مرثیه عاشقانه چمران در سوگ شریعتی
کد خبر: 3724177
تاریخ انتشار : ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۸

مرثیه عاشقانه چمران در سوگ شریعتی

گروه فرهنگی - شهید مصطفی چمران در سوگ شریعتی گفته است که خدای بزرگ برای پروراندن استعداد آدمیان، سه رحمت بزرگ بر او (دکترشریعتی) ارزانی داشته است: عشق، فقر، تنهایی.

مرثیه عاشقانه چمران در سوگ شریعتی

به گزارش ایکنا از اصفهان، شهید دکتر مصطفی چمران از دوستان و یاران دکتر علی شریعتی پس از درگذشت وی، مرثیه‌ای را در رثای شریعتی می‌نویسد که از دل آن می‌توان به دوستی و تاثیرپذیری شهید چمران از شریعتی پی برد.

متن این مرثیه به این شرح است:

ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می‌خوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود...
ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.
ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت و جلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگ‌تر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد ... .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد.

گزیده سخنراني شهید چمران مناسبت دومين سالگرد دكتر شريعتي در دانشگاه تهران

درباره دكتر علي شريعتي، دوستان ما سخنراني‌هاي زيادي كرده‌اند و ابعاد مختلف زندگي اين مرد بزرگ را جستجو نموده‌اند. علم او، هنر او، پاكي او، فداكاري او و نبوغ و تيز هوشي او چيز‌هايي است كه بر همگان روشن است،وافراد زيادي در اين زمينه سخن گفته اند. دكتر شريعتي كسي است كه حركت، نهضت وجنبش را به‌وجو آورده است؛ كسي كه در انقلاب ايران بي شك سهم بسزايي دارد.
من امروز به بعد روحي وعرفاني دوست شهيد خود، دكتر علي شريعتي، مي پردازم و معتقدم اين بعد از اساسي‌ترين ابعاد شخصيت اين مرد بزرگ است و بدون شناخت آن، نمي‌توان دكتر علي شريعتي را شناخت.
من به علم و هنرش احترام مي گذارم، اما به عشق و عرفانش عشق مي‌ورزم. علمش عقلم را جذب مي‌كند و عملش احساسم را بر مي‌انگيزد، مبارزات و فداكاري‌هايش در من احترام ايجاد مي‌كند وعملش احساسم را بر مي انگيزد، مبارزات و فداكاري‌هايش در من احترام ايجاد مي‌كند، عشق‌اش قلبم را مي‌سوزاند و عرفانش روح مرا به معراج مي‌برد.
خداي بزرگ براي پروراندن استعداد آدميان، سه رحمت بزرگ بر او ارزاني داشته است: عشق، فقر، تنهايي كه من درباره اين سه اصل،كمي سخن مي‌گويم.

عشق
علي به قدرت عشق، پاي از گليم هستي فرا نهاد
علي به قدرت عشق، پاي از گليم هستي فرا نهاد، تا آنجا كه فقط روح و دل حكومت دارند، به پيش رفت تا به ملاقات خداي خويش نائل آمد، و هميشه خوش داشت كه در اين سفر دراز ، تنها باشد تا در اين خلقت تنهايي، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش كند.

فقر
ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح مي‌كرد
فقركه از مميزات زندگي علي است و او به حق خود را نماينده فقرا و محرومين مي‌شمرد و به راستي كه درد و رنج فقرا را خوب حس مي‌كرد، فرياد آنها را با تاريخ مي‌شنيد، ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح مي‌كرد.

تنهايي
علی از فرط تنهایی به دامان کویر رفت
تنهايي علي شگفت انگيز است و هر چه قدر كه انسان به خدا نزديكتر مي‌گردد، تنهاتر مي‌شود و مگر خدا تنها نيست؟! وحدانيت خدا خود نتيجه تنهايي است و هركس به كمال نزديكتر مي‌شود، به همين درجه تنها تر است.
علي تنها بود. در گفته‌ها و نوشته‌هايش و در تيتر كتاب‌هايش تنها بود. و در همين تنهايي به تنهايي حضرت علي پي برده بود؛ و چه ارتباط روحي محكمي بين خود و(ع) از فراز تاريخ بر قرار كرده بود. از همين تنهايي است كه دست به دامان كوير مي‌زند و حيات و هستي خويش را در كوير جستجو مي‌كند و مي‌گويد اين كوير، هم جهان من، تاريخ من، ميهن من، دل من، هم زيستن باآتشناك من وبالاخره داستان من است.
يكي از پديده‌هاي مهمي كه مي‌توان در آثار بزرگ عرفان مشاهده كرد غم است.
اول كه نتيجه روح‌هاي لطيف و وجدان هاي مسئول است.ادراك قوي از يك طرف واحساس مسئوليت از طرف ديگر سبب بروز غم و درد مي‌شود.هر كس كه احساسش شديدتر و وجدانش زيباتر باشد ،غم و دردش زياد تر است؛ تا جايي كه مي‌توان شخصيت يك انسان را باشدت غم و درد او سنجيدعلي(ع) دلش مالامال از غم ودرد بود؛ تا جايي كه در دل شب در ميان نخلستان كنار فرات آنقدر ناله مي كرد تا بي هوش مي شد يا سر به چاه فرو مي‌برد وفرياد مي‌كشيد تا از بار سنگين غم و دردش بكاهد.

علي(ع) را از زبان شريعتي شناخته‌ايم
علي شريعتي قلبش مالامال از غم و درد بود. درك قوي و احساس مسئوليت، او را به حدي حساس كرده بود كه فرياد مي‌كشيد و گقته‌ها و نوشته‌هايش از آتش غم و درد، روح مي‌گرفت. اين حساسيت شديد در مقابل غم و درد بود كه كه او را با علي بزرگ پيوند مي‌داد، آن چنان او را شيفته علي(ع)كرده بود وآن قدر به علي (ع)عشق مي‌ورزيد كه اگر پرستش غير خدا جايز بود حضرت علي(ع)را مي‌پرستيد. اين شور و اخلاص و اين عشق پاك به علي(ع)آن قدر در نوشته‌هاي شريعتي تجلي مي‌كند كه مي‌توان آن را روح فلسفه و هدف زندگيش ناميد. و راستش را بخواهيد ما هم به قدرتوان خود، علي(ع)را از زبان شريعتي شناخته‌ايم.
شريعتي با قدرت عشق واعجاز درد، از فراز تاريخ، خود را به علي (ع)رسانيده و پنجره‌اي كوچك به خانه گلين علي (ع) و فاطمه(س) گشوده بود، و عظمت روح و شخصيت ملكوتي آنان را با هنر جادويي خود براي ما باز گو مي‌كرد.
آخر اي مولاي من چندي به در گاهت شدم
در طريقت از دل وجان پيرو راهت شدم

انتهای پیام

captcha