قرآن پشتوانه‌ دیدگاه فلسفی علامه طباطبایی بود
کد خبر: 3764118
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۴

قرآن پشتوانه‌ دیدگاه فلسفی علامه طباطبایی بود

گروه معارف ـ عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان گفت: در نظر علامه طباطبایی قرآن پشتوانه‌ای محکم بود، ولی از حیث روش هیچ‌گاه دچار خلط یک قاعده فلسفی با یک بحث نقلی و قرآنی نشدند.

قرآن، پشتوانه‌ای محکم در دیدگاه علامه طباطبایی بود

به گزارش ایکنا از اصفهان، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، فیلسوف، متکلم، عارف و مفسر قرآن در دوره معاصر جهان اسلام محسوب می‌شود که با تأثیرپذیری از مکتب ملاصدرا و یا همان حکمت متعالیه اندیشه‌های فلسفی خود را سامان داد و علاوه براینکه شارح فلسفه ملاصدرا بود، تمایل به نوآوری‌ها و بازنگری‌هایی نیز در این مکتب داشت. به همین دلیل به زعم پژوهشگران عرصه فلسفه، وی نه تنها فلسفه و حکمت متعالیه را پیش برد، بلکه آن را در عرصه نظر و عمل بسط داد و شکوفا کرد. در واقع او را می‌توان صاحب فلسفه نوصدرایی دانست. یکی دیگر از ویژگی‌های بارز علامه طباطبایی که در شکل‌گیری اندیشه و منش او تأثیر بسیار برجسته‌‎ای داشت انس ایشان با قرآن و تبحر در تفسیر آن بود که «المیزان» حاصل این انس و فهم قرآن است. در سالروز رحلت علامه طباطبایی خبرنگار ایکنا برای بررسی تأثیر نگرش قرآنی علامه بر اندیشه فلسفی او و همچنین تأثیر نگرش فلسفی علامه در تفسیر المیزان و بررسی وضعیت امروز فلسفه اسلامی در ایران گفت‌وگویی با علی کرباسی‌زاده، عضو هیئت‌علمی گروه فلسفه و کلام دانشگاه اصفهان و رئیس انجمن خانه حکمت و فلسفه اصفهان، داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید: 

ایکنا: به نظر شما تا چه اندازه ذهن و نگرش فلسفی علامه طباطبایی تحت تأثیر قرآن بود و نگاه و رویکرد علامه به قرآن چه تأثیری در نگرش فلسفی ایشان داشت؟
کرباسی‌زاده: یکی از ویژگی‌های شاخص و بارز در تفکر علامه طباطبایی نگرش خاص ایشان به قرآن است. البته نمی‌توان گفت که فلاسفه قبل از ایشان اهمیتی برای قرآن قائل نبودند که قطعاً همه آن‌ها این اهمیت را قائل بودند، به ویژه از عصر صفوی به بعد قرآن و تفسیر آن جایگاه خاصی در فلسفه اسلامی پیدا کرد و توجه به قرآن در مقام یکی از ارکان و منابع فلسفه اسلامی بیشتر شد؛ منتها علامه طباطبایی یکی از بزرگ‌ترین مفسران قرآن در جهان اسلام به حساب می‌آیند و تفسیر المیزان نشان‌دهنده تبحر خاص ایشان در زمینه تفسیر قرآن است. علامه توجه خاصی به نسبت میان قرآن و فلسفه داشتند و حتی در المیزان مباحث مختلف را از یکدیگر جدا کردند.
نکته‌ای که در روش‌شناسی آثار علامه می‌توان به آن پرداخت این است که ایشان معتقد بودند در یک متن فلسفی فقط باید از فلسفه سخن گفت، مثلاً در «بدایه الحکمه و نهایه الحکمه» یک آیه یا حدیث پیدا نمی‌شود، در حالی که در آثار فلاسفه‌ای نظیر ملا هادی سبزواری، ملاصدرا و میرداماد مباحث فلسفی، قرآنی و روایی به هم آمیخته است. علامه طباطبایی مثل ریاضی‌دانی به نگارش فلسفه پرداخته و در عین حال توجه ایشان به قرآن و روایات فوق‌العاده مهم است، ولی به گفته شاگردانشان علامه برخی از قسمت‌های متون فلسفی قبلی نظیر اسفار ملاصدرا را، که فکر می‌کردند ممکن است با مبانی قرآنی و روایی همخوانی نداشته باشد، تدریس نمی‌کردند و در عوض یک سوره یا روایت را برای شاگردانشان تفسیر می‌کردند. این نشان می‌دهد که اولاً علامه قائل به این بودند که ساحت‌ها حفظ شده و از طرف دیگر حتماً قرآن به عنوان پشتوانه‌ای محکم در استنباط یک فیلسوف لحاظ شود، همان‌طور که ایشان در زندگی فکری و عملی خود نشان دادند که هم مفسر قرآن و هم فیلسوف هستند.
در مجموع می‌توان گفت که از میان فیلسوفان اسلامی نظر علامه درباره نسبت میان قرآن و فلسفه خاص و ویژه است و نیاز به کار جدی وجود دارد تا بتوان دیدگاه‌ها و مباحث فلسفی ایشان را از تفسیر المیزان و سایر متون استخراج کرد که در این صورت متوجه می‌شویم علامه قرآن را پشتوانه‌ای محکم تلقی می‌کردند، ولی از حیث روش و شیوه هیچ‌گاه دچار خلط یک قاعده فلسفی با یک بحث نقلی و قرآنی نشدند.
ایکنا: علامه چه دیدگاهی درباره فلسفه غرب داشت و جلسات میان ایشان و هانری کربن با چه انگیزه‌ای برگزار می‌شد؟ آیا علامه به دنبال ایجاد پلی میان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب بود و می‌خواست باب گفت‌و‌گو میان این دو باز شود؟
کرباسی‌زاده: آن‌گونه که نقل می‌کنند و در کتاب‌ها آمده است، علامه ابتدا نظر چندان مساعدی به فلسفه غرب نداشتند، تا زمانی که با افرادی مثل هانری کربن و داریوش شایگان آشنا شدند و سپس متوجه شدند که آن‌ها نیز حرف‌هایی برای گفتن دارند. البته جلسات مشترک میان علامه و هانری کربن فقط مربوط به مباحث فلسفه غرب نبود، اتفاقاً به مباحث فلسفه شرق نیز پرداخته می‌شد، مثلاً متن اوپانیشادها و آثار تائو تکین مورد بررسی قرار می‌گرفت و علامه بسیار شادمان می‌شدند از اینکه می‌دیدند غیر از فلسفه اسلامی در فلسفه شرقی نیز مباحث بسیار مهم توحیدی و عرفانی وجود دارد؛ بنابراین در اواخر زندگی دیدگاه ایشان به فلسفه غرب تغییر کرد و حتی گفته می‌شود که در سفر به انگلستان برای انجام عمل جراحی متوجه شدند که باید نگاه دیگری به فلسفه انداخت و اصلاً نباید آن را متصف به وصف خاصی کرد. فلسفه فلسفه است و همه فلاسفه می‌توانند حرفی برای گفتن داشته باشند و همان‌طور که می‌دانید، علامه در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نگاه تطبیقی دارند و گاهی میان مباحث فلسفه اسلامی و غربی دست به مقایسه زده‌اند.
ایکنا: مهم‌ترین نوآوری و خدمتی که علامه طباطبایی در فلسفه اسلامی به لحاظ روش‌شناسی یا معرفت‌شناسی داشت چه بود؟ آیا ایشان شارح فلسفه صدرایی بود یا اینکه خود نیز نوآوری‌هایی داشت؟

کرباسی زاده: بحث مفصلی است و حتی در این‌ باره چندین کتاب و مقاله نوشته شده، ولی در پاسخ به اینکه علامه شارح بودند یا نوآوری نیز داشتند، به طور خلاصه می‌توان گفت که ایشان جمع میان هر دو بودند، یعنی بعد از ملاصدرا تا زمان علامه و بعد از ایشان نمی‌توان گفت که از میان کسانی که قائل به حکمت متعالیه بوده و هستند، کسی وجود دارد که انقلاب کاملی را به پا کرده و اصلاً فلسفه ملاصدرا را عوض کرده باشد، ولی اگر با شدت و ضعف به این قضیه نگاه کنیم، برخی از فیلسوفان بعد از ملاصدرا صرفاً شارح هستند و برخی علاوه بر اینکه شارح‌اند، نوآوری نیز دارند، مثلاً آقا علی مدرس حکیم هم اسفار را تدریس می‌کرد و هم به شدت انتقاداتی از ملاصدرا داشت و نوآوری‌هایی نشان ‌داد. علامه طباطبایی نیز از همین دسته بودند که هم آثار ملاصدرا را شرح و تفسیر می‌کردند و هم نوآوری داشتند، مثلاً مباحثی که ایشان با عنوان «مقولات» یا «حرکت در حرکت» مطرح کردند هم تکمیل حرکت جوهری ملاصدرا و هم انتقاد به آن است که به دیدگاهی با عنوان «حرکت در حرکت» رسیدند؛ یا مباحث دیگری که در الاهیات به معنی‌الاعم و به معنی‌الخص مطرح کردند، نوآوری‌های ایشان به صورت کامل گردآوری شده و مورد بررسی قرار گرفته است.
ایکنا: جایگاه فلسفه را در نظام فکری جامعه بعد از انقلاب چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا فکر نمی‌کنید فلسفه به دانشگاه محدود شده است؟ آیا فلسفه صدرایی می‌تواند در سطوح مختلف جامعه بروز و ظهور یابد و حرفی برای گفتن داشته باشد؟
کرباسی‌زاده: بله متأسفانه آن رسالتی که فلسفه باید داشته باشد، در دهه‌های اخیر کمرنگ شده و فلسفه به مجامع دانشگاهی محدود شده، ولی ای کاش همین محدود شدنش نیز به معنای صحیح کلمه اتفاق می‌افتاد، یعنی مثلاً اگر به این معنا بود که تعدادی از دانشگاهیان قوی و مبرز به فلسفه پرداخته و برای هدایت آن به مسیر صحیح برنامه‌ریزی می‌کردند، اتفاق خوبی بود، ولی در حال حاضر ترجمه‌های بسیار ضعیف و بد و گاهی گمراه‌کننده از متون فلسفی یا کسانی که در خارج از دانشگاه‌ها در حال تدریس فلسفه هستند چاپ می‌شود و آنان اشتباهات بزرگی را مرتکب می‌شوند. این امر نشان‌دهنده آن است که حتی در دانشگاه‌ها نیز فلسفه به درستی هدایت نشده و مورد بررسی قرار نگرفته است، وگرنه شاهد اتفاقات بهتری بودیم. فکر می‌کنم علت این امر به ابهامات و سردرگمی‌هایی برمی‌گردد که در دو سه دهه اخیر درباره نسبت میان فلسفه اسلامی و غربی به آن‌ها دچار شده‌ایم. از یک طرف آموزش فلسفه اسلامی باید به طور جدی آسیب‌شناسی شود و متوجه شویم که چرا دیگر شخصیت‌هایی نظیر علامه و نوآوری‌هایی از آن دست نداریم و از طرف دیگر اگر نسبت میان فلسفه اسلامی و غربی مشخص شود، می‌توان در پرتو تعامل این دو با یکدیگر، رنگ فلسفه را در جامعه و نسبت آن را با زندگی، اجتماع و صنعت تقویت کرد.
همچنیبن،، دعوای بزرگ‌تری وجود دارد مبنی بر اینکه آیا فلسفه برای این پدید آمد که نیازهای روزمره را برطرف کند، یا باید به سطح عمیق‌تری قدم گذاشت. در برابر این سؤال که فلسفه به چه دردی می‌خورد، درست این است که بگوییم اصلاً فلسفه تشخیص درد است. اگر این‌گونه به قضیه نگاه کنیم، از فلسفه این انتظار نمی‌رود که به ما بگوید چه کاری را انجام بدهیم یا ندهیم، ولی این انتظار از آن وجود دارد که در برخی مبانی و کلیات در فرهنگ و اخلاق و سیاست و اقتصاد جامعه تأثیرگذار باشد و حداقل اقتصاددانان، فرهنگ‌شناسان، پزشکان یا علمای دینی را متوجه یک‌سری اصول مهم فکری و معرفتی کند. با توجه به اینکه حکمت متعالیه در فرهنگ فلسفی و سنتی ما ریشه دوانده است، شاید بسته به تبحر اساتید فلسفه، آن‌ها بتوانند با نگاه امروزی به گونه‌ای بر روی فلسفه ملاصدرا کار کنند که پاسخگوی نیازهای فکری و معرفتی ما باشد. البته با تغییر و اصلاح که در اصطلاح امروزی به آن فلسفه نوصدرایی می‌گویند، قطعاً بعد از گذشت چهارصد سال برخی از مطالب ملاصدرا به اصلاحات جدی نیاز دارد تا بتواند انتظارات ما را برآورده سازد.
انتهای پیام

captcha