را به محل تشییع رساندم. هنوز کسی نیامده بود و از مداح خبری نبود. همان جا ذکر یا زهرا را زمزمه کردم و حاضران هم با من همخوانی کردند و همانجا به لطف خدا آرزویش را به جا آوردم.
برادرشهید نیکزاد تصریح کرد: ابوالفضل در سوریه هم روزه میگرفت و یک روز فرمانده به زور میخواست به او آب دهد که او قبول نکرد و گفت تا جان و قوت دارم، روزه میگیرم و هرزمان عملیات باشد و جانی نداشته باشم، حتما روزهام را افطار میکنم. افطاری مناسبی برایشان نبود و دوستان میگفت هر روز صبح یک وعده غذا برایشان توزیع میشد و او همان وعده را برای افطارش نگه میداشت و با غذای سرد روزهاش را افطار میکرد.
وی افزود: یک روز افطار منزل مادرم بودم که یک عکسی از شهیدی که شبیه ابوالفضل را بود دیدم که تکفیریها به دیوار آویخته بودند و با آن شهید عکس گرفتند. آنقدر حالم بد شد که به بهانهای خانه را ترک کردم و آنقدر عکس را نگاه کردم تا مطمئن شود ابوالفضل نیست. مدتی بعد متوجه شدم که ابوالفضل نبود و آن فرد یکی از شهدای حزبالله بود. از طرفی خوشحال بود که ابوالفضل نبود و از طرفی ناراحت بودم که به هرحال آن شهید مادر، پدر و عزیزی دارد که منتظر آمدنش هستند.
شهید ابوالفضل نیکزاد از مدافعان حرم حضرت زینب کبری(س) و از بسیجیان تهرانی بود که ۲۲ تیرماه سال ۹۵ در اثر اصابت گلوله تیر تکتیراندازان تروریستی تکفیری به شهادت رسید. شهید نیکزاد متولد سال ۱۳۶۳ بود و ۳۲ سال سن داشت که از وی یک پسر ۳ ساله به یادگار مانده است.
انتهای پیام