اقرب الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
کد خبر: 3719943
تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۰
منبر مجازی: اصول جامعه قرآنی 18/

اقرب الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است

گروه اجتماعی- نزدیک ترین راه رسیدن به خدا، همنشینی با خوبان است که جاده صاف و میانبر و جاده امن برای رسیدن هر چه سریع‌‌تر به خداست. اگر انسان دوست و همراه خوبی داشت باشد می‌‌تواند به درجات بالا برسد.

 اقرب ‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است

به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، در یادداشت « خدمت به مردم؛ با فضیلت‌تر از طوافِ کعبه »، به «خدمت به مردم» به عنوان یکی از اصول اجتماعی در جامعه قرآنی، پرداخته شد که در این یادداشت که حجت‌الاسلام سید محمدحسین راجی، استاد کفایه حوزه، مدرس دانشگاه و رئیس بنیاد صحیفه سجادیه در خراسان رضوی در اختیار ایکنا قرار داده است، به «دوست مناسب» به عنوان یکی از اصول جامعه قرآنی پرداخته می‌شود.
یکی دیگر از اصول اجتماعی حاکم بر خانواده قرآنی «دوست مناسب» است. شخصی که در جامعه و در یک خانواده زندگی می‌‌کند، باید دوست خوبی داشته باشد. خداوند در قرآن در تبیین یکی از فلسفه‌‌های جهنمی شدن بعضی افراد می‌‌فرماید: «یا وَیلَتى‏ لَیتَنی‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً، وای بر ما کاش با بعضی‌‌ها دوست نمی‌‌شدیم.» این دوست باعث شد تا انسان جهنمی شود.
دعای کوچکی وجود دارد که معروف است به دعای مکارم‌الاخلاق (آن مکارم‌الاخلاق معروف که در مفاتیح نیز هست و دعای بیستم صحیفه سجادیه می‌‌باشد، مد نظر نیست) و از حضرت زهرا (س) نقل شده است که در آنجا می‌‌فرمایند: « اللَّهُمَّ أَوْصِلْنِی إِلَیكَ مِنْ أَقْرَبِ الطُّرُقِ إِلَیكَ وَ أَسْهَلِهَا عَلَیَّ». خدایا من را به سریع‌ترین راهی که به تو ختم می‌‌شود و از همه راحت‌تر است راهنمایی بفرما.
اقرب‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
در مسافرت‌‌ها معمولا راهی را انتخاب می‌‌کنیم که سریع‌‌تر، امن‌‌تر و راحت‌‌تر باشد. حضرت زهرا(س) از خداوند طلب چنین راهی را می‌‌کنند. برخی از بزرگان اخلاق و علما «اقرب‌الطرق» مطرح شده در این دعا را همنشینی با خوبان می‌‌دانند. همنشینی با خوبان، جاده صاف، میانبر و امن برای رسیدن هر چه سریع‌‌تر به خداست. اگر انسان دوست و همراه خوبی داشت باشد می‌‌تواند به درجات بالا برسد.
« اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین، خدایا توفیقم ده در آن به سازش کردن نیکان و دورم دار در آن از رفاقت بدان و جایم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدایى خودت اى معبـود جهانیان.»
دوست خوب مانند شیشه عطر است
در دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان از خداوند می‌‌خواهیم که ما را با خوبان همنشین گرداند و از اشرار دور کند. کسانی که با اشرار همنشین می‌‌شوند، خودشان انسان‌‌های بدی نیستند اما در جوار آن‌ها بد شده‌اند. در بعضی روایات دوست را به شیشه عطر تشبیه کرده‌اند و نقل شده است که اگر انسان دوست خوب داشته باشد همانند عطر حتی اگر به خودش هم نزند، این عطر بر روی بدن انسان تأثیر مثبت خواهد گذاشت. ولی اگر دوست بد باشد، همانند این است که انسان در زباله‌دانی باشد. زباله‌‌ها به بدن او تماس نداشته است اما بوی تعفن زباله‌‌ها روی او اثر گذاشته است.
نجاشی و دوست ناباب
افراد بسیاری بودند که به واسطه همنشینی با دوستان ناباب، بد شدند. یکی از آنها نجاشی بود. نجاشی از یاران حضرت علی(ع) و شاعر ایشان بودند که در ماه رمضان برای نماز ظهر به سمت مسجد می‌‌رفت. یکی از دوستان ناباب‌اش او را دید و گفت کجا می‌‌روی؟ نجاشی گفت: برای نماز به مسجد می‌روم. گفت: زود است به خانه من بیا! سرانجام نجاشی به داخل خانه رفت و کار به آنجا رسید که با وجود اینکه روزه بود اما با وسوسه دوستش شراب خورد و به خیابان و به عربده‌کشی آمد! حضرت علی(ع) هم نجاشی را حد زد و او هم به معاویه پناهنده شد.
به تعبیر بعضی افراد حکومتی که قدر روشن فکرها و هنرمندان را ندادن پس باید جذب گروه دیگر شوند و نجاشی هم جذب معاویه شد. دوست ناباب نجاشی را به کجا کشاند و چگونه مسیر زندگی او را به بیراهه کشاند.

اقرب ‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
ارتداد و هلاکت، عاقبت همنشینی با دوست ناباب
در عصر پیامبر اسلام(ص) در میان مشركان، دو نفر با هم دوست بودند. نام این دو نفر، عقبه و ابى بود. بعد از جریاناتی، عقبه به یكتائى خدا و رسالت پیامبر(ص) گواهى داد و به این ترتیب قبول اسلام كرد. این خبر به گوش دوست عقبه یعنى ابى رسید، او نزد عقبه آمد و به وى اعتراض شدید كرد و حتى گفت: «تو از جاده حق منحرف شده‌‌اى». و نیزگفت : «من از تو خشنود نمى‌‌شوم مگر اینكه در برابر محمد(ص) بایستى و او را توهین كنى و...»
عقبه فریب دوست ناباب خود را خورد، و از اسلام خارج شد و مرتد گردید و در جنگ بدر در صف كافران شركت نمود و در همان جنگ به هلاكت رسید. دوست ناباب او ابى نیز در سال بعد در جنگ احد در صف كافران بود و بدست رزم آوران اسلام كشته شد. عقبه می‌‌توانست در رکاب پیامبر(ص) بجنگد و شهید شود و در بهترین مکان بهشت جای گیرد، اما به خاطر دوست ناباب کافر شد و در بدترین جای جهنم جای گرفت.
ما در خانواده بر روی دوستان خود و همسر و فرزندانمان باید نظارت خوبی داشته باشیم. چه خانم‌‌هایی بودند که از هر لحاظ خوب بودند اما با نشست و برخاست با بعضی افراد خراب شدند. این مصداق در مورد فرزندان نیز صادق است.
نشانه های یک دوست خوب
حواریون به حضرت عیسى(ع) گفتند: «یا روح‌اللَّه! با چه كس نشست و برخاست كنیم؟» گفت: «با كسى كه دیدن او شما را به یاد خدا اندازد، و سخن او بر علم شما بیفزاید، و كردار او شما را به سراى دیگر متمایل سازد. این سه ویژگی بیان شده در سخن حضرت عیسى(ع) نشانه‌‌های یک دوست خوب است.»
معاشرت با گنهکار
امام رضا(ع) خطاب به شخصی فرمودند: چرا با عبدالرحمن‌بن یعقوب معاشرت می‌‌کنی؟ عرض کرد: «او دایی من است». حضرت فرمود: «او درباره‌ خدا سخنان نادرستی می‌‌گوید! پس با او معاشرت کن و ما را واگذار و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن». عرض کرد: «او هر چه می‌‌خواهد بگوید به من چه زیانی دارد. وقتی از عقیده‌ او تبعیت نکنم؟!»
حضرت فرمود: آیا داستان آن شخص را که خود از یاران حضرت موسی(ع) بود و پدرش از یاران فرعون نشنیده‌ای؟ هنگامی که لشکر فرعون در کنار دریا به موسی و یارانش رسید، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند، در حالی که پدر به راه خود به دنبال فرعون غرق شد، آن دو نیز با هم غرق شدند! خبر به حضرت موسی(ع) رسید. فرمود: او در رحمت خداست، ولی چون عذاب نازل شد از آنکه نزدیک گناهکار است دفاعی نشود.
امام رضا(ع) بیان می‌‌کنند که در موقع نزول عذاب هر کس نزدیک گناهکار باشد با او غرق خواهد شد. هر چند او فرد خوبی بود و چه بسا به وظیفه خود نیز عمل کرده بود و رفته بود تا فردی را هدایت کند اما چون در کنار گناهکار بود او نیز گرفتار عذاب شد. پس باید بسیار مواظب بود.
اگر ما در مجلسی نشسته باشیم و عذابی نازل شود گریبان ما را نیز خواهد گرفت. همانطور که اگر در مسجد باشیم و نماز یک فرد مورد قبول واقع شود بر روی دیگران نیز تأثیر خواهد گذاشت؛ در گناه نیز همینطور است.
اما در مقابل افراد زیادی بودند که از طریق هم‌نشینی با افراد خوب از قعر جهنم به اوج بهشت رسیدند.
جبهه، دانشگاهِ انسان‌سازی
شخصی تعریف می‌‌کند که در دبیرستان سه دوست بودیم که همه جا با هم می‌‌رفتیم. وقتی که وارد دانشگاه شدیم یکی از ما سه نفر که نامش مهیار بود، برای تحصیل به خارج از کشور رفت. این فرد خانواده بسیار بی بند و باری داشت. دو سال بعد در روزنامه‌‌ها نوشته بودند که شخصی به نام مهیار به دلیل مصرف بیش از اندازه مواد مخدر بازداشت شده و در حالت کما قرار دارد. پس از مدتی این شخص که همان دوست ما بود برگشت در حالی که به شدت به مواد مخدر اعتیاد داشت. ایشان در زمینه مخابرات نخبه بود و به دلیل اعتیاد نتوانست در صدا و سیما استخدام شود.
در زمان آقای خلخالی او را بازداشت کردند و به زندان بردند. در زندان مسابقه‌ای برگزار کردند و گفتند نفر اول آزاد خواهد شد و مهیار به خاطر استعداد عجیبی که داشت اول شد و از زندان بیرون آمد. اما دوباره اعتیاد خود را شروع کرد. خانواده او می‌‌خواستند به طریقی از دست او خلاص شوند. در آن زمان من در جبهه بودم. وقتی برگشتم روزی نزد من آمدند و گفتند فکری به حال مهیار بکنید. رفتم و با او صحبت کردم و در حالی که نعشه بود به او گفتم: جبهه می‌‌آیی؟ او هم قبول کرد و او اصلا نمی‌‌فهمید که چه می‌‌گوید.
وقتی به پدرش که اصلا انقلاب را قبول نداشت، گفتم که می‌‌خواهم او را به جبهه ببرم، چون می‌‌خواست از دستش خلاص شود، خیلی راحت قبول کرد. پدرش یک سری داروهای ترک اعتیاد به من داد تا در زمان نعشگی به او بدهم. به مهیار گفتم که در جبهه مواد مخدر ممنوع است، گفت اشکالی ندارد می‌‌آیم. وقتی جبهه رفتیم حتی نماز را نمی‌‌دانست. به او گفتم: اینجا هر کاری من انجام می‌‌دهم تو هم باید انجام دهی. حتی رکوع و سجده نماز را نمی‌‌دانست و برایش سوال بود که چرا یک بار خم می‌‌شوند و دو بار پیشانی بر زمین می‌‌گذارند. در جبهه بالاجبار به او مواد نمی‌‌رسید و کم کم بعد از مدتی متحول شد. او را به قسمت مخابرات در جبهه فرستادیم و پیچیده‌‌ترین کدهای عملیاتی را بسیار راحت باز می‌‌کرد.
یک روز در کردستان در هوای خیلی سرد وقتی به قسمت مخابرات رفتم دیدم همه از جمله مهیار در حال لرزیدن هستند ولی چون نزدیک عملیات بود حاضر نشد آنجا را ترک کند. بعد از اتمام عملیات و چند ساعت بعد از آن با من تماس گرفت و گفت فلانی اگر جبهه نمی‌‌آیی، من می‌‌روم. گفتم چه شد برویم خانه. گفت: اصلا خانواده من جنگ را نمی‌‌فهمند و نمی‌‌توانم این زندگی را تحمل کنم و می‌‌خواهم برگردم جبهه. پدرش هر کار کرد نتواست مانع او شود. او رفت جبهه و به سرعت پیشرفت کرد تا زمانی که به شهادت رسید.
شهیدی که خانواده‌اش ازحضور در تشییع جنازه او امتناع کردند
یک روز به من گفتند که در قسمت مخابرات چند نفر شهید شدند ولی قابل شناسایی نیستند. من وقتی رفتم از زنجیر نقره‌‌ای که در گردنش بود تشخیص دادم که او مهیار است. وقتی به خانواده او اطلاع دادیم، خانواده‌‌اش از حضور در تشیع جنازه او امتناع کردند و نرفتند. در تشیع جنازه او فقط 13 نفر بودند. برای چهلم او به همه گفتیم و مراسم بسیار با شکوهی برای او برگزار شد. اگر بهشت زهرا رفتید حتما به دیدار او بروید (قطعه 28 ردیف شماره 4). شهید عزیز مهیار مهرام بسیار غریب است. این مصداق هم‌نشینی با دوست خوب است و انسان را به کمال می‌‌رساند.
به اندازه وزنت طلا می‌دهم اما به جبهه نرو
شخصی بود به نام حسین برهانی، که پدرش بزرگترین کارخانه‌‌دار اصفهان بود. این شخص با شهید مصطفی ردانی‌پور رفت و آمد داشت. روزی به پدر خود گفت که می‌‌خواهم به جبهه بروم. پدرش گفت: من حاضر هستم به اندازه وزن تو به جبهه طلا کمک کنم تا تو نروی. اما او قبول نکرد. روزی دوستانش را به خانه برد و ماشین گران قیمت خود را به آنها نشان داد و گفت: «پدرم این را خریده تا به جبهه نروم». اما به پدرش گفته بود که من باید بروم. ایشان در عملیات والفجر 2 آنقدر رشادت انجام می‌‌دهد که نام تپه‌‌ای که در آنجا فعالیت می‌‌کرد را تپه برهانی می‌‌گذارند. در نهایت نیز با لب تشنه به شهادت می‌‌رسد.
دوست خوب و بودن با افراد خوبی چون شهید مصطفی ردانی، اینگونه سرنوشت حسین برهانی را تغییر داد. این افراد دوستان خوبی داشتند که به این درجات رسیدند. اما بعضی افراد هستند که خودشان برای دیگران دوست خوب هستند. ما علاوه بر اینکه باید دوستان خوب داشته باشیم، خودمان نیز باید دوست خوبی برای دیگران باشیم. مصداق بارز این جریان شهید ابراهیم هادی است. هر قسمت زندگی این شهید را نگاه کنید، هدایت گروهی از افراد در آن وجود دارد.

اقرب ‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
شهید هادی و گنده‌‌لات محل!
در داستانی از خاطرات شهید ابراهیم هادی آمده است: در محل مان یک خانواده داشتیم که شدیدا ضد انقلاب و دوست‌دار شاه بودند. پدر خانواده کامیون داشت و بدنش پر از خالکوبی تصویر شاه و تاج و ... بود. پسرانش از پدر بدتر بودند. همگی لات و چاقو کش. یکی از پسرانش که بدتر از بقیه بود بچه‌‌های مسجد را مسخره می‌‌کرد. دائم دنبال لات بازی و اذیت کردن مردم بود. من نفهمیدم که این آدم چطور صید ابراهیم شد.
ما یکدفعه دیدیم که همین جوان، آمد سر کوچه و گفت: «بچه‌‌ها، این رفیق ما آقا ابرام را ندیدید؟» با تعجب گفتم: «رفیق شما؟!» گفت: «قرار است با هم به ورزش برویم. منتظرش بودم، دیر کرده است». با خودم گفتم: «اینکه گنده‌لات خیابان مینا به حساب می‌‌آمد، جذب ابراهیم شد. اگه ابراهیم یکسال دیگه بماند و جبهه نرود، دیگر هیچ خلافکاری در محل ما پیدا نمی‌‌شود». همین شخص چند وقت بعد با ابراهیم به مسجد آمد. اوایل خیلی نماز بلد نبود. بعد مدتی در جبهه او را دیدم. ابراهیم هر کسی را به واحد اطلاعات نمی‌‌برد. اما او را با خود به واحد اطلاعات برد. کار به جایی رسید که بچه‌‌های اطلاعات از او به عنوان شجاع‌‌ترین نیروی واحد خودشان یاد می‌‌کردند. از او به عنوان فردی بسیار مومن یاد می‌‌کردند. با خودم گفتم: «آفرین بر ابراهیم، از گنده‌لات‌‌های محل، چه انسان‌‌هایی تربیت کرد».
همین فرد در حال حاضر جانباز 75 درصد است و از نیروهای مهم اطلاعات می‌‌باشد. ببینید ابراهیم هادی به عنوان یک دوست خوب چه تاثیر مهمی بر روی این افراد می‌‌گذاشت.

اقرب ‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
«جوانان را با ورزش و هیئت جذب می‌کرد و تحویل امام حسین(ع) می‌‌داد!»
کسی درمورد شهید ابراهیم هادی نقل می‌کند: «بارها می‌‌دیدم ابراهیم، با بچه‌‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند ونه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌‌کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود همیشه از خوردن مشروب و کار‌‌های خلافش می‌‌گفت. اصلا چیزی از دین نمی‌‌دانست نه نماز نه روزه؛ به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌‌داد.حتی می‌‌گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌‌ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت میاری!؟ با تعجب پرسید: چه طور مگر چی شده است؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد بعد هم آمد کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می‌‌کرد از مظلومیت امام حسین (ع) و کارهای یزید می‌‌گفت.
این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌‌کرد وقتی چراغ‌‌ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه مرتب فحش‌‌های ناجور به یزید می‌‌داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌‌کرد یکدفعه زد زیر خنده بعد هم گفت: عیبی ندارد این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه هم نکرده است، مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق شود تغییر می‌‌کند. ما هم اگر این بچه‌‌ها را مذهبی کنیم هنر کردیم.
دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه‌‌های خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد.
بعد گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم من مدیون آقا ابراهیم هستم از خدا خیلی ممنونم من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... ما هم با تعجب نگاهش می‌‌کردیم. با بچه‌‌ها آمدیم توی راه به کارهای ابرهیم دقت می‌‌کردیم.
چقدر زیبا یکی یکی بچه‌‌ها را جذب ورزش می‌‌کرد بعد هم آنها را به مسجد و هیئت می‌‌کشاند و تحویل امام حسین(ع) می‌‌داد!
مزاحمان نیمه شب
گروهی بودند که همیشه نیمه‌‌های شب در کوچه آتش روشن می‌‌کردند و سر و صدا راه می‌‌انداختند، و همه مردم از دست آن‌ها عاصی بودند، ولی جرأت نداشتند چیزی بگویند. یک شب ابراهیم هادی کنار آن‌ها نشست و شروع به گفت‌و‌گو و خنده کردند. اواخر شب ابرهیم هادی گفت: «بیاین کمی آرام‌تر صحبت کنیم تا مردم اذیت نشوند». همین جریان باعث شد تا این افراد کم‌کم جذب هیأت و مسجد و باشگاه ورزشی و در نهایت جبهه شدند.
ممنوعیت همنشینی با چند گروه در روایات
در روایات بسیاری بیان شده که با چند گروه از افراد و گروه‌‌ها نباید مراوده داشته باشیم. گروه اول هوا پرستان هستند؛ نباید با کسانی که به دنبال هوا و هوس‌‌های خود هستند دوستی کرد. از حضرت علی(ع) نقل شده است که می‌‌فرمایند: «وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلْإِیمَانِ، کسی که با اهل هوا وهوس نشست و برخاست کرد ایمانش از بین می‌‌رود.» چرا با شخصی که تمام زندگیش فساد است دوستی کنیم. اگر بتوانیم مانند شهید ابراهیم هادی هدایتش کنیم می‌‌شود با او رفاقت کرد، اما اگر ببنیم که روی خودمان تاثیر بد می‌‌گذارد، مراوده با او جایز نیست.
شکاکان گروه دوم هستند؛ بعضی از افراد دائماً انسان را دچار شک و تردید می‌‌کنند. مثلا از شما می‌‌پرسد کجا می‌‌روید؟ شما می‌‌گویید: مسجد. در جواب می‌‌گوید از کجا معلوم که مسجد غصبی نباشد، از کجا معلوم چیزی مانند نماز داشته باشیم. یا در حال رفتن شما به هیأت می‌‌گویند از کجا معلوم امام حسین(ع) هست؟ آیا شما امام حسین(ع) را دیده‌ای؟ یا در حال رفتن شما به جلسه قرآن می‌‌گوید از کجا معلوم که قرآن معجزه نباشد و دائما در حال ایجاد شک هستند. یا در مسائل دیگری چون رأی دادن می‌‌گویند: از کجا معلوم که رأی شما از صندوق بیرون بیاید، از آن بالا خودشان انتخاب می‌‌کنند. اینگونه افراد حرفی می‌‌زنند و فکر شما را مشغول می‌‌کنند.

اقرب ‌الطرق الی‌الله، همنشینی با خوبان است
از امام صادق (ع) نقل شده است که می‌‌فرمایند: «وَ لَا یجَالِسُ مَنْ‏ یشْكِلُ‏ عَلَیهِ‏ الْوَاضِحُ‏، با کسی که به واضح اشکال می‌‌گیرد دوستی نکن.»
امام محمّد باقر(ع) فرمودند: «به چهار شخص نزدیک مشو و دوستی مکن؛ نادان، بخیل، ترسو و دروغگو. امّا نادان می‌‌خواهد به تو سود برساند ولی ضرر می‌‌زند، امّا بخیل چیزی از تو می‌‌گیرد ولی چیزی به تو نمی‌‌دهد، امّا ترسو از تو و از پدر و مادر خویش می‌‌گریزد، امّا دروغگو راست می‌‌گوید ولی کسی سخن او را تصدیق نمی‌‌کند.»
نادان فکر می‌‌کند با کار خود به شما منفعت می‌‌رساند، اما نادان است دیگر و به شما ضرر می‌‌زند. فرد بخیل آنجا که لازم باشد از شما پول می‌‌گیرد، اما وقتی شما لازم دارید می‌‌گوید ندارم. دروغگو از بس دروغ گفته کسی سخن او را تصدیق نمی‌‌کند.
امام سجاد(ع) به فرزندشان امام باقر(ع) چنین نصیحت کردند و فرمودند: «فرزندم با پنج گروه نشت و برخاست نکن :« مبادا با دروغگو همنشین شوى كه او چون سراب است، دور را به تو نزدیك كند و نزدیك را به تو دور نماید؛ مبادا با فاسق و بدكار همنشین شوى كه تو را به یك لقمه و یا كمتر بفروشد؛ مبادا همنشین بخیل شوى كه او در نهایتِ نیازت بدو، تو را واگذارد؛ مبادا با احمق رفیق شوى كه چون خواهد سودت رساند، زیانت می‌‌زند؛ مبادا با آن كه از خویشان خود مى‌‌برد، مصاحبت كنى كه من او را در قرآن ملعون یافتم.»

 انتهای پیام

 

مطالب مرتبط
captcha