اعظم پویا، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در گفتوگو با خبرگزاری ایکنا به توضیح دانش فلسفه تفسیر و جایگاه درس «روشها و مکاتب تفسیری» در رشته علوم قرآن و حدیث میپردازد. به نظر وی این درس در حوزۀ فلسفه تفسیر قرار دارد، که دانشی درجه دوم است. پویا معتقد است نگاه درجه دوم، چه در حوزه تفسیر و چه دیگر علوم مطرح در رشته علوم قرآن و حدیث، مورد غفلت قرار گرفته است. در پی مشروح این گفتوگو را ملاحظه میکنید:
ایکنا: درس «روشها و مکاتب تفسیری» چه جایگاهی در رشته علوم قرآن دارد؟
با وجود این که در میان دروس رشته علوم قرآن و حدیث، در کارشناسی ارشد، سالهاست درسی با عنوان «روشها و مکاتب تفسیری» وجود دارد، اما کمتر به جایگاه این درس در جغرافیای علوم توجه شده است. کتابهای انبوهی که در این حوزه و با عناوینی از این دست، خصوصا در یک دهه اخیر، نگاشته شده، هیچ یک به این مطلب نپرداختهاند. وقتی جایگاه یک علم معلوم نباشد، روشن نیست چه انتظاری از این علم باید داشت و چه انتظاری از آن نباید داشت. روشن نیست این علم حل چه معضلاتی را بر عهده دارد و حل چه معضلاتی بر عهده او نیست. این علم با کدام علم از علوم دیگر در حوزه مطالعات دینی ارتباط مستقیم دارد و در حل مشکلات آنها یاریرسان است و با کدام یک چنین ارتباطی را ندارد. معلوم نیست علوم دیگر چه نقشی در این علوم بازی میکنند و چه رابطه متقابلی میان آنها برقرار است.
حال اجازه دهید وارد بحث از جایگاه دانش مربوط به این عنوان درسی، یعنی «روشها و مکاتب تفسیری» شوم. پیشتر لازم است توضیحی در باره این عنوان بدهم. گاه این درس با عنوان «نقد مکاتب و روشهای تفسیری» و یا عناوینی دیگر هم ارائه میشود. این خود حاکی از ابهامی در ذهن عنوانگذاران در باره محتوای این درس است.
برای مثال این سوالها در اینجا مطرح است که آیا «روشها و مکاتب تفسیری» بدون «نقد» چه تفاوتی با «روشها و مکاتب تفسیری» با افزودن «نقد» دارد؟ آیا بررسی روشهای تفسیری بدون نقد آنها امکانپذیر است؟ و افزودن «مکاتب تفسیری» در کنار «روشهای تفسیری» بر اساس چه نگرشی به این درس است؟ پرسشهای بسیاری در این جا مطرح است که اگر جایگاه این درس و ماهیت آن روشن شود، پاسخ مییابند.
حال باید گفت بررسی روشهای تفسیری بخش عمدهای از فعالیتی است که در دانش فلسفه تفسیر انجام میشود؛ دانشی که باید آن را شاخهای از فلسفه علم دانست. اگر فلسفه علم شامل شاخههای بزرگ فلسفه علوم تجربی و فلسفه علوم عقلی است، فلسفه تفسیر شاخه دیگر آن خواهد بود. بنابراین، برای شناخت فلسفه تفسیر باید سراغ فلسفه علم رفت.
ایکنا: فلسفه علم در کدام دسته از علوم قرار میگیرد؟
در متدولوژی علوم، در یک تقسیمبندی، علوم به درجه اول first order و درجه دوم second order تقسیم میشوند. علوم درجه اول علومی هستند که موضوع آنها هستی است؛ انسان، حیوان، طبیعت و به طور کلی پدیدههای موجود در هستی و علوم درجه دوم علومی هستند که موضوعشان خود هستی نیست، بلکه موضوع آنها علمی از علوم است. البته علم به معنای دانش knowledge مد نظر نیست، بلکه علم به معنای یک رشته علمی discipline مورد نظراست. پس میان موضوعات علوم درجه اول و موضوعات علوم درجه دوم تفاوت ماهوی وجود دارد. یکی از جنس هستی و دیگری از جنس معرفت است، آن هم معرفتی نظاممند؛ بنابراین احکام این دو نوع علم هم با یکدیگر تفاوت دارند. اگر احکام این دو نوع علم را با یکدیگر برآمیزیم، راه شناخت درست هر دو را بستهایم و راه را بر مغالطه علوم درجه اول و علوم درجه دوم گشودهایم.
این اتفاقی است که در اکثر نوشتههای مربوط به روشهای تفسیر قرآن رخ داده است. برای مثال، ما با کتابی با عنوان «روششناسی تفسیر قرآن» مواجه میشویم و انتظار ما این است که این کتاب در حوزه متدولوژی علوم، که علمی است درجه دوم سخن بگوید، اما وقتی صفحات این کتاب را ورق میزنیم، یا با تاریخ تفسیر قرآن روبرو میشویم، که علمی است درجه اول، و یا با توضیح واژههای تفسیر و تاویل که مربوط به واژهشناسی است و باز علمی است درجه اول و یا مطالبی چون مبانی مفسر و علوم مورد نیاز مفسر، که گرچه از منظری میتواند درجه دوم باشد، اما فاقد نگاه درجه دوم و تحلیلهای درجه دومی است.
برای روشن شدن تفاوت میان علوم درجه اول و دوم یک مثال میآورم. موضوع علم زیستشناسی ارگانیسم زنده است، اما موضوع فلسفه زیستشناسی، رشته علمی زیستشناسی است. فلسفه زیستشناسی پس از تشکیل علم زیستشناسی شکل میگیرد و ناظر به آن و بر بام این رشته علمی است.
هر دانش درجه دومی فلسفه یک علم است. به همین دلیل جایگاه بحث در باره دانشهای درجه دوم، دانش فلسفه علم است. خود همین نام تفاوت میان این دو دسته علوم را کاملا نشان میدهد. در علم زیستشناسی از روش تجربی استفاده میشود، اما در فلسفه زیستشناسی کار فلسفی انجام میگیرد، یعنی تحلیل عقلانی. علم درجه اول ما، چه تجربی باشد، چه تاریخی و چه فلسفی؛ علم درجه دومِ ناظر به آنها فلسفی خواهد بود و این خود نشان میدهد که این دو دانش تا چه حد با هم تفاوت دارند و خلط میان آنها چه مشکلات سهمگینی را پدید میآورد.
همین مطلب درباره ریاضیات، منطق و حتی خود فلسفه هم صادق است، ما هم دانش ریاضیات داریم، که علمی است درجه اول، و هم فلسفه ریاضیات، که علمی است درجه دوم. هم دانش فلسفه داریم که علمی است درجه اول و هم فلسفه فلسفه، که علمی است درجه دوم.
ایکنا: پس فلسفههای مضاف علوم درجه دوماند؟
هم بله و هم خیر. بله چون بسیاری از فلسفههای مضاف علم درجه دوماند مانند فلسفه علم، فلسفه فلسفه، فلسفه منطق و ... اما فلسفههای مضافی هم هستند که علم درجه دوم نیستند مانند فلسفه دین. در فلسفه دین بحث عقلی و فلسفی در باب موضوعاتی چون خدا، جبر و اختیار، دنیای پس از مرگ و موضوعات دیگر میشود. اینها رشته علمی نیستند، بلکه پدیدهای از پدیدههای هستیاند. متاسفانه این خلطی است که در بحثهای رایج در این حوزه در جامعه ما معمولا رخ میدهد و شکل صوری این واژه ترکیبی رهزنی کرده است.
پس به نظر میرسد بهتر باشد از اصطلاح فلسفه مضاف صرف نظر کنیم. آنچه که یک علم را درجه دوم میکند، اضافه شدن واژه فلسفه به آن نیست، بلکه جنس موضوعی است که آن علم به آن میپردازد. اگر آن موضوع یک رشته علمی بود آن دانش درجه دوم است و اگر نه، درجه اول خواهد بود.
ایکنا: در فلسفه علم به چه چیز پرداخته میشود؟
فلسفه علم، که چنانکه گفتیم ناظر به یک رشته علمی است، اول آن که به توصیف تحول تاریخی نظریههای موجود در آن علم میپردازد. به همین دلیل تاریخ آن علم برای فیلسوف علم اهمیت زیادی دارد. از این جهت فلسفه علم دانشی توصیفی است نه تجویزی و دوم این که به تبیین و تحلیل فلسفی مفاهیم بنیادی آن علم میپردازد و سوم آنکه بررسی و تحلیل روش آن علم را وظیفه خود میداند. و چهارم رابطه آن علم را با علوم دیگر مورد بررسی قرار میدهد و چگونگی تاثیر نهان و آشکار علوم دیگر بر آن علم را میکاود. همین فعالیتها در فلسفه تفسیر هم انجام میگیرد. اما اجازه دهید قبل از توضیح این مطلب نشان دهم که چرا فلسفه تفسیر یک علم درجه دوم است.
علم تفسیر یک رشته علمی است که به متن میپردازد. اگر متن را پدیدهای از پدیدههای هستی بدانیم، یا بهتر بگویم، ابژهای که یک رشته علمی نبوده و از جنس معرفت نیست، پس علمی که ناظر به بررسی آن است، علم درجه اول است. دانش تفسیر که محصول فعالیت تفسیری مفسر بر روی متن است، علمی است درجه اول. این علم، مانند هر علم دیگری، روش، مبانی و پیشفرضهایی دارد، با علومی دیگر در ارتباط است و بالاخره تاریخ دارد. حال علم دیگری به این علم موجود میپردازد. این علم موجود ابژه آن علم دیگر قرار میگیرد. آن علم دیگر فلسفه تفسیر است و علمی است درجه دوم. فلسفه تفسیر به تحلیل روش یا روشهای به کار گرفته شده در تفسیر میپردازد. به توصیف تحول فهمهای تفسیری از متن میپردازد و در این کار از تاریخ تفسیر، که از قضا یکی از عناوین دروس کارشناسی علوم قرآنی است، بهره میگیرد.
فیلسوف تفسیر از ابزارهای فلسفی برای تحلیلهای خود استفاده میکند، او مبانی دانش تفسیر را مورد بررسی قرار میدهد و نقش پیشفرضها در فهم مفسر از متن را میکاود و اینها همان کاری است که در فلسفه علم صورت میگیرد.
ایکنا: روشهایی که در فلسفه علوم مطرح است در فلسفه تفسیر هم مطرح است؟
فلسفه علم با روش عقلی در علوم عقلی و روش تجربی در علوم تجربی سرو کار دارد و البته با روش تاریخی در علوم تاریخی. در فلسفه تفسیر هم میتوان متناظر با آن به روشهای مطرح در تفسیر اشاره کرد. روش تفسیر عقلی (در تفسیر عقلی)، روش تفسیر تجربی (در تفسیر علمی)، و روش تفسیر تاریخی (در تفسیر نقلی). البته علوم تجربی روش تجربی دارند و علوم عقلی روش عقلی و علوم تاریخی روش تاریخی، اما در تفسیر، گرچه با یک ابژه یعنی یک متن روبرو هستیم، اما این متن با روشهای مختلف فهم و تفسیر شده است.
یعنی مفسری با روش عقلی و مفسری با روش نقلی و... به فهم قرآن پرداخته است و حتی میتوان گفت یک متن میتواند با روشهای مختلف توسط یک مفسر تفسیر شود. این البته بستگی به پیشفرض مفسر در باره قرآن دارد. اگر پیشفرض مفسر این باشد که قرآن یک ابژه واحد نیست و بلکه ابژههای مختلفی است، یعنی مجموعهای از آیات به موضوعات علمی پرداختهاند و مجموعهای دیگر به موضوعات عقلی و دستهای به موضوعات تاریخی؛ بنابراین به هر دسته از آیات میتوان با روشی نزدیک شد.
گفتوگو از میثم قهوهچیان
انتهای پیام