یک قدم تا خدا از زبان بانوی رزمنده محمودآبادی
کد خبر: 3750828
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۴

یک قدم تا خدا از زبان بانوی رزمنده محمودآبادی

گروه فرهنگی- زنان در طول شکل‌‌گیری انقلاب اسلامی نقشی مهم و حیاتی داشتند و هیچکس نمی‌تواند منکر این نقش آفرینی و تاثیرگذاری باشد؛ در جنگ تحمیلی زنان، خودجوش وظایفی را به دوش گرفتند که فعالیت آنها برای جبهه‌ بسیار کارساز بود، فاطمه تورانی بانوی رزمنده مازندرانی یکی از آن بانوان فعال بود.

 یک قدم تا خدا از زبان بانوی رزمنده محمودآبادی

به گزارش ایکنا از مازندران به نقل از ایسنا زنان در طول شکل‌‌گیری انقلاب اسلامی نقشی مهم و حیاتی داشتند و هیچکس نمی‌تواند منکر این نقش آفرینی و تاثیرگذاری باشد؛ در جنگ تحمیلی زنان، خودجوش وظایفی را به دوش گرفتند که فعالیت آنها برای جبهه‌ بسیار کارساز بود، فاطمه تورانی بانوی رزمنده مازندرانی یکی از آن بانوان فعال بود.فاطمه تورانی یکی از بانوان فعال انقلابی متولد سال 1331 است که در 15 سالگی ازدواج کرد و 6 فرزند دارد.
وی در گفت‌و‌گو با ایسنا مازندران با اشاره به خاطرات دوران دفاع مقدس با بیان اینکه در سال 61، زمانی که ۳۰ ساله بودم از سوی بسیج محمودآباد به منطقه اعزام شدم، می گوید: در سال ۵۹ عضو بسیج شده و کارهای امدادگری را در درمانگاه 7 تیر زیرنظر شهید قصابیان گذراندم، حدود ۲ سال در بسیج فعالیت داشتم و علاقه فراوانی برای رفتن به جبهه‌ در من به وجود آمده بود، به طوریکه آرزو داشتم می توانستم به راحتی در جنگ حضور پیدا کنم.
این بانوی مازندرانی با اشاره به اینکه همیشه از همسرم می خواستم که اجازه رفتن به جبهه را به من بدهد، خاطرنشان کرد: یکی از روزهای جمعه آذر ماه ۶۱ وقتی به نماز جمعه رفتم اعلام شد که نیروی امدادگر خانم قرار است به منطقه اعزام شود و در آن زمان سپاه محمودآباد زیر نظر آمل و سهمیه ما ۱۲ نفر بود.
مخالفت پدر و رضایت همسر!
تورانی گفت: در آن زمان فرزند اولم سوم راهنمایی و فرزند چهارم ۴ ساله بود که به منطقه اعزام شدم، به محض مطرح کردن اینکه می خواهم به منطقه اعزام بشوم پدرم مخالفت کرده و اجازه نمی داد اما همسرم برای رفتنم هیچگونه مخالفتی نکرد؛ بلکه پیشقدم در دادن رضایت نامه به سپاه شدند.

 وی با بیان اینکه مادر همسرم مسئولیت بچه ها را بر عهده گرفت و من راهی اهواز شدم، تصریح کرد: اولین حضورم در جبهه با حمله والفجر مقدماتی که در آن شرکت داشتیم همراه شد به طوریکه به محض ورود به قرارگاه مسئول آماده‌سازی تدارکات رزمندگان شدیم اما این کار برای من کم بود و می‌خواستم بیشتر کمک کنم.
این بانوی رزمنده با اشاره به اینکه روز دوم حضورم در قسمتی از قرارگاه متوجه شدم برخی از بانوان رزمنده که از خانواده شهدا و جانبازان بمباران دزفول بودند، مشغول شستن ملحفه و پتو هستند، افزود: به آن محل نزدیک شدم و خواستم کمک کنم، در برخورد اول به من اجازه داده نشد و می گفتند که حالم بد می شود اما وقتی اصرار من را دیدند اجازه دادند تا در کنارشان باشم.
انگشتان دست و پای قطع شده در پتو
تورانی یادآور شد: روزها درکنار سایر بانوان رزمنده ملحفه ها و پتو را می شستم و شب ها بسته های ارسالی که شامل سربندهای رزمنده ها، آمپول و باندها می شد برای ارسال آماده می کردم.
وی افزود: به ما تاکید می کردند که فقط ملحفه ها و پتوها را آب کشیده و پهن کنم، چون شستشو را نمی توانم انجام دهم و حالم بد می شود، دلیل این موضوع را نمی دانستم و کنجکاو شده بودم، در گوشه‌ای از مکان شستشو، تعداد زیادی پتو و ملحفه دیده بودم، دلیل شسته نشدن آنها را پرسیدم که جواب قانع کننده ای نشنیدم چرا که یکی از رزمنده ها پاسخ داد «این پتوها از حمله عملیات فتح‌ المبین یا همان شکست حصر آبادان بوده و وقت شستشو آنها را نداریم».
این بانوی رزمنده با اشاره به اینکه من و یک بانوی گرگانی در روز جمعه به قصد شستشوی این ملحفه‌ها وارد مکان مخصوص شدیم، اظهار کرد: در لای پتو و ملحفه ها انگشت دست و پا، پای قطع شده با پوتین، پوست تن، سر و خون دیده می شد که از آن جانبازان یا شهدای حمله فتح‌المبین بود.
تورانی افزود: شرایط سختی حاکم شد اما من با اقتدار و سخت‌کوشی بیشتر مشغول کار شدم چرا که برای کمک به رزمندگان عازم جبهه شدم و هر طوری بود باید برای رسیدن به هدفم تمام تلاشم را می کردم.
وی تصریح کرد: پس از شستن، اعضای بدن رزمندگان را در پارچه ای پیچیده و  در گوشه ای خاک می کردم.
انگار فقط یک قدم با خدا فاصله داشتم
این بانوی رزمنده می گوید: هر شب در مراسم مختلف مانند دعای توسل یا زیارت عاشورا شرکت می کردیم، حال و هوای خاصی حاکم بود، انگار فقط یک قدم با خدا فاصله دارم، 11 روز در رختشوی‌‌خانه اندیمشک کار کردم و پس از آن به اهواز منتقل شدم، به یاددارم قطار در شب اعزام به اهواز تکمیل شده بود و یک شب در ترمینال ماندیم تا با قطار بعدی اعزام شویم.
تورانی یادآور شد: آن شب حدود ۲۰ تا ۳۰ شهید را در اتاقی از ترمینال گذاشته بودند تا صبح انتقال به شهرهای‌شان انتقال دهند، من در میان آنها نشستم و به این فکر می کردم که این شهدا برای ما شهید شدند و باید ادامه دهنده راه آنان باشیم.

بانوی مازندرانی از آخرین شبی که در اندیمشک بود، گفت: ما را برای برگزاری برای دعای کمیل به دزفول بردند، آن شب چهلمین روز از بمباران دزفول بود، شبی که هیچ وقت از خاطرم پاک نمی شود، هر خانواده ۳ تا ۵ شهید داشت، پس از آغاز مراسم حال خانواده ها بد می شد و من تمام شب در آمبولانس مشغول بردن افراد بد حال به بیمارستان صحرایی اندیمشک و برگشتن بودم.
تورانی افزود: فردا صبح به اهواز منتقل شدم، در دانشگاهی که با تخت مجهز شده بود برای امدادرسانی به رزمندگان مستقر شدیم، دانشگاه ۵ طبقه داشت، شب زمان استراحت به آخرین طبقه رفتم و دیدم چقدر به خاکریزهای رزمنده ها نزدیک هستیم، لودرها مشغول درست کردن سنگر بودند، رزمنده ها در تب و تاب جابه جایی‌ها، به نظر می رسید زمان حمله بود، به طبقه اول دانشگاه برگشتم، از یکی از پاسداران پرسیدم که آیا قرار است حمله‌ای صورت بگیرد که پاسخ منفی بود اما حسم چیزی دیگری می گفت.
مانند برگ پاییزی رزمنده مجروح وارد درمانگاه می شد
این بانوی مازندرانی ادامه داد: درست حدس زده بودم؛ فردای آن روز حمله آغاز شد و مانند برگ پاییزی رزمنده های مجروح به درمانگاه انتقال داده شدند، شب، روز، خواب و غذا برای کسی معنا نداشت، همه در تلاطم امداد‌رسانی به رزمنده ها بودند، اضطراب و دیدن وضعیت رزمنده ها خواب و خستگی را از ما جدا کرده بود؛ بارها به جای خانم های دیگری که وقت استراحت می خواستند بالای سر زخمی ها می ماندم.
تورانی با اشاره به اینکه متاسفانه حمله تا 10 روز ادامه داشت و گذشت و از خود گذشتگی این رزمندگان وصف شدنی نبود، افزود: رزمنده ای را روی تختی خواباندم که یک دست او قطع شده بود؛ بعد از رسیدگی به او زخمی دیگری آورده شد اما تخت خالی نداشتم تا زخمی را روی آن قرار دهم.
وی خاطرنشان کرد: در این شرایط صدایی از پشت سر نظرم را به خود جلب کرد، همان رزمنده‌ای بود که لحظاتی پیش یک دستش را از دست داد، وی به من گفت: این مجروح را تا زمانی که تختی دیگر خالی شود در کنار من روی این تخت بخوابانید و این فداکاری ها بود که درس زندگی می داد.

به گزارش ایسنا مازندران، بانوی رزمنده مازندرانی تا ۱۵ اسفند ماه در اهواز ماند و پس از برگشتن به خانه همسرش عازم منطقه شد.
جهاد در خانواده بابایی منحصر به دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی نبود، چرا که شهیده زهرا بابایی نوه دختری این بانوی رزمنده محمودآبادی است که در هنگام بازگشت از سفر راهیان نور تصادف کرده و شهید شدند.

انتهای پیام

captcha