به گزارش خبرنگار ایکنا، هشتمین دیدار جامعه قرآنی با خانوادههای شهدای قرآنی، عصر امروز در منزل شهید غلامرضا احمدی، انجام شد.
مراسم با قرائت آیاتی از کلامالله قرآن مجید توسط علی نیازی انجام شد و در ادامه رحیم قربانی، مسئول سازمان قرآن وعترت بسیج تهران بزرگ با اشاره به دیدارهای هفتگی جامعه قرآنی با خانوادههای شهدای قرآنی گفت: از سال 91 تاکنون اقدام به شناسایی شهدای قرآنی پرداختهایم و طی این حرکت، تولیدات بسیاری را از زندگینامه آنها تهیه کردهایم.
در ادامه مرضیه گریان، مادر شهید غلامرضا احمدی، با اشاره به بخشی از وصیتنامه فرزندش غلامرضا گفت: او در بخشی از وصیتنامهاش به فرزند و خواهرزادههایش اشاره کرده است که همچون زینب قهرمان و عباس شیرمرد باشند. زمانی که غلامرضا شهید شد، همسرش برای پسرش، چهارماهه حامله بود و الان این پسر برای خود مردی شده و خودش صاحب دختری است.
وی افزود: پس از شهادتش ساکش را که برایمان آوردند، مفاتیح قدیمی داخلش بود که برایمان نوشته بود، این مفاتیح برای یکی از دوستان شهیدم بوده که به من اهدا شده و حال وصیت میکنم که پس از شهادتم این مفاتیح را به کربلا برسانید و من به همراه همسرم در همان زمان مفاتیح را لای پارچهای پنهان کردیم و به کربلا بردیم و این وصیت را به جا آوردیم.
مادر شهید احمدی تصریح کرد: همیشه به من میگفت که مادر برایم دعا کن تا شهید شوم و میدانستم که او شهید میشود. آخرین باری که رفت مطمئن بودم که دیگر برگشتی ندارد. به همین دلیل هر کاری که میکردم، حواسم بود و حتی پردهها را که شستم، سریع و نم دار آویزان کردم تا اگر پسرم شهید شود، شرمنده مهمانانش نباشم.
وی بیان کرد: یکبار همسرش برایمان تعریف کرد که در آخرین مرتبهای که غلامرضا در تابستان به خانه آمده بود، همسرش خوابیده بود و متوجه نوری شد که از صورت غلامرضا به سقف اتاق تابیده بود. ترسید و غلامرضا را صدا کرد و او گفت که ترس ندارد، افتخار کن که کنار من هستی.
مادرشهید احمدی ادامه داد: خداحافظی آخرش بسیار عجیب بود و همیشه میگفت که پس از شهادتم گریه نکنید تا دشمن شاد نشود.
وی بیان کرد: دردوران نامزدی غلامرضا، خواب دیدم که غلامرضا کت و شلواری بر تن کرده است و با همان پوشش در آسمان پرواز میکند. پس از گذشت چند روز که بساط عروسی را خواستیم پیاده کنیم، دقیقا همان کت و شلوار با همان رنگ را خریده بود و وقتی آن را دیدم آنقدر ترسیدم و بغض کردم و نمیتوانستم راستش را بگویم. او آنقدر حواسش به همسایهها و خانوادههای شهدا بود که به من گفت مادر حواسمان باشد در عروسیام سروصدایی ایجاد نشود؛ چراکه در کوچهمان مادران شهیدی هستند که آرزوی دامادی فرزندان شهیدشان بردلشان ماند.
مادرشهید احمدی تصریح کرد: داماد بزرگم هر اندازه به غلامرضا اصرار کرد که برای عروسی ریشهایش را بزند او قبول نکرد. همچنین در شب عروسی غلامرضا خواب پدر همسرم را دیدم که جنازهاش را در میان رختخوابهایمان گذاشتهاند و گفتد که این امانت است. خوابم را برای غلامرضا گفتم و او اینچنین تعبیر کرد که مادر همسرم اعظم پیش شما امانت خواهند ماند. آن موقع متوجه حرفهایش نشدم اما پس از شهادتش تعبیر خوابم را متوجه شدم.
وی بیان کرد: علاوه بر غلامرضا، پسر دیگرم بر اثر سرطان فوت کرد و یک روز آنقدر دلتنگشان شده بودم که رو به عکسشان کردم و گفتم ای بیوفا سری به من نمیزنید. همان شب خواب نهری در باغی دیدم که انتهای آن خانهمان بود. غلامرضا 21 ساله من که شهادتش همزمان با تولدش بود، آن سوی نهر ایستاده است. جلو آمد، به آغوش کشیدم و او به من گفت که مادر من همیشه میآیم و از پشت دیوار شما را میبینم اما صلاح نیست که شما مرا ببینید.
مادر شهید احمدی تصریح کرد: آن زمان دستمان بسیار تنگ بود، به همین دلیل غلامرضا نتوانست تحصیل کند اما مدتی در مکانیکی و بعدها به همراه برادر کوچکترم با ماشین سنگین کار میکرد. یک روز و زمانی که هنوز سنش برای رفتن به سربازی قانونی نشده بود، درمنزل اعلام کرد که میخواهد به سربازی برود، با وجود آنکه مخالف بودیم اما به هرحال تصمیمش را گرفته بود و بارها میگفت که من الان باید در این شرایط کشور بروم و کشورم الان به من نیاز دارد.
وی بیان کرد: همیشه هر زمان که قصد سفر داشتیم به غلامرضا زنگ میزدیم و اطلاع میدادیم. یکبار به او گفتیم که میخواهیم مشهد برویم و شما هم همراه ما بیا که او گفت مشهد من همینجاست و اینجا واجبتر از مشهد است.
مادرشهید احمدی تصریح کرد: همیشه دائم الوضو بود، بسیار قرآن میخواند و یک روز نمازش ترک نمیشد. تأکید بسیار بر نماز شب داشت. یک روز آب گرمکنمان خراب بود و غلامرضا آن روز بدون وضو سرسفره نشست و گفت در سینی جدا برایش صبحانهاش را بگذارم. همیشه حجاب را بر همسرش تأکید میکرد و باوجود آنکه دو پسر دیگرم کوچکتر از غلامرضا بودند اما غلامرضا همیشه به همسرش تأکید میکرد که جلوی برادرانش حجاب داشته باشد.
وی بیان کرد: یک شب غلامرضا در خواب دیده بود که نماز صبح را به جا میآورد و هنوز سرش را به مهرنگذاشته آب زلالی که داخلش گل لاله قرار گرفته مقابلش مشاهده میکند. او خوابش را برای روحانی محل تعریف میکند و روحانی میگوید که شهادت نصیبت خواهد شد.
مادر شهید احمدی تصریح کرد: یک روز موزائیک حیاط خراب شده بود و همسرم بنا را آورد تا آن را درست کند. پاهای همسرم سیمانی شده بود. غلامرضا وارد حیاط شد وقتی این صحنه را دید، پاهای پدرش را بوسید و پاهای او را با آب شست و ناراحت شد که چرا به او نگفتهایم.
وی بیان کرد: غلامرضا پسر بسیار زیبایی بود تا جایی که پدربزرگش هربار او را میدید به زبان ترکی میگفت «یوسف جمال بالام». غلامرضا اول محرم شهید شد اما سوم محرم، پیکرش وارد کشور شد. از غلامرضا تنها یک تکه گوشت نصیبمان شد. دربهشت زهرا بارها به برادرم گفتم که جنازه را بازکنید تا یکبار دیگر دست و پاهایش را ببوسم و به یکباره برادرم گفت از پسرت تنها یک تکه گوش آمده است و چه چیزی را میخواهی ببینی.
مادرشهید احمدی ادامه داد: غلامرضا دیده بان بود و با کمک دیده بان به منطقه رفته بود که با افتادن بمب کلا داغون شده بود. همه گوشتها را جمع کرده بودند و به هرخانواده یک تکه گوشت از فرزندانشان را دادند و سهم من هم از غلامرضایم همین یک تکه گوشت شد.
وی بیان کرد: غلامرضا چندین بار شهید شد و پس از شهادتش آنقدر بلاها سرمان آوردند که اگر بخواهم بنویسم چندین کتاب میتوان از آن استخراج کرد. خیلی دوست دارم که همه این مسائل و زندگینامهاش کتاب شود تا همه بدانند که چه برما گذشت. غلامرضا چون جنازه نداشت، پس از شهادتش همیشه برایمان خبر میآوردند که او زنده است و یا اسیر شده است. نامههایی از او برایمان میآوردند. یکبار تا کردستان رفتیم تا مطمئن شویم که شهید نشده است. همه نوع بلا پس از شهادتش برسرمان آوردند بطوری که هرروز بدنمان میلرزید.
مادر شهید احمدی در توصیه به ملت ایران گفت: ما با خون شهد به این نقطه رسیدهایم. البته من تنها یک شهید تقدیم اسلام کردهام وخانوادههایی هستند که چندین شهید را تقدیم اسلام کردهاند. من غلامرضایم را قربانی حضرت علیاکبر کردهام، اما برخیها زخم زبان میزنند که شما خانواده شهدا نباید غصهای داشته باشید.
وی بیان کرد: چهارماهی از شکسته شدن پایم میگذرد و روی تخت هستم و هربار برای رفتن به دکتر باید با برانکارد و آمبولانس بروم. در این مدت 36 جلسه فیزیوترابی کردهام. همسرم چندین بار به بنیاد شهید و امورایثارگران مراجعه کرده است تا سری به ما بزنند و کمکمان کنند اما متأسفانه شاهد هیچ حمایتی نبودیم.
مادرشهید احمدی تصریح کرد: به جوانان توصیه میکنم که زندگینامه شهدا و وصیتنامهها را بخوانند تا الگویی برای زندگیشان باشند.
در ادامه علیاکبر احمدی، پدرشهید احمدی تصریح کرد: روزی که خبرشهادت غلامرضا را برایم آوردند، از صبح آن روز غلامرضا را با سروصورت خونین مقابلم میدیدم و بیاختیار یا حسین را صدا میکردم. در طول روز چندین بار این اتفاق برایم رخ داد تا جایی که اطرافیانم از یاحسین گفتنم تعجب کردند. آن روز برای دیدن پدرومادر به منزل پدری رفتم و آنقدر زود از آنجا به سمت منزل حرکت کردم که همه تعجب کردند. در طول مسیر بارها با این رویداد روبرو شدم. عصر آن روز خبر شهادت غلامرضا را برایمان آوردند.
وی افزود: تشییع جنازه غلامرضا یکی از پرجمعیتترین تشییعها بود و تعداد بسیاری از مسئولان و مردم در این مراسم حضور داشتند وانگار فرشتهای را بدرقه میکردند.
در ادامه هریک از نمایندگان سازمانها و ارگانها هدایای خود را تقدیم خانواده شهید غلامرضا احمدی کردند و سپس عکس یادگاری با خانواده شهید گرفتند.
گزارشی از زینب رازدشت
انتهای پیام