به گزارش ایکنا از خوزستان، چهارم خردادماه در تقویم ملی جمهوری اسلامی ایران به نام «روز دزفول» نامگذاری شده است.
«بلد الصواریخ» یا شهر موشکها عنوانی بود که عراقیها در طول جنگ تحمیلی به دزفول داده بودند؛ همان شهری که در طول جنگ تحمیلی ۱۷۲ بار توسط انواع موشکهای ۳ و ۹ متری ساخت اتحاد جماهیر شوروی موشک باران شد. مردم این شهر میدان را خالی نکردند و در خانههای خود ماندند، خانههایشان خراب شد، اما بازهم ساختند و ساختند.
تیرباران و موشک باران فقط سهم دزفول نبود بلکه شهرکهای حومه آن هم از خباثت بعثیها در امان نبودند؛ شهرک شهید منتظری در 14 کیلومتری دزفول قرار دارد؛ 11 مهر سال 59 با تیربار هواپیمای عراقی مورد هجوم قرار گرفت. تازه جنگ شروع شده بود و مردم نمیدانستند چه کنند؛ به همین دلیل مادران و کودکان بی گناه بسیاری به شهادت رسیدند.
خانوادهای در این شهرک زندگی میکند که 4 عزیز خود را از دست داده؛ یک مادر و همسر، دو دختر و خواهر و یک برادر و عمو.
حاج غلامعلی مرادپور پدر دو شهیده و همسر شهیده ایران مینایی و برادر شهید شیخ عباس مرادپور است.
از روز اتفاق گفت: زمانی که اینجا را بمباران کردند هواپیما از دزفول میآمد. از دزفول که آمد خیابانها را زیر تیربار گرفت. همسرم از خانه آمد بیرون که خانه روی سرش خراب نشود، آمد که به حیاط برود. همسرم با دوتا دخترمان میروند به سمت خانه برادرم. اخوی هم میخواست به خانه ما بیاید که تیربار آنها را شهید کرد.
چند خانه بالاتر هم همین بلا به سرشان آمد؛ در خانه آنها مهمان داشتند که از آن خانه هم سه نفر شهید شدند، تقریباً 10 نفر در همان تیربار از این خیابان شهید شدند.
من صحرا (زمین کشاورزی) بودم، طرفهای ساعت 10 تا 11 صبح بود که این اتفاق افتاد. وقتی متوجه ماجرا شدم با (سِکِل) موتور به طرف خانه آمدم، خانه خراب نشده بود چون بمباران نکرده بود و تیربار زده بود. وسیلهای هم نبود که ببریمشان بیمارستان. یکی از دخترهایم بهانه مادرش را میگرفت. بغلش کردم تا بهانهاش ببرد. در آن وضعیت که هیچ وسیلهای نبود همسر و دخترانم را به بیمارستان ببرم یک نفر آمد و رفتیم بیمارستان. با تراکتور آنها را به بیمارستان رساندیم. با خودم گفتم دخترم هیچ چیزیش نیست آنموقع که بغلش کردم نگاه نکردم که بدانم ترکش خورده، بدنش گرم بود، خیلی نگذشت از وقتی که به بیمارستان رسیدیم که شهید شد.
بعد از تیربار مردم ترسیدند و هفت روز هیچکس در شهرک نبود. وقتی این اتفاق افتاد خیلیها رفتند. ما نرفتیم و با بچهها همین جا ماندیم. صبح به مزرعه که میرفتیم بچهها را با خودمان میبردیم. یک شب چنان این طرف و آن طرف شهرک را بمباران کرد که اصلاً مردم تا صبح خواب نرفتند.
همسرم و دخترانم در امامزاده محمد بن جعفر دفن شدند. حتی چون قبر نبود دو دخترم را در یک قبر گذاشتند.
از حاج غلامعلی پرسیدم فکر رفتن و مهاجرت را داشته که پاسخ داد: من چهارتا شهید دادم. خودم کجا بروم؟ انسان وقتی چیزی را از دست داد دیگر در فکر نیست خودش هم بمیرد. شش ماه بعد از این اتفاق در این خانه نیامدم و پیش برادرم بودم.
اگر از جنگ بگوییم باید گفت که خیلی مردم صدمه دیدند، خدا کند سران مملکت به فکر مردم باشند، هر کس شهید داد در راه خدا داد. از جنگ هر چه بگویی کم گفتی، خدا لعنتش کند به حق محمد و آلمحمد.
یکبار که دزفول را موشکباران کرد، دقیقا هدفش روبروی سبزقبا بود، آن زمان گفتند 60 یا 70 نفر شهید شدند؛ زنی را میشناسم که کل خانوادهاش را از دست داد، اگر هر کاری کنند برای دزفول هنوز کم است همه خوزستان و دزفول و حومه آن خیلی در جنگ صدمه دیدند.
حاج آقا مرادپور از مداحان قدیمی شهرک است؛ عمده شعرهایی که حاجی میخواند به گویش دزفولی است که به زبان محلی به آن «مارضایی» میگویند؛ خودش میگوید کهدر جنگ زیاد نوحه خواندم؛ در هیئتهای عزاداری ماه محرم.اما الان دیگر نمیتوانم. شعرها را از حفظ نیستم. جوان بودم کشاورزی میکردم؛ کشاورزی سخت است الان دیگر نمیتوانم.
کیومرث مرادپور فرزند حاجی که در زمان شهادت مادر و دو دخترش هشت سال داشت، گفت: سال 59، 11 مهر بود و 12 روز بعد از آغاز جنگ. اصلاً آمادگی جنگ نداشتیم. مردم نمیدانستند جنگ چطوری است.
من خانه عمو حاجی بودم و کاملاً آن روز یادم هست. هشت سالم بود. مادرم داخل خانه بود صدای هواپیما را که فهمید دست اکرم را میگیرد و اعظم هم بغلش است و میخواهد به خانه همسایه برود تیربار کار کرد. تیر به قلب و پای خواهرم خورد.
همسر فعلی حاج غلامعلی از جنگ زدههای شوش هستند؛ از دوران جنگ گفت: شوش را که بمباران کردند جنگزده شدیم و به همین خاطر آمدیم شهرک امام. روزهای خیلی بدی بود. یادم هست در شوش بودیم که شهر را با عراقیها با هواپیما زدند. خیلیها از بین رفتند. به چشم خودم دیدم که جنازه دختر همسایهمان تکه تکه شد، آشپال آوردم و تکههای جنازهاش را جمع کردم.
به اتفاق حاج غلامعلی و پسرش بر مزار چهار شهید در آستان محمدبن جعفر حاضر شدیم.