تو همه سهمی هستی که از جهان می‌خواهم
کد خبر: 3745792
تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۳

تو همه سهمی هستی که از جهان می‌خواهم

گروه اجتماعی ـ در حرم بودیم؛ در متلاطم‌ترین نقطه جهان ـ همان جا که قلب‌ها را به آتش عشق شعله‌ور می‌کنند و ما بی‌اختیار عاشق و مبتلا بیرون می‌آییم ـ کسی آمد و در همهمه عاشقان، زیباترین حرف‌ها را زد، تو را «ابوالاحرار» خواند و حالا می‌فهمم چه نسبتی میان قلب من و تو هست، تو جانِ همه سهمی هستی که از جهان می‌خواهم.

 تو همه سهمی هستی که از جهان می خواهم (آماده)

به گزارش ایکنا از خوزستان، این است و جز این نیست که ثروت من برابر جهان، چهار حرف است؛ این را همه کسانی که آن روز رفتی و برای همیشه آزادشان کردی و برایشان سربلندی رقم زدی می‌دانند و من این اعتراف را از زبان آنها شنیده‌ام.

در حرم بودیم؛ در متلاطم‌ترین نقطه جهان - همان جا که قلب‌ها را به آتش عشق شعله‌ور می‌کنند و ما بی‌اختیار عاشق و مبتلا بیرون می‌آییم - کسی آمد و در همهمه عاشقان، زیباترین حرف‌ها را زد، تو را «ابوالاحرار» خواند و حالا می‌فهمم چه نسبتی میان قلب من و تو هست، تو جانِ همه سهمی هستی که از جهان می‌خواهم.

گفت هر چه دارد از توست، مثل ما آنجا از بی‌قراری مویه نکرد، قلبش می‌سوخت اما مثل من فقط به حسین مظلوم نگاه نمی‌کرد، صدایش صلابت عاشورای تو را داشت، سرش بلند بود و می‌گفت: هر چه دارد و ندارد از توست. گفت: آبروی ما، آزادیِ جان ما، گفت سرِ بلند ما ... از توست.

حالا می‌فهمم چرا جان انسان‌ها این همه با تو نسبت دارد، تو از آخرین مرزهای آبروی انسان دفاع کردی؛ از وابستگی جانش به خدا، همان راهی که حرامی‌ها می‌خواستند آخرین رد پاها به سویش را پاک کنند، فتح کامل کردی و سر بر نیزه و سر بلند برگشتی. حالا همه افقی که به آن چشم دوخته‌ام همین سر بلند است و این افق بلند و این بلندترین افق را از تو دارم و این همه دارایی ما است.

محرم تو دوباره آمده تا حواس‌های پریشان ما را از کناره‌ها و پستی‌ها جمع کند و ببرد به آن نقطه بلند. ببرد به تک تک آن صحنه‌ها؛ ببرد به دلنگرانی‌هایت برای انسان، برای آن رد پای روشن به سمت خدا، که برای باقی ماندنش چیزی نماند که نداده باشی ببرد به آن صبحی که همه را خواندی و خیلی‌ها نیامدند، ببرد به حال و هوای آن قلب مطمئن، ببرد به اشتیاقت برای به آغوش کشیدن حر، به دعوت خوب و بی‌دریغت از همه، ببرد به همه آنچه برای آزادی امروز ما دادی، به بدرقه‌ات از علی اکبر، به رهسپار کردن عباس، به آخرین نگاهت به خیمه زینب، ببرد به لحظه‌هایی که یارانت روی زانویت جان دادند، ببرد به چهره ای که در هجوم آن همه تنهایی هر لحظه درخشان تر می شد، ببرد به چشم‌های مبهوت فرشتگان از تماشای این همه بلندی، آن همه صبر…

شاید آن لحظه‌های روشن قتلگاه، داشتی نگاهمان می کردی که از عقب تو می‌آییم، در مسیری سنگلاخ با بارهای سنگین و قدم‌هایی کُند، اما با قلبی روشن به نور چشم تو.

یا اباعبدالله ما می خواهیم آن رد پاها را به سویی که دلداده‌اش بودی و برایش از عزیزترین‌ها گذشتی بگیریم و به سمتت بیاییم، دعایمان کن این لحظه‌های اندوه، این دهه حواسمان از آن سرِ بلند خدای نکرده پرت نشود، خدای نکرده ناغافل آن ردپای روشن را پاک نکنیم.

کامله بوعذار

انتهای پیام

 

captcha