به گزارش خبرنگار ایکنا، هفدهمین دیدار جامعه قرآنی با شهدای قرآنی با حضور نمایندگان جامعه قرآنی، عصر روز چهارشنبه 21 شهریورماه در منزل شهید محمد غلامی چیمه انجام شد.
مراسم با تلاوتی از آیات قرآن کریم توسط حامد شاکرنژاد انجام شد و در ادامه رحیم قربانی، رئیس دارالقرآن سازمان بسیج، با اشاره به این موضوع که شهدا الگویی برای جامعه هستند، گفت: باید از شهدا به عنوان الگو بهرهمند شویم و نگذاریم فراموش شوند.
وی ادامه داد: تاکنون اقدام به تولید فیلم و مستند، چاپ کتاب، برگزاری یادواره و دیدار با خانوادههای شهدای قرآنی کردهایم.
در ادامه حامد شاکرنژاد اظهار کرد: بسیار خوشحالم که در جمع خانواده شهدایی هستم که قرآن را خواندند و به آن عمل کردند.
در ادامه فرخ بیگی، مادر شهید غلامی چیمه، اظهار کرد: در گذشته در محله اتابک زندگی میکردیم و سه سالی میشود که به این خانه آمدهایم و همیشه همسایگان از ما میپرسیدند مگر شما خانواده شهید نیستید، پس چرا کسی سراغ شما نمیآید.
وی افزود: من شاغل بودم و محمد بیشتر با خواهرش که چهار سال از او بزرگتر بود، همدم بود و در آن مدت متوجه بزرگ شدنش نشدم تا زمانی که به دانشگاه رفت و من آن زمان متوجه شدم که محمد چقدر بزرگ شده است. او وقتی درسش را تمام کرد در دانشگاه شاهرود رشته ریاضی قبول شد و تحصیلش را در این زمینه آغاز کرد.
مادرشهید غلامی چیمه تصریح کرد: محمد در مساجد مختلف قرآن و ریاضی تدریس میکرد. حتی در زمان دانشجویی هم به تدریس مشغول بود. یک روز از شاهرود تماس گرفت و گفت که میخواهد به جبهه برود و از من خواست تا به پدرش بگویم از طرف دانشگاه میخواهد عازم شود و پس از این گفتوگو او به تهران آمد و سپس عازم جبهه شد.
وی افزود: پس از اولین اعزامش زمانی که به خانه آمد، و دستش آسیب دیده بود و سه عمل روی دستش انجام داد و پس از 35 روز مرخصی، بدون آنکه دستش خوب شود، به جبههها رفت. با وجود آنکه زخمی بود، اما همچنان تدریس میکرد و ادامه میداد.
مادر شهید غلامی چیمه تصریح کرد: در دومین اعزامش 45 روز در جبهه ماند و دوباره مجروح شد و به خانه برگشت. البته هیچگاه ما را از زخمی شدن و بستری شدنش در بیمارستان مطلع نمیکرد و همیشه زمانی که با ما از بیمارستان تماس میگرفت، میگفت برای مأموریت به آن شهر رفته است و زمانی که باندپیچی شده به منزل میآمد، میگفت در راهآهن زمین خورده است.
وی بیان کرد: آخرین باری که عازم جبهه شد، بدون خداحافظی رفت چون تحمل دیدن گریههایم را نداشت. وقتی شنیدم عازم جبهه شده است، سریع با پایگاه تماس گرفتم، اما از ترسش با من صحبت نکرد. زمانی که پیکرش را پس از 10 سال برایمان آوردند، چیزی از او باقی نمانده بود. سرش را در راه امام حسین(ع)، دستش را در راه حضرت ابوالفضل(ع) و پهلویش را در راه حضرت زهرا(س) داده بود.
مادر شهید غلامی چیمه تصریح کرد: زمانی که محمد شهید شد، یکی از اقوام خواب او را دیده بود که برایم پیغام فرستاد که گریه نکنم، چون جایم خوب است. محمد متولد سال 42 بود و در سال 65 در عملیات کربلای 5 در شلمچه شهید شد.
وی بیان کرد: زمانی که محمد شهید شد، همه شاگردانش شام غریبان به منزلمان آمدند و هیچگاه فکر نمیکردند که او پسر ماست و در این خانه زندگی میکند. او آنقدر آرام و ساکت از خانه بیرون میرفت که هیچ کس او را نمیشناخت.
مادر شهید غلامی چیمه تصریح کرد: همسرم سال 86 فوت کرد و همیشه چشمش به راه بود تا محمد از جبهه بیاید و زمانی که پیکرش آمد، جلوی در خانه نشسته بود و اشک میریخت. همسایگان میگفتند که تا کنون پدری را ندیدهاند که این اندازه در فارغ فرزندش گریه کرد.
وی افزود: زمانی که پیکر محمد را برایمان آوردند، او را از لباس و پلاکش شناختیم؛ چراکه از او چیزی باقی نمانده بود. حتی من که مادرش بودم، بدنش را نشناختم.
وی بیان کرد: همیشه روی فرزندان و خانوادههای شهدا حساس بود و همیشه به آنها تأکید میکرد تا درس بخوانند و شهیدانشان را سربلند کنند. گاهی قرآن و لباسی را بستهبندی میکرد و برای بچهها هدیه میداد. بیشتر حقوقش را صرف خرید کتاب برای بچهها میکرد. همچنین بخشی از حقوقش را به جبهه میفرستاد و میگفت هم حقوقم و هم جانم را در راه خدا میدهم. به جهاد با مال و جان معتقد بود و هیچ پساندازی نداشت.
مادرشهید غلامی چیمه تصریح کرد: به خمس بسیار اهمیت میداد. قبل از شهادتش به دفتر امام راحل برای پرداخت خمس رفته بود و قرار بود نامه پرداخت خمس به در خانه بیاید. به ما خبر داده بود که اگر نامهای آمد تعجب نکنید. دقیقا آن نامه را یک ماه پس از شهادتش دریافت کردیم.
در ادامه فاطمه غلامی چیمه، خواهر شهید غلامی چیمه اظهار کرد: ما در دزفول زندگی میکردیم. در آخرین اعزامش به ما نگفت که فردا عازم جبهه است و بعدها در نامهاش خواندیم که نوشته بود« دیدم چون شما خیلی خوشحال بودید، اعزامم به جبهه را نگفتم تا ناراحت نشوید». آخرین باری که به منزل ما آمده بود، انگار شب عروسیاش بود. موهایش را کوتاه کرده بود و لباس بسیار شیکی بر تن داشت.
وی افزود: محمد یار و یاور پدر و مادرم و همه ما بود. یک روز پدر برای گرفتن نفت به شعبه رفته بود و در راه بازگشت محمد را دید که به کمکش رفته بود. زمانی که همسرم در منطقه بود، محمد همیشه کمک حالم بود و در بزرگ کردن فرزندانم بسیار کمک میکرد. زمانی که محمد شهید شد، پشتم خالی شد.
خواهر شهید غلامی چیمه تصریح کرد: پدرم معلم قرآن بود و من و محمد قرآن را از پدرم یاد گرفتیم. معلم ریاضی خوبی برای شاگردانش بود تا جایی که پسرم همیشه آرزو داشت محمد معلم او باشد.
وی بیان کرد: در وصیتنامهاش تأکید کرده بود که برای رزمندگان دعا کنیم و هوای خانوادههای شهدا را داشه باشیم. همیشه نامههایش بسیار کوتاه بود و در آن مینوشت که درحال استراحت است و اوضاع جبهه عالی است. هیچگاه از سختیهای جبهه برایمان نمیگفت.
در پایان هر یک از نمایندگان لوح تقدیری را تقدیم خانواده شهید غلامی چیمه کردند و عکس یادگاری را به ثبت رساندند.
گزارش از زینب رازدشت
انتهای پیام