فکری برای سفرهایی که در پیش داریم
کد خبر: 3746399
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۲
مجالس علامه شوشتری/

فکری برای سفرهایی که در پیش داریم

گروه معارف ـ اگر گمان می‌کنی که آن عالم هم، مثل این دنیا به تعارفات رسمی دروغ، امرت خواهد گذشت، گمانت خطاست. ببین یکی از سنن اولیاء خدا با تو هست یا نه؟ ببین از صفات دشمنان خدا مفارقی یا نه؟ توشه تقوی داری برای روز جزایت؟ ببین (نفست) می‌گذارد تو را فکری برای سفرهائی که در پیش داری بکنی؟

فکری برای سفرهایی که در پیش داریم

به گزاراش ایکنا از خوزستان، علامه شیخ جعفر شوشتری در مجلس سوم نیز در آغاز سخن خود از دشواری راه پیش روی انسان و کج روی‌های نفس انسان سخن می‌گوید، به نحوی که امید نجات برای او باقی نگذارد. در این میان امیدواری به جناب حضرت سیدالشهدا (ع) و تأثیرات زیارت و گریه بر ایشان است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم لاتجعل مصیبتنا فی دیننا، و لاتجعل الدنیا أکبرهمنا، و لا مبلغ علمنا؛ و لا تسلط علینا من لایرحمنا.
ملخص مضمون این چند فقره دعا این است که خداوندا، مصیبت ما را در دین ما قرار مده؛ و دنیا را همت بزرگتر ما قرار مده؛ و مسلط مگردان بر ما کسی را که بر ما رحم نکند. می‌خواهم بگویم که اگر خوب ملاحظه کنی، می‌بینی چه قسم گریبانت را به دست ظالم داده ای، ظالم خودمانی که نفس أماره بالسوء است.

اگر خوب ملاحظه کنی، و ملتفت باشی که این ظالم بر تو چه قسم مسلط شده است، و چه مصیبت‌ها بر تو وارد آورده، آرام نمی‌گیری.

اولاً ملاحظه کن صفات این نفس را که در بعضی از دعا‌ها شکایت از او شده است، و تعلیم نمودند که نزد خدا بر این وجه از او شکوه باید کرد: اللهم انا نشکو الیک نفساً بالسوء أماره و الی الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه [خدایا به تو شکایت می‌کنم از نفس زشتم که مرا بسیار به بدی‌ها وا می‌دارد و به هر خطا سبقت می‌گیرد و به معصیت، بسیار حریص است]- الی آخر؛ و علیک بمناجاه خمسه عشر

و جمیع این صفات در ما و تو جمعند؛ و ملاحظه کن دعاهائی که برای نفسند. تمام شما‌ها در زیارت معروفه، پیش روی حضرت امیر (علیه السلام) می‌خوانید:

اللهم صل علی محمد و آل محمد واجعل نفسی مطمئنه بقدرک، راضیه بقضائک، مولعه بذکرک و دعائک. [بار الها، صلوات بفرست بر محمد و آل محمد، و جان مرا مطمئن به قدر و راضی به قضای خویش بگردان و مشتاق و حریص به ذکر و دعای خود فرما]آخر می‌خواهم بدانم، این دعا‌ها چاپند و دروغ؟ والله دین چاپی نداریم؛ و دین پوست بی مغز نداریم. چون نیک تأمل کنی، تمام اعمال و افعالت همه بی مغزند، و دعاهایت همه قالب بی روح! انصاف بده که این دعا و زیارت که هر روز می‌خوانیم، کدامیک از فقراتش در ما‌ها هست. بینک و بین الله یکی از این فقراتش در تو هست؟ آیا اطمینان به قدر خدا داری؟

اگر گمان می‌کنی که آن عالم هم، مثل این دنیا به تعارفات رسمیه دروغ، امرت خواهد گذشت، نه به خدا، گمانت خطاست. آن عالم، حقیقت می‌خواهند؛ چاپ و دروغ برنمی دارند. حال ببین یکی از سنن اولیاء خدا با تو هست یا نه؟ ببین از صفات دشمنان خدا مفارقی یا نه؟ توشه تقوی داری برای روز جزایت؟ از دنیا معرضی (به معنای رویگردان)، به حمد و ثنای خدا مشغولی؟

لااقل در این باب‌ها فکری کنیم که خود را فریب ندهیم. با خدا و ملائکه به شوخی و حیله نمی‌توان گذرانید. اقلاً انصاف بدهیم.

باری، کلام در تسلط این ظالم است که گریبانت به دست او است. ببین می‌گذارد تو را فکری برای سفرهائی که در پیش داری بکنی؟ چه سفر‌ها در پیش داری:

سفری از این عالم چشم بسته می‌شود، در آخرت گشوده می‌شود؛ سفری داریم از این عالم به عالم قبر؛ سفری از برزخ، به عالم محشر؛ سفری از حشر به نشر؛ سفری از موقف به پای حساب؛ سفری از پای حساب، به پای میزان؛ سفری از پای میزان، به گذشتن از صراط؛ سفری از صراط تا قضی الأمر؛ دیگر آخرش نمی‌دانم به کجا است.

ملاحظه کن که این بدبخت گذاشته اقلاً فکری بکنیم که به کدام زاد، و کدام توشه، و با کدام رفیق، و کدام راه بلد، این راه‌های دور را برویم؟ نزد آن کسی که می‌روم، چه از من خواسته، و چه با خود می‌برم؟ سفر اولی که از همه آن‌ها آسانتر است، سفری است که از این عالم برویم به عالم دیگر، که حالت احتضار است. این را بدانید از همه آسانتر است.

فکری بکن که در این راه کارم به کجا خواهد رسید؟ به رحمت خدا می‌روم؟ می‌ترسم خدا نکرده به غضب خدا بروی! به همین که مردم بگویند مرحوم شد فلان کس، اکتفا مکن. برآورد بکن وقتی که وفات یافتی مرحوم شدی؟ می‌ترسم مغضوب باشی، ملعون باشی! هیچ ملاحظه کرده ای؟

این خبیث تو را نمی‌گذارد که غصه بخوری، اقلاً بگذارد فکری کنی که وقت رفتن آن مأموری که می‌آید مرا ببرد، چطور می‌آید؟ در اخبار رسیده برای بعضی به قسمی می‌آید که اگر هیچ نعمتی در آن عالم نباشد مگر دیدنش، او را در خوشحالی کفایت می‌کند! و برای بعضی به شکلی می‌آید که اگر عذابی نباشد مگر دیدن او، او را در عذاب کفایت می‌کند.

هول اولی این سفر هول قبر است، و از همه آسانتر است. نمی‌دانم بر تو چگونه خواهد گذشت؟

راهی می‌روم که نرفته‌ام؛ هول دارم
حضرت حسن (ع) گریه می‌کرد. عرض کردند: گریه می‌کنی، و حال آنکه سبط پیغمبری و سه مرتبه مالت را با خدا قسمت کرده ای، چند دفعه حافیاً - یعنی پیاده - به حج رفتی؟! در جواب فرمود: راهی می‌روم که نرفته ام. هول دارم.‌ای برادر! سلامت رو‌ها را می‌بینم صدمه خوردند در این منزل. من نمی‌دانم چه می‌شود؟
حکایت سعد بن معاذ را نشنیده‌ای که از شهدا بود، و مردنش از تیری بود که در جنگ خورده بود، و پیغمبر (ص) تشییع جنازه اش فرمود: - با پای برهنه - نماز بر او کرد، و فرمود: چندین قبیله ملائکه تشییع او کردند. خود آن جناب، با نفس نفیس، سعد را در قبر گذارد. سنگ بر لحدش چید، و به دست مبارک خاک بر او ریخت.
بالا که آمد، تکانی خورد. عرض کردند: جناب تو را چه روی داد؟ فرمود: قبر فشاری داد سعد را!

حضرت فاطمه (س) برای منزل قبر چند استعداد دید: یکی آنکه وقت وفات شیشه کوچکی داد به امیرالمؤمنین (ع) و عرض کرد: وقتی که مرا در قبر گذاشتی این را در پهلوی من بگذار که اشک چشم من است؛ چرا که از پدرم شنیدم فرمود: عقبه‌ای است کسی از او نمی‌گذرد مگر به گریستن از خوف خدا.
یکی دیگر گفت: یا علی، وقتی که مرا در قبر گذاشتی، از سر قبر من زود نروی! قدری توقف کن. مجملاً به این مقامات که نمی‌رسید، یا تعجب می‌کنید که چگونه می‌شود یک شیشه اشک چشم فراهم آمده باشد؟! لااقل دو قطره گریه از خوف خدا بریز!

این ظالم عمل خیر برایم باقی نگذاشته است
اول در حال خودم تکلم می‌کنم. عرض می‌کنم: پس از تدبر، می‌بینم این ظالم عمل خیر برایم باقی نگذاشته است. نسبت به عقائد حقه، از راهی می‌آید، وسوسه می‌آورد. تا آخر کار چه بشود، و به کجا برسد. اعمال را ریا داخل می‌کند. از ریا که سالم شد، عُجب داخل می‌کند. عالم را که این قدر فضیلت دارد، به محبت دنیا ضایع می‌کند؛ که خدا در حق چنین عالمی می‌فرماید: قطاع الطریق دین من است.

موعظه را به حب مدح ضایع می‌کند. همین که قصدم این شد، ضایع شد. ملاحظه می‌کنم می‌بینم، همه چیز مرا ضایع کرده است. من که دستم از همه جا کوتاه است؛ دیگران هم ملاحظه حال خود بکنند.

ولی، امیدی که دارم، اگر غرور نباشد - ان شاء الله، چرا که این بدبخت امیدها، همه را به غرور ضایع می‌کند - باری، امیدوارم از جناب سیدالشهداء (ع) ان شاء الله.

از چند باب، در خصوص وسائلی که راجع به آن جناب است، امید به عمل می‌آید:

اولاً بدانید که قبول شدن اعمال، و ثواب داشتن آنها، قابلیت می‌خواهد؛ و هیچ عملی بی اعتبار قابلیت، و بدون شرط نیست. مثلاً سکنجبین خوردی، و همان روز حلیم هم خوردی. با آنکه از خواص سکنجبین رفع صفرا است، این وقت که شرطش به عمل نیامد، تأثیر نمی‌کند. علاوه، فساد هم دارد. پس می‌گویم اعمال خیر هم، چنین است.

چون این را دانستی عرض می‌کنم: اگر چه قابلیت آنچه وارد شده است در ثواب گریه و زیارت سیدالشهداء در من نباشد، اما امیدی که دارم از این راه است که تأثیرات آن در نهایت قوتند و زیاد قوت دارند؛ و تأثیر آن‌ها هر چه کم باشد، مرا کافی است.

بنده کجا و این قابلیت؟
مثلاً در ثواب زیارت آنچه رسیده که مقام زائر آن حضرت به جائی می‌رسد که در قیامت به او خطاب می‌رسد که علاوه بر اینکه خودت اهل نجاتی، از ده نفر الی صد نفر علی حسب اختلاف الدرجات - شفاعت کن که شفاعت تو درباره آن‌ها قبول است. یک درجه از این مقام بالاتر آنکه، در قیامت به او می‌گویند: هر کس را که می‌خواهی دستش را بگیر داخل بهشت کن.

حال، بنده کجا و این قابلیت! مثل من گناهکار بدبخت، کجا سزاوارم که مخاطب به این خطاب شوم لکن امیدوارم که اگر این مقام از برایم حاصل نشود، هفت در جهنم را که بر روی خودم باز کرده ام - و می‌بینم آتش جهنم بر من احاطه کرده است - به گریه و زیارت آن حضرت بسته شود، و مرا از مخلد بودن در جهنم نجات دهد. به این مقام هم قناعت می‌کنم.

از جمله تأثیرات زیارت اینست که مقام زائر آن حضرت به جائی می‌رسد که به او می‌گویند: تو هم از ساقی‌های کوثر باش، خودت سیراب شو و دیگران را هم آب بده! بنده کجا و این قابلیت! نه والله!

امیدوارم که در زیارت آن حضرت اینقدر آب به من بدهند که تشنه نباشم در قیامت. از این هم گذشتم، بیشتر قناعت می‌کنم؛ چون در قیامت جایی است که آدمی راضی می‌شود به تشنگی. چون بعضی هستند از مجرمین که مصداق این آیه واقع می‌شوند: که اگر عرض کنند: تشنه ایم آب برای ایشان می‌آورند از مس گداخته! حال قانعم آن آب را نیاورند و تشنه بمانم.

از جمله تأثیرات این ست که درجه بعضی در زیارت به جائی می‌رسد که بر خوانچه و مائده‌ای که پیغمبر (ص) از او تناول می‌کند، می‌نشینند. حال قناعت می‌کنم که در قیامت مرا از زقوم ندهند.

این یکی از جهات امیدواری به آن جناب است که این تأثیرات اینقدر قوت دارند که هر چه کم شود، و ما قابل آن‌ها نباشیم، کمش هم کافیست.

دیروز گفتم که - ان شاء الله - در عالم حقیقت که سیدالشهداء (ع) از این صحرای نجف گذشته است و طلب یاری هم فرموده است، حتی از شما‌ها هم به نصرتش رفته اید.

دیروز عصر و تا بعد از ظهر، وارد کربلا شدند. بعد از سؤال و جواب که این زمین کربلا است فرمودند: اینجا سرزمین اندوه و بلا است؛ اینجا فرودگاه مرکب‌های ما و بارانداز و قتلگاه مردان و جایگاه ریخته شدن خون‌های ماست.

امروز، سوم محرم است. امروز، روز اول کربلائی شدن صاحب کربلا است. آن کربلائی که در مدینه فرمود: به سوی آن موضع می‌روم که دفن شوم. سه واقعه امروز دارد. نمی‌دانم تمام آن سه را می‌توان گفت: یا نه؟

یکی اینست که حضرت فرمود: خیمه زدند، و تمام اصحاب را جمع کرد، تنها بدون اهل بیت، برای بیان مصلحت؛ تا وفای ایشان معلوم شود، و حجت هم بر ایشان تمام شود، و بیعتی هم تازه کنند، که این جهاد دو بیعت می‌خواهد بیعت مخصوصی علاوه بر جهاد‌های دیگر و فرمود:‌ای اصحاب من، بدانید دنیا به من پشت کرده است. اگر خیال کنید که شاید فتحی برای من باشد، بدانید که کار گذشته است. به غیر از کشته شدن چیزی نیست. من کسی را مغرور نمی‌کنم. هر کس به طمع فتح و طمع دنیا آمده است، بیعت را که حق من است از او برداشتم. دیگر خود داند. ببینید چه اصحابی بودند، و چه وفائی داشتند!

هر یک از اصحاب برخاستند و جوابی گفتند. از آن جمله زهیر که تازه هدایت یافته بود، عرض کرد: یابن رسول الله! دنیا به تو پشت کرده است، نه! دست از جناب تو برداریم برویم؟! اگر دنیا تمام باشد، اگر بدانم - والله - که دنیا باقی است و همه اش را به من دهند؛ بمیرم پیش روی تو، بهتر است از زندگانی دنیا بعد از تو.

بریر عرض کرد: یابن رسول الله! چه بگویم؟ خیال می‌کنی یک جان فدای تو کردن بر ما سنگین است؟! اگر هزار دفعه مرا بکشند، و بسوزانند، و زنده شوم، و کشته شوم؛ و خداوند عالم جان تو را و جوانان تو را سلامت بدارد، دوست می‌دارم و راضیم.

محمد بن بشر حضرمی، در مثل امروز به او خبر دادند که پسر تو را در سر حدی کفار اسیر کرده اند. حضرت چند جامه به او دادند که هزار اشرفی قیمت داشت. فرمود: برو پسر خود را نجات ده و خلاص کن. عرض کرد: یابن رسول الله! بروم پسرم را از اسیری خلاص کنم، و جناب تو را اسیر بگذارم؟! درندگان صحرا مرا بدرند، اگر از تو جدا شوم.

اتفاق دیگر که امروز افتاده است اینست که امروز، سید مظلومان، در خمیه جلال نشسته بود؛ که در این اثنا تیری آمد که هزار شعبه داشت. از دوازده فرسخ راه آمد، و بر دل آن حضرت نشست. برادران، هر تیری نهایت سه شعبه دارد؛ بیشتر از سه شعبه یا چهار شعبه ندارد، و آن تیر هزار شعبه داشت!

می‌گوئی: تا حال نشنیده ام، مطلب تازه‌ای است! عرض می‌کنم؛ این کلام معنی دارد:

تیر هزار شعبه که از دوازده فرسنگ بیاید، مراد از او این است که در این روز، نامه‌ای آمد از ابن زیاد ملعون - ضاعف الله عذابه - فرستاده آن شقی، نامه را آورد، و به دست حضرت داد. گویا سلام هم نکرد. آن جناب نامه را گشود: از پسر مرجانه خبیث.

اف بر تو باد از دنیا و عزت تو! غرور دنیوی به جائی می‌رسد که چنین ملعون أشقی الأولین و الآخرین به حجت خدا بنویسد: أما بعد؛ بلغنی نزولک بکربلاء؛ و قد کتب لی أمیر المؤمنین یزید - لعنه الله - أن لا أتوسد الوسید و لا أشبع الخمیر - الی آخر ما کتبه اللعین.

همین که این تیر هزار شعبه آمد بر دل حضرت نشست، نامه را مطالعه کرد. تغیر بر آن جناب مستولی شد. نامه را انداخت. فرستاده عرض کرد: جواب نامه را عطا فرما. فرمود: جواب ندارد. لقد حقت علیه کلمه العذاب. باری، این تیر از همه تیر‌ها بالاتر بود.

بسا می‌شود بعضی از جهال اعتراض کنند که اگر آن حضرت هم اختیار می‌فرمود: مثل سائر ائمه (ع) چه ضرر داشت، و سلامتی آن جناب و یاورانش در این بود؟! عرض می‌کنم: از این فقره، چنین معلوم می‌شود که - علاوه بر مفاسد کلی - از آن جناب به این قدر راضی نمی‌شدند؛ می‌خواستند آن جناب را بنده حکم خود کنند.

مجملاً جای آن دارد که کسی عرض کند:
آقا اباعبدالله! به واسطه نوشته ابن مرجانه، تیر هزار شعبه بر دل مبارکت نشست، و از دل مبارکت بیرون نرفت، و متغیر هم شدی؛ نامه آن ملعون را بر زمین انداختی، و جواب آن را ننوشتی از برای جناب توحیی و میتی نبوده و نیست، و نمی‌دانم بر جناب تو چه گذشت وقتی که سر مبارکت را وارد مجلس آن ملعون نمودند و آن شقی بر تخت نشسته، سر مقدست را در پائین تخت گذاشتند. آن ملعون چوبی هم در دست داشت، ولی نمی‌گویم چه کرد!

مصیبت دیگر دارد، نمی‌دانم در ذکر او چه می‌شود، و از همه این مصائب بالاتر است! و آن این است:، چون که نگاه کرد به سر مقدس، آن ملعون در آن حال، شروع کرد به خنده و گفت: الحمدلله الذی فضحکم. خدا دهانش را می‌شکست.

انالله و انا الیه راجعون؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون

انتهای پیام

 

captcha