به گزارش خبرنگار ایکنا، در راستای گرامیداشت و تجلیل از مقام شهدای قرآنی و نیز تکریم خانواده این شهدا، دیدارهای هفتگی جامعه قرآنی از خانواده معظم شهدا با حضور اساتید، قاریان و مدیران قرآنی در روزهای چهارشنبه هر هفته انجام میشود.
هر هفته که از دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهدا میگذرد، تعداد اندکی از این جامعه مهمان خانواده شهدا میشوند تا جایی که در این هفته چهارشنبه، هفدهم مردادماه، تنها رحیم قربانی، حسین سیادتی، قاری بینالمللی قرآن به همراه دو تن از خبرنگاران ایکنا و دفاع پرس حضور داشتند.
مراسم با قرائت سیادتی، آغاز شد و در ادامه رحیم قربانی، مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه حضرت محمد رسول الله(ص) همچون دیدارهای گذشته به ارائه توضیحاتی درباره این دیدارها پرداخت.
قربانی اظهار کرد: غفلت بزرگی در این حوزه صورت گرفته که البته این کمکاری به خودمان برمیگردد. برای تحقق این امر از سال ۹۲ ستاد شناسایی شهدای قرآنی را راهاندازی کردهایم و به دیدار شهدای قرآنی اعم از معلم، حافظ، مربی و فعال قرآنی میرویم و از زندگینامه آنها تولیدات بسیاری را محقق کردهایم.
وی بیان کرد: یکی از اهدافمان معرفی سبک زندگی قرآنی شهدای قرآنی به جوانان کشور است. متأسفانه بسیاری از قاریان بینالمللی و ممتاز کشور با سبک زندگی شهدای قرآنی آشنا نیستند و ما وظیفه داریم که این اطلاعرسانی را داشته باشیم.
مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه حضرت محمد رسولالله(ص) تصریح کرد: تا کنون اقدام به تهیه و تولید نرمافزار، کتاب از زندگی شهدای قرآنی کردهایم.
وی با اشاره به شهید رضا فیضآبادی تصریح کرد: شهید فیضآبادی یکی از 25 شاگرد استاد محسن موسوی بلده بودند که شهید شدند. آقای بلده هماکنون در جلساتشان سنت جالبی را دارند و اینکه ابتدای جلسه نام تک تک شاگردان شهیدش را اسم میبرد و شاگردانش به جای شهیدان حاضری میدهند.
در ادامه قنبرعلی فیضآبادی، پدر شهید فیضآبادی، صحبتهایش را با چند سوره همچون انشراح، والعصر آغاز کرد.
وی با اشاره به کلامی از قرآن کریم که « شهدا در میان شما زندهاند»، گفت: یک روز همسرم در بیمارستان بستری شده بود. سوار بر موتور بودم، به محض آنکه خواستم از پیچ شمران به سمت میدان امام حسین(ع)، بپیچم، پلیس مقابلم را گرفت و از من کارت و مدارک خواست. هیچ مدارکی همراهم نبود. در حین صحبت با پلیس بودم که ناگهان جوانی با کوله پشتی و پشت به من ایستاد و با پلیس صحبت کرد. ابتداعا فکر کردم که شاید آدرس میپرسد اما کمی که گذشت پلیس به سمت آمد و گفت که این جوان پسرت است؟ گفتم خیر. این پرسش را چندین بار از من جویا شد و من هربار انکار کردم. در نهایت پلیس گفت که میتوانم بروم. سوار موتور شدم اما هرگز صورت جوان را ندیدم. بنظر میرسید پسرم رضا بود که میان من و پلیس واسطه شد.
وی ادامه داد: شهدا زنده هستند اما ما چطور میتوانیم پاسخگوی شهدا باشیم. الهی که شهدا به ویژه پسرم در قیامت به ما پشت نکند.
پدرشهید فیضآبادی تصریح کرد: رضا به همراه برادرش محمد درجبهه، در سوخترسانی لشگر محمد رسولالله در دو کوهه مشغول بودند. یک روز محمد به همراه رضا مشغول ترمیم تانکر بودند و برای ترمیم آجر میخواستند. محمد به رضا میگوید که یکی از آجرهای سنگر را بیاورد اما رضا گفت که این آجرها برای بیتالمال است اما محمد گفت که این تانکر هم برای بیتالمال است و ما قصد ترمیم آن را داریم اما رضا راضی نشد و در نهایت از جایی دیگر آجر را فراهم کرد.
وی بیان کرد: رضا از نظر ایمان و تقوا، بسیار عالی بود تا جایی که یکی از ایام تابستان که به دلیل گرم بودن هوا در پشت بام میخوابیدیم، چندین بار به همسرم گفتم که رضا را صدا کند تا بخوابد تا اینکه همسرم گفت رضا نماز شب میخواند و من تا آن زمان نمیدانستم که رضا نماز شب میخواند.
پدرشهید فیضآبادی تصریح کرد: حسینیهای در میدان شهدا قرار داشت که رضا همیشه در جلسات قرآن آن شرکت میکرد. به او گفتم دانشگاه برو و درست را ادامه بده اما رضا گفت که جایی بهتر از دانشگاه میروم. او در چهارده سالگی به جبهه رفت و در پانزده سالگی شهید شد. چیزی که رضا میدید را ما هرگز ندیدیم.
وی ادامه داد: رضا بسیار پسر خالص و پاکی بود. در آخرین مرخصی که پیش ما آمده بود. سرصبحانه بودیم که بسیار سر به سر ما میگذاشت. بلند شدم و یک دل سیر او را بوسیدم و گفتم که رضا جانم شما شهید میشوی. اشک از چشمانش ریخت و گریه کرد و گفت که شما از کجا میدانی؟ به او گفتم میدانم که شهید میشوی اما او گفت که شهادت لیاقت میخواهد اما او رفت و در همان سفر شهید شد.
پدرشهید فیضآبادی اظهار کرد: یک روز همسفر رضا که از همسایههایمان بود، از شهادت رضا خبر داشت، به همین دلیل در خانهشان پنهان شد. جلوی مغازهام ایستاده بودم که پدرش آمد و گفت که از رضا چه خبر و من گفتم که رضا شهید شده است. او به خانه میرود و میگوید که از خانه بیرون بیا، پدرش میداند که رضا شهید شده است.
در ادامه حلیمه خاتون فیضآبادی، مادر شهید رضا فیضآبادی اظهار کرد: رضا متولد سال 1350 است که یکم بهمن ماه سال 66 در عملیات بیتالمقدس در منطقه ماهوت عراق به شهادت رسید.
وی افزود: رضا هرگز دورویی نکرد و قسم نمیخورد. یک روز مدیر مدرسه من را به مدرسه دعوت کرد و گفت که رضا از مدتها پیش قصد رفتن به جبهه را دارد اما ما زورکی درمدرسه نگه داشتیم. گفتم آقای مدیر من راضیم که رضا در این سن به جبهه برود. روزی که رضا کارت اعزام به جبهه را گرفت آنقدر خوشحال بود که کسی نمیتوانست جلویش را بگیرد.
مادرشهید فیضآبادی تصریح کرد: یک روز رضا عکسش را برایم آورد و گفت که مادر این عکس چطور است؟ گفتم خوب است. گفت خوب یا خیلی خوب است، گفتم چه فرقی میکند. رضا گفت که این عکس را برای حجلهام گرفتهام که پس از شهادتم از آن استفاده کنید.
وی بیان کرد: در یکی از روزها سرنماز بودم که رضا به من گفت که مادر برای شهادتم دعا کن. گفتم کدام مادر برای شهادت فرزندش دعا می کنم که من دومین نفر باشم. گفت مادر شما به من قول دادی پس لطفا برای شهادتم دعا کن. رضا با خیال راحت به جبهه رفت. وقتی او را راهی کردم، از پشت سر نگاهی به سراپایش کردم و گفتم که رضا دیگر برنمیگردد.
مادرشهید فیضآبادی تصریح کرد: رضا در مسجد زینب کبری و قدس جلسات قرآن را برگزار میکرد. او در بسیاری از مراسمهای این دو مسجد شرکت میکرد.
وی بیان کرد: پنج فرزند(دو دختر و سه پسر) داشتم که رضا شهید شد. رضا به همراه برادرش محمد در جبهه بودند.
فیضآبادی اظهار کرد: در یکی از مصاحبههای رضا شنیدیم که او میگوید: من پیامی برای ملت ایران ندارم چراکه آنها خودشان فهیم هستند. تنها خواهشم این است که پشت رهبری را خالی نکنند. همچنین از حضرت قاسم پایینترم که بخواهم اسم ایشان را ببرم اما ایشان فرمودند که شهادت از عسل هم شیرینتر است و اگر من هم لایق باشم، شهادت برایم از عسل شیرینتر خواهد بود. این مصاحبه رضا را به همراه عکس و وصیتنامه و قرائتهایش به بسیج محله امانت دادیم اما متأسفانه امانتیها را به ما پس ندادند.
وی افزود: هرشهید و فرزندی مفقودالاثر میشد، دلسوزی میکردم اما رضا میگفت که دلسوزی ندارد و نباید برایشان ناراحت باشیم. خوش به حالشان که برای خدا به جبهه رفتهاند.
مادرشهید فیضآبادی اظهار کرد: رضا یک تکه پارچه سبز برایم آورد که رویش یا اباعبدالله الحسین(ع)، روی جیب پیراهنش بدوزم. سمت راست پیراهنش دوختم وقتی پیراهنش را دادم، گفت این پارچه سبز که رویش نام اباعبدالله است، سمت چپ پیراهنم یعنی سمت قلبم بدوز. وقتی پیکر رضا را برایم آوردند، دیدم که تیر روی قلبش خورده بود، همان قسمت که پارچه سبز رویش بود.
وی افزود: رضا چهارده سال بیشتر نداشت اما با آن سن کماش به ما خیلی از مفاهیم را آموزش میداد. زمانی که وقت رفتن به مسجد میرسید، انگار در حال پرواز بود. دلش شهادت میخواست و به آرزویش رسید. از رفتارهایش مشخص بود که شهید میشود و همه ما این موضوع را میدانستیم.
مادر شهید فیضآبادی تصریح کرد: رضا همیشه شال سبز به دور گردن میبست و وقتی از او میپرسیدند که مگر شما سید هستی که شال سبز به دور گردنت میاندازی و او گفت که من سید نیستم اما عاشق سیدها هستم، مگر حتما باید سید باشم که شال سبز به دور گردنم آویزان کنم.
وی بیان کرد: زمانی که رضا برای آخرین بار به جبهه رفت و دیگر برنگشت، دخترم فاطمه بسیار بیتاب بود. رضا چکمههایش را واکس کرد تا فردا بپوشد وعازم جبههها شود. فاطمه برای آنکه رضا به جبهه نرود، به عادت همیشه چکمهها را پنهان میکرد. آن شب هم فاطمه چکمهها را پنهان کرده بود اما رضا با کتانی به جبهه رفتم و بعدا از طریق دوستانش چکمهها را از طریق دوستان بسیجیاش برایش فرستادیم. فاطمه صبح که بیدار شد و دید که رضا برادرش با کتانی رفته است، آنقدر گریه کرد که برایمان جای تعجب داشت. اما رضا رفته بود و همان رفتی که دیگر بازگشتی نداشت.
در ادامه رحیم قربانی، به نیابت از جامعه قرآنی هدیهای را تقدیم خانواده شهید رضا فیضآبادی کرد و در نهایت با گرفتن عکس یادگاری، مراسم به پایان رسید.
گزارشی از زینب رازدشت
انتهای پیام