بلال عبدالهی یکی از رزمندگان دفاع مقدس است که مدت 4 سال بهعنوان اسیر در اردوگاههای دشمن بعثی شرایط سخت و پرخاطرهای را گذرانده است، تواضع این آزاده باعث شد از شنیدن خاطرات دردآور دوران اسارت چیزی به ما نگوید و تنها از خاطرات رفقای شهیدش و طنزهای جبهه بگوید.
این رزمنده دفاع مقدس با حضور در دفتر این خبرگزاری در گفتوگو با ایکنا از همدان، با بیان اینکه نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب در جنگ ایران و عراق تأثیر بهسزایی داشتند، اظهار کرد: نیروهای داوطلب یا بسیجی اکثرا از قشر دانشآموز و دانشجو تشکیل شده بودند.
وی با بیان اینکه من در دوران دانشآموزی به جبهه اعزام شدم، افزود: در دوران دفاع مقدس مدیران و معلمان مدارس تبعات و اثرات جنگ بر زندگی را برای دانشآموزان توضیح میدادند و همین عامل آنها را به حضور در جنگ تشویق می کرد.
عبدالهی با بیان اینکه 80 درصد رزمندگانی که جنگ را پیش بردند دانشآموزان و دانشجویان بودند، ادامه داد: متأسفانه تأثیر و حضور این قشر جوان در جنگ فراموش شده و کمتر از آنها نام برده شده است.
وی با اشاره به تشکیل مجتمع رزمندگان در سال 62 گفت: در حالی که در جنگ بسیاری از دانشآموزان درس و مدرسه خود را برای حفاظت از وطن و ناموس خود و به حکم فرمان امام خمینی(ره) رها کرده بودند بنابراین مجتمع رزمندگان زیر نظر آموزش و پرورش برای ادامه تحصیل و عقب نماندن دانشآموزان در جبهه تشکیل شد.
عبدالهی با بیان اینکه اکثر شهدا دانشآموز هستند، گفت: مجتمع رزمندگان به جبهه معلم اعزام میکرد و کلاسهای درس و امتحان نیز در طول سال تحصیلی در آنجا برگزار میشد.
جنگ به خودی خود زیبا نیست اما صحنههایی که در آن خلق میشد، زیبا بود
وی با بیان اینکه ایثار و گذشت جلوههای زیبای انسانیت است، افزود: در عملیات کربلای 4 بعضی از رزمندگان مانند شهید یدالله مشوقیان خود را سپردیگران میکردند تا بقیه افراد در امان بمانند و ما گلوله و ترکشی که به بدن آنها اصابت میکرد را حس میکردیم.
عبدالهی با بیان اینکه همه از جان خود گذشته بودند و خالصانه در راه خدا تلاش میکردند، عنوان کرد: خود جنگ پدیده زیبایی نیست اما صحنههایی که در آن خلق شد به آن ارزش بخشید.
وی بیان کرد: همه در رکاب امام(ره) بودند و وقتی ایشان در سال 65 رفتن به جبهه را از فروع دین واجبتر معرفی کرده و حکم جهاد دادند، رزمندگان کمتر به مرخصی میرفتند و من حتی یک بار که در مسیر جابه جایی از جبهه جنوب به غرب اندک زمانی را که در همدان توقف کردم نمازی را که در همدان اقامه کردم برای من صفایی نداشت.
عبدالهی بیان کرد: یک بار که قرار بود به جبهه اعزام شوم مادرم راضی نبود و میگفت این بار دلم خیلی شور میزند نمیگذارم به جبهه بروی برای منصرف کردن من از رفتن به جبهه جلوی اتوبوس دراز کشید و من از ماشین پیاده شدم دست و پای مادرم را بوسیدم و با او به خانه برگشتم اما وقتی به خانه رسیدم دیگر ناهار نخوردم شام هم همین طور فردا صبح هم بدون صبحانه از خانه بیرون رفتم عصر که به خانه برگشتم دیدم مادرم گریه میکند به من گفت به جبهه برو چرا که من نمیتوانم در آن دنیا پاسخگو باشم.
ماجرای 20 دقیقه و 6 سال یک اسیر همدانی
این آزاده دفاع مقدس با بیان اینکه در سد گتوند در حال گذراندن دوره آموزشی بودیم گفت: با سعید مقیمی و تقی حبیبی در کنار سد نشسته بودیم ناگهان دیدم یکی از بچهها مرا صدا میکند که «بلال بپر توی آب». طول سد 250 متر بود و مسیریی طولانی برای شنا بود حاج ستار ابراهیمی که در حال شنا بود قبل از تمام کردن مسیر در آب خسته شده و در حال غرق شدن بود، من مربی شنا و غریق نجات بودم بخاطر همین سریع در آب پریدم حاج ستار در کنار قایق بود، به زیر آب رفتم و در عمق 5 یا 6 متری چیز سیاهی را دیدم و او را گرفتم و بالا آوردم.
وی ادامه داد: بعد از اینکه ایشان را نجات دادیم به بیمارستان صحرایی رساندیم، و پس از آن هم به مدت یک هفته در بیمارستان دزفول بستری شد، برایم سوال بود که چرا حاج ستار با وجود اینکه چند تن از رزمندهها در کنارش بودند از آنها برای نجاتش کمک نخواسته بود، از حاج ستار پرسیدم چرا درخواست کمک نکردید ایشان گفت اول پای راستم گرفت و دیگر نتوانستم تکان دهم بعد پای دیگرم بعد دست هایم، گفتم حاج ستار حداقل یکی را صدا می کردی، گفت دنیا آنقدر ارزش ندارد که دستت را برای نیاز به سمت کسی دراز کنی.
عبدالهی با بیان اینکه نیروهای بعثی حتی مهاجران و اتباعی را که برای کار به حاشیه خلیج فارس آمده بودند را نیز اسیر می کردند، گفت: در اردوگاه یکی از اسرا بود که به اسیر «20 دقیقه و 6 سال» معروف بود، میخندید و میگفت من فقط 20 دقیقه بود که به جبهه آمده بودم اسیر شدم چیزی از موقعیت جنگی و منطقه سر در نمیآوردم، حتی پس از آزادی هم خاطره ای از جنگ ندارد که تعریف کند.
فرمانده شهیدی برای بهم نخوردن فضای شوخی نیروهایش چهرهاش را مخفی میکرد
این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به خاطره ای دیگر یادآور شد: یک بار دیگر در سد گتوند بودیم که هواپیماهای عراقی شروع به بمباران کردند، من جوری از لای سیم خاردارها برای رسیدن به صخره و پناه گرفتن گذشته بودم که بعدها همرزمانم میخندیدند و میگفتند باید کارشناسی صورت بگیرد که تو چطور از لای این همه سیم خاردار گذشته ای! در همان شرایط حاج ستار را دیدم که سینه اش را به روی تیر دشمنان بعثی گشوده و میگفت «نامردها مرا بزنید چرا نیروهایم را میزنید»، این شجاعت شهید ستار ابراهیمی مرا شرمنده کرد.
عبدالهی از شهید دیگری به نام شهید صفرعلی پرسیان یاد کرد و گفت: این شهید فرمانده گروهان غواصی گردان 155 حضرت علیاصغر(ع) بود، بسیار مخلص بود وقتی در جمع نیروهایش قرار میگرفت کلاه اورکتش را روی سر میگذاشت، چفیه را دور دهانش میپیچید تا نیروها متوجه حضور او نشوند و شناسایی نشود که معذب شوند و جمع شاد و پر از شوخی که در بین خود دارند از بین رود.
وی به خاطرهای دیگر از شهید پرسیان اشاره کرد و گفت: فرزندش تازه به دنیا آمده بود، شب قبل از آخرین اعزامش به جبهه بالای سر فرزندش در حال خواندن زیارت عاشورا بوده که ناگهان برمیگردد و میبیند اعضای خانواده اش پشت سرش نشسته و گریه میکنند.
انتهای پیام