به گزارش ایکنا از خوزستان، برابر تاریخ قمری در چنین روزی در 21 ذی الحجه سال 60 هجری، زهیر بن قین از چهرههای درخشان کربلا به مولایش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) میپیوندد.
داستان خواندنی پیوستن او به کاروان امام حسین(ع) موضوع کتب متعدی قرار گرفته است، از جمله این آثار «دلیران نامدار کربلا» است که بخشی از آن به زندگی زهیر بن قین می پردازد. ویژگیها، گفتگوی او با امام و چگونگی پیوستن به کاروان امام و نحوه شهادت و نام قاتلان زهیر از موضوعات این کتاب است که «کریم باوفا» آن را به رشته تحریر در آورده است.
«زهیربن قین شیعهای که به پیشواز امام میرود» نوشته «سیدعلی سیدجمال اشرف» نیز عنوان کتاب دیگری با موضوع این شهید کربلا است. از منابع قدیمی تر در این زمینه نیز کتاب «ابصار العین فی انصار الحسین علیه السلام» اثر «محمد سماوی» است.
«آیینهداران کربلا» اثر ارزشمند و شناخته شده محمدرضا سنگری در معرفی یاران اباعبدالله الحسین(ع) نیز در جلد دوم این کتاب به زیبایی بخش هایی از زندگی این شهید کربلا را به تصویر در آورده است. تصویری از تردید و گریز او شروع و به شهادتش بر زانوان مولایش حسین(ع) ختم شد.
بخش کوتاهی از این داستان خواندنی را از این کتاب را بخوانید:
آفتاب به میانه آسمان نزدیک میشد که قافله امام به زرود رسید. زرود نهمین منزلی بود که کاروان در آن درنگ میکرد. زمین شنزار بود و ریگستان. امام فرمان برپایی خیمهها داد. زُهیر پیشتر به زرود رسیده بود؛ خرگاهی مجلّل افراشته و پرچمی بر فراز آن، که در وزش آرام باد تکان میخورد.
امام پرسید: اینجا بارگاه کیست؟
زهیر بن القین بُجَلی.
زهیر؟! چه کسی پیام مرا به او میرساند؟
یابن رسول الله، برای پیامرسانی آمادهام.
خدایت پاداش خیر دهد. برو سلام مرا به او برسان و بگو فرزند فاطمه به همراهیات میخواند.
پیک امام هنگامی به خیمه زهیر رسید که همسرش سفره گسترده بود و غذا بر سفره نهاده. نخستین لقمه میان دست و دهان بود که پشت خیمه صدا برخاست.
سلام ای زهیر، مولایم حسین تو را دعوت کرده است. فرزند فاطمه به همراهیات میخواند.
دست زهیر لرزید؛ قلبش نیز. لقمه فرو افتاد. دانههای درشت عرق بر پیشانیش نشست. بر دوراهی یقین و تردید، رفتن و ماندن، کدام را برگزیند؟
مرد، برخیز! فرزند فاطمهات میطلبد. مگر قرآن نخواندهای که: عسی اَن تکرهوا شیئاً و هُوَ خیرٌ لکُم. پسندهای ناپسند و ناپسندهای پسندیده فراوانند. برخیز زهیر! برو با فرزند فاطمه گفتوگو کن؛ اگر مجاب نشدی بازگرد.
سخنان دلهم بنت عمرو، همسر زهیر، تازیانه بیداری بود و آتشی در یخبندان قطبی قلب زهیر؛ پیامرسان، حسین را فرزند فاطمه خوانده بود و این نخست قلب دلهم را لرزانده بود. چه خطاب ظریف و مناسب و بهجایی!
زهیر برخاست. آفتاب پشت پلکهای او در میزد. زمستان جانش در آستانهی انقراض بود و بهار، شکفتهترین بهار، به زیارت قلبش آمده بود.
هنوز به خیمه امام نرسیده بود که امام بیرون آمد. آغوش گشوده بود. عبایش به زمین کشیده میشد. به اشتیاق کسی که مسافرش را پس از سالها هجران و فراق زیارت کند، به استقبال زهیر آمد. چشم در چشم زهیر دوخت. شعلهای پنهان تا ژرفای وجود زهیر دوید. جان سرد زهیر گرم شد. آتش گرفت، خاکستر شد و از متن خاکستر، زهیری دیگر سر برآورد؛ تازه، رها، سبکروح، شکفته و شیدا.
نگاه کار خود را کرد. شاید بیهیچ گفتوگو زهیر قصیدهی بلند رهایی را از نگاه امام خوانده بود. با شتاب بازگشت. در جانش غوغایی بود. به خیمه که برگشت، از هراس و تشویش و تردید پیشین خبری نبود. زن از نگاهش خواند که بر او چه گذشته است. چشم و گوش از پرسش خاموش همگان گرفت. رو به همسرش دلهم، برگرداند و گفت:
تو همسری عزیز و وفادار بودهای. سالهای دشوار زندگی، سالهای خطر و حادثه، سالهای جنگ و غربت و زخم را تحمّل کردهای. صبوریت را میستایم. همدلی و همراهیات را همیشه سپاس و پاس میدارم؛ امّا اینک سفری دیگر در پیش است. سفری که مرگ در همهی کرانههایش بال و پر گسترده است. من با حسین همراه میشوم. این لحظهها که اینجا هستم، اینجا نیستم. تمامی هستی مرا، حسین پر کرده است. او شعله در جانم زد. مرا واگذارید. خیمه برچینید. بازگردید که من دل به عشقی دیگر سپردهام.
چشمها شگفت و مبهوت میان زهیر و دلهم سیر میکرد. همراهان در فهم این تحوّل عجیب مانده بودند.۲ دلهم سکوت را شکست.
مرا به آزادی میخوانی؟ تاکنون من اسیر کسی بودم که آزاد نبود. اینک چرا همراه کسی نباشم که آزادترین مرد، رستهترین انسان و رهاترین عاشق است. من آزادیم را در همراهی با تو جستوجو میکنم. مگر من نبودم که از تو خواستم تا به دیدار حسین بشتابی؟ من در آزادی تو سهیمم؛ تو نیز سهمی از آزادی خویش را به من ببخش. بگذار با تو باشم همراه و همپا. بگذار من نیز مسافر این قافله باشم…
بُهت و سکوت بر خیمه مجلّل افراشته پنجه انداخته بود. زهیر و دلهم از قاب نگاه خیس همراهان دور شدند. خیمه فرو ریخت و تنها صدای مصمّم گامهای دو همراه پژواک شکوهمند صحرا شد. دو همبال وفادار پشت خیمهی امام رسیدند.
السّلام علیک یابن رسول الله.
انتهای پیام