وقتی استاد فلسفه به خاطر مظلومیت کودکان مسلمان می‌گرید
کد خبر: 3722272
تاریخ انتشار : ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۷
بازخوانی خاطراتی از استاد احمد احمدی؛

وقتی استاد فلسفه به خاطر مظلومیت کودکان مسلمان می‌گرید

گروه معارف ــ استاد احمدی با وجود مقام علمی بالا، شیوه تدریسی روان و قابل فهم داشت و کلاس‌های تدریس فلسفه ایشان با عشق و شور همراه بود. روزی در کلاس تاریخ فلسفه از کشور همسایه افغانستان سخن به میان آمد؛ مظلومیت کودکان مسلمان این کشور جاری شدن اشک استاد را به دنبال داشت.

خاطراتی از مرحوم استاد احمد احمدی

به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام مرحوم احمد احمدی، که جمعه، 18 خردادماه دار فانی را وداع گفت، عمر با برکت خود را در راه اعتلای معارف شیعی صرف کرد و در جوامع مختلف علمی از آثار این دانشمند فقید نام برده می شود. نکته ای که شاید در کنار عظمت علمی مرحوم احمدی، کمتر مورد توجه قرار گیرد، کسوت معلمی ایشان در حوزه و دانشگاه است.
در سال 1382 که در دانشگاه تقریب مذاهب اسلامی در رشته فلسفه و عرفان مشغول به تحصیل بودم، از دکتر احمدی برای تدریس چند واحد از دروس فلسفه غرب دعوت به عمل آمد و ایشان علی رغم اینکه در آن بازه زمانی، بیشتر در مقطع کارشناسی ارشد تدریس می کردند، تدریس در این دانشگاه را پذیرفتند و برای نخستین بار در این دانشگاه حضور یافتند.
آوازه شیوه تدریس ایشان به حدی بود که در جلسات نخستین علاقه‌مندان از سایر رشته‌ها نیز در کلاس استاد حاضر شدند و تعداد حضار به قدری بود که فضای فیزیکی دو کلاس بزرگ در اختیار ایشان قرار گرفت و باز هم تعدادی موفق به پیدا کردن جایی در کلاس نشدند.

ارائه منظم سرفصل‌ها و مهارت در تدریس
در آن زمان اساتید طراز اول فلسفه نیز در دانشگاه به تدریس واحدهای آموزش فلسفه اسلامی و فلسفه غرب اشتغال داشتند. با وجود استقبال زیاد دانشجویان از کلاس سایر اساتید، به جرات می توان گفت که استاد احمدی، در شیوه تدریس و نظم در ارائه مطالب از سایرین برتر بودند. مطالب سایر اساتید شاید از نظر محتوا حاوی نوآوری بود اما پس از اتمام کلاس، دانشجویان ارتباط و انسجام مطالب جلسات قبل را با یکدیگر از دست می دادند اما استاد احمدی آنچنان پیوستگی مطالب را در تدریس به خوبی رعایت می کردند که اگر کسی در جلسات قبلی هم حضورنداشته بود، از مقدمه ارائه شده در ابتدای جلسه باز هم انسجام درس را در ذهن خود باز آفرینی می کرد.

اشک استاد برای مظلومیت کودکان افغانستان
معمولا وقتی نام کلاس های فلسفه بر زبان می آید برای دانشجویان کلاسی خشک و بی روح تداعی می شود. این در حالی است که کلاس اساتید طراز اول این رشته نه تنها خشک و بی روح نیست بلکه آمیخته از شور و هیجان و عشق به دانستن حقیقت است.
به یاد دارم روزی در کلاس تاریخ فلسفه، از کشور افغانستان صحبت به میان آمد. ایشان مکثی کرد و گفت: «چند وقت پیش برای شرکت در کنفرانسی به ولایت بدخشان افغانستان سفر کردم. آنقدر مظلومیت مسلمانان این کشور همسایه زیاد است که انسان را به گریه می‌اندازد. کودکان آنجا بسیار مظلوم هستند». هم زمان با گفتن این جملات قطرات اشک نیز بار دیگر در چشمان این مرد الهی حلقه زد.

تلاشی بیش از شاگردان
استاد احمدی، در کارها و تکالیف آموزشی دقت فراوانی داشتند و چه در مباحث کلاسی و چه در امر تدریس این دقت نظرشان نمایان بود. روزی استاد برای هر دانشجو حدود 30 صفحه از متن کتاب امانوئل کانت را به زبان انگلیسی به عنوان تکلیف مشخص کردند که باید تا آخر ترم ترجمه می شد. متن کانت بسیار پیچیده و دشوار بود و من به سختی چند صفحه نخست را ترجمه کردم و به خیال اینکه استاد فرصت بررسی ترجمه تک تک دانشجویان را ندارد، سایر صفحات را با دقت کمتری ترجمه کردم.
هم زمان با روز امتحان، استاد ترجمه های دانشجویان را بعد از اصلاح، به آنها برگرداند. وقتی ترجمه 30 صفحه ای خود را دیدم بسیار متعجب شدم زیرا ایشان تمام متن ترجمه را کلمه به کلمه خوانده بود و با خودکار قرمز و با خط خودشان، تمامی موارد را اصلاح کردند. به طوریکه شاید حجم اصلاحات و مطالبی را که ایشان ویرایش کردند بیش از حجم ترجمه من بود.

استادی عاری از تکبر
علی رغم مقام علمی، ذره ای تکبر در استاد نبود. در آن زمان با ماشین کهنه خود که پیکانی قدیمی و فرسوده بود رانندگی می کرد و به دانشگاه می آمد. استاد با وجود سن زیاد، قامت بلندی داشتند و حتی زمان تدریس هم کمتر روی صندلی می نشست و بدون اینکه پشت خود را خم کند، کاملا راست قامت می ایستادند و عبا و لباده خود را مرتب می کردند.
دانشجویان هم زمان ورود و هم زمان خروج دور ایشان را می گرفتند و تا آخرین لحظات حضورشان در محوطه دانشگاه، سئوالات خود را مطرح می کردند و استاد هم با صبوری و حوصله پاسخ می دادند. زمانیکه به نماز خانه وارد می‌شدند معمولا به انتهای سالن می رفتد و در گوشه ای نماز خود را اقامه می کردند.

«نمی‌دانم»
استاد احمدی ابایی از گفتن کلمه «نمی دانم» نداشتند و این روحیه را نه تنها مخالف مقام استادی بلکه صفتی لازم برای گام نهادن در مسیر علم آموزی می دانستند. در جلسه ای صحبت از تعریف انسان از نظر علم منطق و فرق آن با حیوانات شد و این نتیجه حاصل شد که نطق و تکلم مختص به انسان است و نه حیوانات. بعد از اتمام کلاس، از استاد درباره آیاتی از قرآن که در آنها به گفتگوی حیوانات اشاره شده بود پرسیدم. ایشان در کمال خضوع گفتند: «نمی دانم. قرآن حقایقی را بازگو می کند که فراتر از دانش فعلی انسان است».

یادگیری زبان آلمانی در سرداب
به یاد دارم در جلسه ای استاد از تفاوت امکانات تحصیل در زمان فعلی و زمان تحصیل خودشان صحبت کردند و گفتند: «امکانات فعلی برای تحصیل با آن زمان قابل مقایسه نبود. من در دوره جوانی در قم بودم و تصمیم گرفتن زبان آلمانی را برای فهم بهتر متون فلسفی یاد بگیرم. اما به هیچ عنوان امکانات خاصی که در دسترس طلاب باشد فراهم نبود. به زحمت یک لغت نامه جیبی آلمانی به فارسی خریداری کردم و در تابستان داغ قم، به سرداب محل سکونتم می رفتم که هوا خنکتر بود و در زمان بعد ازظهر که همه استراحت می کردند، من کلمه به کلمه زبان آلمانی را تمرین می‌کردم».

« این را بالاخره می یابی»
دکتر احمدی در مناظرات فلسفی که جنبه تعلیمی برای حوزویان داشت به طور منظم شرکت می کردند. وقتی مباحث فلسفی، به خصوص در باب علم حضوری و علم حصولی و طریق درک انسان از پیرامون خود، بالا می گرفت و سئوالات دشوار از جانب طرفین مطرح می شد، ایشان برای ساده ‌سازی مطالب و درک آن توسط مخاطبان، تکیه کلام خاصی داشتند و آن این بود: « این را بالاخره می یابی» و منظورشان این بود که ریشه همه علوم انسان به علم حضوری برمی گردد که آن را پیش نفس خود، حاضر و بدون واسطه درک می کند.
سیدمیلاد اوصیاء

captcha