به گزارش کانون خبرنگاران ایکنا، نبأ؛ در دهم محرم 61 هجری قمری نبردی میان سپاه حسین بن علی و سپاه اعزامی از سوی یزید بن معاویه در نزدیکی محلی به نام کربلا( عراق کنونی) در گرفت. گفته میشود دلیل یزید بن معاویه برای جنگ، بیعت نکردن حسین بن علی با او بود؛ از طرفی حسین بن علی(ع) نیز حکومت و زمامداری یزید بن معاویه را غیرشرعی و غیر قانونی می دانست.
ام البنین تا که دید بازوان پرتوان دلاور پسرش را بر خاک غلتاندند و هنوز با ترس به قامت سوار بر اسبش نزدیک میشوند، آه آتشناک را در سینه زندانی میکند، اشکهای مزاحم را از پستوی چشمانش کناری میزند. به رباب دلداری می دهد که یل ام البنین هنوز بدون دست هم هیبتی دارد، علی اصغرت چشم به راه آب نخواهد ماند، عباسم هنوز رگ غیرت در بدن دارد.
علم گلگون عباس بن علی(ع) بر خاک و خون افتاد.همان دم که عباس(ع) با صورت از اسب به کف خزید، صورت حسین(ع) درد را بر خود حلال کرد و قلب و روح او محفل درد و غم ها شد.
باد
دلگیر بود. دلش می خواست صحرای بی آب و علف را از آشوب درون آگاه کند. طوفان به پا کند که حتی برای لحظاتی کاروان از حرکت باز ایستد. اما فقط در شوریدگی و آشفتگی خود سرگران ماند.
خاک
هر گامی که بر پهنه سینه خاک می نهاد، دعاکنان او را بدرقه میکرد. از جنس سنگ کوه هاست اما سنگدل نیست، چطور نظاره گر جاری شدن خون رگ های آن پاکیزه گوهر در رگهای تنش باشد.
آب
می خواست تمام قامتش را با وجود خود سرشار کند اما نه توان نعره بر لشکر یزید را داشت، نه قدرت جاری شدن به قصد نوازش دستان کودکانش. شرم دارد از وجودش و ناتوانی از عبور بین سنگدلان.
آتش
پر کشیدن فرزندان حیدر و شکافتن حریم خیمه همسر و فرزندانش را که دید، میخواست تمام دنیا را به آتش بکشاند اما آسیبی به خاندان رسول(ع)نرساند. اما وقتی او را بر خیمه ها کشانند، از باطن سوزانش شرمگین شد.
در حوالی شان فقط آتش و دود باقی مانده. در عوض بوی اسپبند بدرقه ی کوفه، بوی سوخته ی تار و پود نخ های خیمه و چادر همه جا را معطربه اندوه و بلا کرده. خورشید از شرم، اشعه های ریز نور را در پهلو جا داده و گرایش به غروب دارد. حیا مجال حضورش را نمیدهد، آفتابی که تا ساعتی چند، از شدت عصبانیت گر گرفته بود و گرم ترین ظهر خود را به رخ کشید.
حسین بامحبت(ع) با ورودش به کوفه، قصد به غرامت بردن دل ها به سوی خدا داشت، او حتی در معراج قتلگاه هم به جای نفرین، لب را به دعا در حق دشمنانش می گشود.
حال آن که این کوفیان نان به نرخ روز خور، دیروز صدها نامه سوی حسین(ع) روانه کردند که جان فدای تو و خواهان عدالت توییم، دل هامان از شوق دیدارت بیدار گشته، امروز ترس، طمع و دینار را لبیک گفتند.
اکنون کاروان حسین(ع)همه چیز و همه کس، حتی سرهایشان پای قولشان به کوفیان رفته.
کودکان، بهت زده زانوی غم در آغوش گرفته اند و زبانشان محفل گرد و خاک صحرا شده.
زن ها مانده اند بر چه بگریند. بر شهید شدن نزدیکانشان، یتیمی فرزندانشان یا بر فرجام خود در چنگال ناجوانمردان.
سپاهی که حرمت بر حریم پرده ها نمیشناسند که بعد از فراغت یافتن غارت گوشواره و النگوهای ناموسان کربلا، با بی حیایی تمام به سوی فرات می روند که لکه های خون حسن(ع) را از سر و روی بشویند و به قصد قربت خدای حسین(ع) وضو بگیرند.
برخی سپاهیان عمر بن سعد، شمشیر به دست بین جسم های آرام خفته، دیوانه وار می چرخند تا هنر خود را در بریدن سر شهیدان، به رخ اسیران کربلا بکشند.
آن روز به ظاهر، یزیدیان با کمال ناعدالتی و ناجوانمردی پیروزمیدان کارزار شدند اما فقط صدای روضه زینب بن علی(ع) بود که جاودان ماند. جاودان ماند تا هیچگاه محرومان ظلم را بر خود نپذیرند.
پریا سبزمحمدی
انتهای پیام