مهدی مطهرنیا در گفتوگو با ایکنا از خراسان رضوی در خصوص نظریه برخورد تمدنها اظهار کرد: برخورد تمدنهای هانتینگتون بخشی از دکترین هشتم امنیتی ایالات متحده آمریکا در مسیر گسترش قدرت خود از دکترین خداحافظی واشنگتن تا دکترین پیشدستی محسوب میشود.
وی افزود: آمریکاییها با دکترین هفتم خود یعنی آزادسازی توانستند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را شکست دهند و با فروپاشی دیوار برلین در سال 1990 میلادی، درست در روز 11 سپتامبر، بوش اول نظریه نظم نوین جهانی را مطرح کرد. در این نظریه، قدرت ایالات متحده آمریکا به عنوان یک قدرت برتر مطرح بود که در چارچوب این قدرت برتر، ایالات متحده آمریکا بر آن شد تا زمینهپرور ایجاد یک فضای مناسب برای گسترش قدرت و تثبیت هژمونی آمریکا شود.
مطهرنیا بیان کرد: در این چارچوب ما شاهد آن هستیم که قطب یا ضلع نخست از دکترین امنیتی آمریکا با زیر دکترین نظم نوین جهانی شکل گرفت. در همان سال نظریه برخورد تمدنها در محافل گوناگون زمزمه شد و در سال 1993 توسط هانتینگتون به عنوان یک دکترین تکمیلکننده در کنار دکترین نظم نوین جهانی قرار گرفت تا زمینهپرور تکمیل این دکترین در جهت گسترش قدرت آمریکا در نظام بینالملل باشد.
این تحلیلگر مسائل بینالملل گفت: برخورد تمدنها نشان داد که ایالات متحده آمریکا دیگر نمیتواند یک دِگَر استراتژیک در قالب دولت برای خود داشته باشد؛ بنابراین در حوزه تمدنی و در قالب یک تمدن به بیان رقیب یا دِگَر استراتژیک ایالات متحده آمریکا پرداخت و هفت حوزه و بعدها هشت حوزه تمدنی را روبهروی هم قرار داد که در راس آنها تمدن اسلامی و تمدن لیبرالیستی غرب در برابر هم صفآرایی خواهند کرد. این امر زمینهای برای ورود به خاورمیانه و منطقه نوهارتلند یعنی فلات ایران و خلیج فارس بود.
وی ادامه داد: بعدها آمریکاییها به منظور تکمیل این معنی، در سال 1995، دکترین مکمل دیگری توسط رئیس اسبق CIA تحت عنوان مبارزه با تروریسم مطرح کردند که از چارچوب سند امنیت ملی آمریکا در قرن 21 میلادی منجر به شکلگیری دکترین پیشدستی شد. در چارچوب این دکترین پیشدستی، ایالات متحده آمریکا ورود خود را به یک جنگ مورد توجه قرار داد و آن نیز حمله به افغانستان و سپس ادامه این حمله به عراق و حضور جدی ایالت متحده آمریکا بود.
مطهرنیا با بیان اینکه آمریکاییها به دنبال هژمونی تکقطبی آمریکا بودند، عنوان کرد: در زمان بوش دوم این امر ادامه پیدا کرد و آمریکاییها شعار «یا با ما باشید یا بر ما باشید» و جنگهای صلیبی را مطرح کردند. این نظریه بر اساس دیدگاه استند اُ به عنوان تئوریسین هژمونی بسیط در آمریکا مطرح شد. با توجه به مقاومتهایی که در برابر حرکت آمریکا در بعد بینالمللی اتفاق افتاد، جوزف جو تئوری هژمونی مرکب را جایگزین این تئوری کرد.
این تحلیلگر مسائل بینالملل اضافه کرد: در قالب هژمونی مرکب، سناریوی مرجح آمریکاییها به سمت دنیای تک-چند قطبی حرکت کرد. ایالات متحده آمریکا در این دنیا تلاش دارد تا رهبری امنیتی و اقتصادی جهان را به عهده بگیرد و مدیریت آن را به قدرتهای بزرگ جهانی در مناطق جغرافیایی پنجگانه بسپارد و سپس خود وارد منطق دوره بوش شده و در این مسیر حرکت کند.
وی با اشاره به اینکه نظریه برخورد تمدنها بخشی از پارادایم سیاستورزی آمریکا در نظام بینالملل و ستون فقرات این سیاستورزی است، تصریح کرد: سه رئیسجمهور در قرن 21 میلادی یعنی بوش دوم، اوباما و ترامپ با تمام اختلافاتی که با یکدیگر دارند، در نهایت این پارادایم را در یک مسیر اجرایی میکنند و به دنبال ایجاد یک حرکت معنادار در جهت تاسیس، تحکیم و سپس تثبیت هژمونی امنیتی و اقتصادی آمریکا برآمدهاند. بوش دوم آن را تاسیس کرد، اوباما آن را تحکیم نمود و اکنون ترامپ در پی تثبیت آن برآمده است.
جناحبازیهای سیاسی در ایران دلیل لغزان شدن تئوری گفتگوی تمدنها در بستر بینالمللی
مطهرنیا در خصوص گفتوگوی تمدنها، گفت: گفتوگوی تمدنها به گونهای تلویحی در زمان رژیم گذشته مطرح شده بود که بعدها با رویکرد ایالات متحده آمریکا به عنوان تئوری برخورد تمدنهای هانتینگتون، شاهد شکلگیری مجدد و تئوریک این معنا به صورت بسیار دقیقتر و اجراییتر از سوی دولت ایران بودیم که در سال 2001 منجر به مطرح شدن آن در سازمان ملل متحد و نامگذاری این سال به نام سال گفتوگوی تمدنها شد.
این تحلیلگر مسائل بینالملل افزود: گفتوگوی تمدنها به دلیل عدم حمایت داخلی در ایران از سوی نهادهای فرادولتی نتوانست توسط دولت پیگیری شود و زمینههای بینالمللی شدن آن در همان سال محدود و در سالهای بعد تنها در برگزاری سمینارها و در نهایت تشکیل دبیرخانهای در این باب محدود شد.
وی خاطرنشان کرد: گفتوگوی تمدنها باید به عنوان بخش یا لایه مهمی از پارادایم سیاست خارجه ایران در چارچوب گسترش صلح و امنیت عادلانه در نظام بینالملل مورد توجه قرار میگرفت اما در جناحبازیهای سیاسی و جهتگیریهای ناشی از این جناحبازیها در داخل ایران مورد توجه قرار نگرفت و به واسطه فقدان وجود پارادایم، دکترین، سیاست کلان و استراتژی مشخص در حوزه سیاست خارجی، شاهد لغزان بودن این تئوری در بستر بینالمللی شدیم.
مطهرنیا با بیان اینکه گفتوگوی تمدنها در قالبهای گوناگونی چون گفتوگوی ادیان و مذاهب از سوی بسیاری از علمای مذهبی دین اسلام نیز مطرح شد، عنوان کرد: در گذشته نیز سید جمالالدین اسدآبادی و بسیاری از شاگردان او به گونهای به آن اشاره کردهاند. حتی برخی از رهبران مذهبی اهل تسنن نیز به این تئوری اشاره داشتهاند.
این تحلیلگر مسائل بینالملل گفت: این گفتوگوها باید بر اساس پذیرش اخلاق دموکراتیک، قبول باورهای دیگران و احترام به آن باورها مورد عنایت قرا بگیرد؛ این در حالی است که اصولا در نظام بینالملل به واسطه یک جبر یا شکاف بزرگ میان کشورهای پیشرفته و توسعهیافته از یک سو و کشورهای عقبمانده و عقب نگاه داشته شده از سوی دیگر و نوع نگاهی که در کشورهای جنوب نسبت به کشورهای شمال به عنوان عامل اصلی عقب نگاه داشتگی این کشورها دیده میشود. اصولا گفتوگو میان تمدنها به ویژه گفتوگو میان تمدن اسلامی و غربی با چالشهای بسیار زیادی روبهرو است که میل به بحرانی شدن دارند.
وی ادامه داد: بنابراین قبل از آن باید بنمایههای نوعی نگاه فرهنگی به مساله گفتوگوی تمدنها به جای سیاستزدگی را دنبال کرد، زمینهپروری مناسبی در این راستا صورت داد و گام به گام این مساله را به سمت یک گفتوگوی موثر و سازنده پیش برد.
انتهای پیام