مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/ امروز روز آزمایش است!
کد خبر: 3736892
تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۰

مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/ امروز روز آزمایش است!

گروه فرهنگی - این مصاحبه‌ای خیالی با شهید «محمدحسن ماخانی» از شهدای رسانه استان قزوین به بهانه روز خبرنگار است تا از زاویه دید وی با رازهای زندگی او آشنا شویم

مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/امروز روز آزمایش است!

به گزارش ایکنا از قزوین، روز خبرنگار که می‌شود هر کدام از خبرنگاران از زاویه‌ای به حرفه خبرنگاری نگاه کرده و متناسب با نگاه خویش گزارش‌ها، میزگردها، اخبار، مصاحبه و یادداشت را تولید می‌کنند. در این میان ما به سراغ روایت زندگی یک بزرگ‌مرد قزوینی اهل رسانه رفتیم شاید راهش طریق زندگی و چراغ آینده ما باشد.
زنده نگاه‌داشتن یاد شهدا یکی از بسترهای میمون برای پیوند با آن‌ها است و همواره مورد تأکید بزرگان و امام راحل و مقام عظمای ولایت بوده است. در این میان مقام معظم رهبری چنین فرمودند: «خاطره شهدا باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگه‌داشته شود».
و ما امروز روایتگر بخش کوچکی از زندگی شهید خبرنگار «محمدحسن ماخانی» هستیم. آنچه در این گزارش به آن پرداخته شده یک مصاحبه انتزاعی است با شهید ماخانی و تمامی پاسخ‌های ارائه‌شده از زبان شهید از دل‌زندگی ایشان و روایت خانواده و دوستان وی اخذ شده است.

در حقیقت روز خبرنگار بهانه‌ای شد تا ما در این مصاحبه خیالی با این شهید والامقام از دل دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها، مصاحبه‌هایش به زندگی شخصی و اجتماعی این شهید پی ببریم.

پیشاپیش در صورت قصور از این شهید بزرگوار و خانواده وی عذر و طلب آمرزش و گذشت داریم…

ایکنا: سلام؛ به تحریریه خبرگزاری ایکنا در قزوین خوش آمدید. در ابتدای امر برای آشنایی مخاطبان لطفاً خودتان را به‌صورت اجمالی و در یک نگاه کلی معرفی کنید.
شهید ماخانی: بسم‌الله الرحمن الرحیم؛ من محمدحسن ماخانی هستم؛ در سی‌ام تیر ۱۳۴۲، در یکی از محلات جنوب شهر قزوین و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمدم؛ پدرم حسین، کارمند اداره فرهنگ و هنر و مادرم هم زهرا خانم یک بانوی خانه‌دار بود. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواندم و در کنار تحصیل حوزوی در سپاه و بسیج هم عضویت فعال داشتم. در سال ۱۳۶۲ ازدواج کردم و صاحب یک پسر به نام محمد محسن شدم که البته بعد از شهادتم به دنیا آمد. نکته جالب آنکه عقد من و همسرم توسط حضرت امام روح‌الله (ره) خوانده شد.
بعد از حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسیدم و پیکرم هم 14 سال در منطقه ماند و در نهایت در سال ۱۳۷۶پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش قزوین به خاک سپرده شدم.

ایکنا: چه شد که به حوزه رفتید؟
شهید ماخانی: بعد از گذراندن دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر قزوین آغاز و الحمدالله با موفقیت به اتمام رساندم. سال اول دبیرستان را که خواندم، اما از آنجا که تشخیص دادم تحصیلات در مدارس طاغوت نمی‌تواند مرا در رسیدن به اهدافم یاری کند درس را نیمه‌کاره رها کرده و راهی حوزه علمیه شدم تا در مدرسه صالحیه به تحصیل علوم اسلامی مشغول شوم، چرا که احساس می‌کردم حضور در این سنگر اهمیت بسیاری دارد و می‌توانم در لباس طلبگی فردی مفید برای دینم باشم.

مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/ امروز روز آزمایش است!

ایکنا: بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مشغول چه فعالیت‌هایی شدید؟
شهید ماخانی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی قزوین در آمدم و فعالیت‌های فرهنگی خودم را هم ادامه دادم که یکی از مهم‌ترین آن‌ها انتشار نشریه «کودک انقلاب» بود که شماره نخست آن در هفتم مهرماه سال 58 چاپ شد.

ایکنا: در حقیقت فعالیت رسانه‌ای شما در نشریه کودک انقلاب بود؟
شهید ماخانی: بله؛ این نشریه که ما آن را نشریه حزب جمهوری اسلامی می‌دانستیم شروع فعالیت‌های رسانه‌ای من شد. در آن یادداشت‌ها و اطلاع‌رسانی‌های لازم را برای قشر کودک و نوجوان منعکس می‌کردم و مسئولیت قسمت اصول عقاید آن با من بود.

ایکنا: در چاپ این نشریه چه کسانی فعال بودند؟
شهید ماخانی: این نشریه به همت دوستان فعال من در مسجد شهید ثالث قزوین منتشر می‌شد و برای چاپ آن نیز زحمات زیادی کشیده شد.
جا دارد اینجا از شهید هنرمند «ابراهیم سهیلی‌راد» از دیگر شهدای رسانه استان قزوین که در راه‌اندازی و چاپ این نشریه همراه من و دیگر دوستانم بودند نیز یاد کنم. ایشان هنرمندی بزرگ بودند و در رشته خطاطی نیز آثار زیبایی از ایشان به یادگار مانده است. در زمان حضور در جبهه نیز در بخش تبلیغات گردان محمد رسول‌الله(ص) فعالیت داشتند.

ایکنا: از فعالیت‌های پیش از انقلاب خود تعریف می‌کنید؟ اگر خاطره خاصی هم دارید بفرمایید.
شهید ماخانی: در سنین نوجوانی به دلیل اهمیتی که به اعتقادات و تأکیدات دینی خود داشتم با اوج‌گیری فضای انقلاب اسلامی به‌صفوف مبارزان و فعالان سیاسی پیوستم و در تکثیر و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) مشارکت داشتم و گاهی نیز در اعتراضات مردمی شرکت می‌کردم.
ما برای آگاهی همسالان خود جلساتی مخفیانه‌ای را با عناوین مختلف در مسجد و مقبره شهید ثالث شهر قزوین که پاتوق همیشگی ما بود داشتیم و در این میان باید از پسرعموی شهیدم «شهید مجید ماخانی» هم نام ببرم که همیشه ما را در این مسیر همراهی می‌کرد.
و اما خاطره؛ یادم می‌آید در کوران فعالیت‌های انقلاب یکی از همسایگان ما به‌عنوان مخبر ساواک اقدام به معرفی بچه‌های فعال انقلابی به مأموران رژیم می‌کرد، تصمیم گرفتیم برای مقابله با اذیت‌های این فرد یک اقدام انقلابی کرده و در اطراف منزل وی شعارهای انقلابی و علیه نظام بنویسیم. برای این کار یک‌شب ساعت 10 شب در حدود 8 نفر از دوستانم با برنامه‌ریزی قبلی دور هم جمع شده و عده‌ای را مأمور مراقبت کردیم و باقی نیز با رنگ و اسپری شروع به نوشتن شعارهایی علیه رژیم پهلوی از جمله شعار معروف «مرگ بر شاه» بر در و دیوار منزل وی کردیم.
هنوز ساعاتی از این اقدام ما نگذشته بود که صدای دادوفریاد این فرد جاسوس بلند شد؛ گویا بعد از متوجه شدن این موضوع و دیدن شعارهای نوشته شد بر روی در و دیوار منزلش به‌شدت عصبانی می‌شود و با همراهی خانواده‌اش تا پاسی از شب مشغول پاک‌سازی شعارها می‌شوند. این یکی از خاطرات من در دوران پیش از انقلاب اسلامی است.(1)

ایکنا: با همسرتان چگونه آشنا شدید؟ از لحظات زیبای عقدتان برایمان بگویید.
شهید ماخانی: در اردیبهشت سال 62 توسط یکی از دوستانم در سپاه شهر تاکستان با خانم مافی آشنا شدم که از بسیجیان فعال واحد خواهران آنجا بودند. بعد از چندین جلسه صحبت در نهایت به نتیجه رسیدیم. همیشه دوست داشتم که عقدم را حضرت امام بخوانند برای همین مدت‌ها پیگیری کرده و در نهایت این امر اتفاق افتاد. لحظات عجیبی بود حضور در محضر امام و هیچ‌گاه نیز از یادم نمی‌رود. الحمدالله عقد توسط ایشان جاری و در حضور امام و مقتدای خود، پیمان زندگی ما بسته شد و ما نیز زندگی مشترک خود را در تیرماه آغاز کردیم.

ایکنا: شنیده‌ایم شما نوشته بسیار کوچکی به امام در آن لحظات دادید، میسر است از مضمون آن برای ما بگویید؟
شهید ماخانی: متأسفم؛ این دست‌نوشته که در یک کاغذ بسیار کوچک نوشته‌شده بود رازی است بین من و حضرت امام.

ایکنا: همسرتان برای ما از آن روز چنین تعریف کرده‌اند «در جلسه‌ای که امام خمینی(ره) خطبه عقدمان را خواندند، ایشان دستخط بسیار کوچکی را به حضرت امام دادند که در آن برای شهید شدن خود، از حضرت امام درخواست دعا کرده بود»؛ این را تصدیق می‌کنید؟
شهید ماخانی: ان شاء الله که همان است.

مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/ امروز روز آزمایش است!

ایکنا: با شروع جنگ تحمیلی چه کردید؟
شهید ماخانی: با آغاز جنگ تحمیلی، درس و تحصیل را رها کرده و دوره مقدمات حوزه را ناتمام گذاشتم تا بتوانم به سنگر جهاد و شهادت قدم بگذارم. از شهر قزوین 2 گردان در جبهه حضور داشت که یکی به نام گردان محمد رسول‌الله(ص) به فرماندهی برادر آزاده «فرج‌الله فصیحی رامندی» که اکنون در شورای شهر قزوین عضویت دارد، بود که من در این گردان فعالیت داشتم؛ گردان دیگر نیز به نام گردان امام رضا(ع) به فرماندهی شهید مهدی شالباف بود.
بعد از تشکیل سپاه پاسداران در مهرماه سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران درآمدم، اما هنوز بیش از دو ماه از عضویتم در سپاه نگذشته بود که راهی جبهه‌های غرب شده و بعد از مدت‌ها نبرد و مقاومت به زادگاهم برگشتم و بعد از استراحت کوتاه و تجدید قوا و دیدار با والدین و خانواده‌ام، در فروردین‌ماه سال ۱۳۶۱ راهی مناطق کردنشین ارومیه و کردستان شدم تا به‌صف مبارزان برای مقابله با منافقان بپیوندم.
در کل در حدود ۱۸ ماه در جبهه و خدمت و دفاع از مرزهای مقدس اسلام حضور داشتم و در تمام مراحل حضورم نیز به‌عنوان فرمانده دسته‌های نظامی خدمت می‌کردم البته از فرماندهی فقط اسم و وظیفه‌اش را احساس می‌کردم چرا که تلاشم بر آن بود تا در تمامی حملات و عملیات، همچون سربازی عادی در کنار دیگر هم‌رزمانم قرار گرفته و بجنگم.
پس از بازگشت از جبهه هم به سرپرستی بسیج شهر تاکستان انتخاب شدم و از سال ۱۳۶۱ تا آذرماه سال ۱۳۶۲ در این ناحیه مشغول خدمت‌رسانی بودم و یکی از افتخارت برجسته زندگی من حضور در محضر آیت الله سید حسن موسوی شالی و شاگردی در مکتب ایشان است چرا که ایشان از علمای بزرگ تاریخ معاصر کشورمان هستند.

مصاحبه اختصاصی ایکنا با یک شهید خبرنگار/ امروز روز آزمایش است!

ایکنا: و شهادت؟
شهید ماخانی: الحمدالله پس از ماه‌ها حضور در جبهه شهادت نصیب من شد و بر اثر اصابت تیر و ترکش دشمن، در عملیات خیبر و در جزیره مجنون، در تاریخ 1362/07/12 به همراه تنی چند از هم‌رزمان خود به شهادت رسیدم. شهادت من 7 ماه بعد از پیوند ازدواجم رخ داد و حاصل زندگی مشترکم به نام «محمد محسن» بعد از شهادتم متولد شد که با شهادتم برای همسرم به یادگار ماند.
پیکرم 14 سال میهمان خاک جبهه‌های جنوب بود تا اینکه در هجدهم تیرماه سال۱۳۷۶ پیکرم که از آن جز استخوان‌هایی باقی نمانده بود به همراه تعداد 27 لاله خونین بال دیگر از شهدا به زادگاهم قزوین برگشت و به روی دست مردم شهیدپرور، هم‌رزمان و رهروان راه شهدا تشییع و در مزار شهدای قزوین به خاک سپرده شد.

ایکنا: می‌توانید فرازی از وصیت‌نامه خود را برای مخاطبان خبرگزاری ایکنا بخوانید؟
شهید ماخانی: البته؛ اجازه بدهید. در بخشی از وصیت‌نامه خودم چنین نوشته بودم «اینجانب محمدحسن ماخانی با انتخاب احسن و با اختیار کامل جهت لبیک به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی عزیز به جبهه رفتم تا شاید با دادن خون ناقابل خویش بتوانم درخت انقلاب را آبیاری کنم... برادران و خواهران! تا جان در بدن دارید، از امام عزیز و اسلام حمایت کرده و سراپا مطیع امام باشید و جز خط امام از هیچ خط و روشی پیروی نکنید... امروز روز آزمایش است و هر کس برای اسلام و انقلاب زحمت بکشد اجر و پاداشش را در روز قیامت خواهد گرفت»

ایکنا: نکته پایانی؟
شهید ماخانی: در یکی از دست‌نوشته‌هایم چنین نوشته بودم؛ همان را تقدیم شما می‌کنم؛ باشد که ادامه‌دهنده راه پرافتخار شهدا باشید «ما باید برویم تا فردا بماند و فردا باید بماند تا دلاورانی رشید پیدا کرده و فرداها را نگهدارند و این شهادت‌ها به همین خاطر است».

ایکنا: سپاسگزارم؛ سلام ما زمینی‌ها را به اهل‌بیت و امام راحل و شهدا برسانید و دست‌گیر یکایک ما در روز محشر باشید.
شهید ماخانی: ان شاء الله

1-به روایت دوست و هم‌رزم شهید؛ علی‌رضا اکبری

گزارشی از رقیه ملاحسنی

captcha