حکمت فراموش شده عصر ماست/ چرا علم و فناوری به رفاه و شادمانی انسان نمی‌انجامد؟
کد خبر: 3765457
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۲
مهدی گلشنی:

حکمت فراموش شده عصر ماست/ چرا علم و فناوری به رفاه و شادمانی انسان نمی‌انجامد؟

گروه اندیشه ــ مهدی گلشنی با طرح این پرسش که چرا علم و فناوری رفاه و شادمانی به بار نمی‌آورد؟ گفت: به نظرم تمام نتایج نامطلوب علم فعلی ریشه در حاکمیت و جهان‌بینی سکولار در عالمان معاصر دارد که از حکمت دور هستند. نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در کارهای علمی، استثمار طبیعت و جوامع انسانی، غفلت از کل‌نگری به واقعیات، معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی تجربه‌گرایی، اخلاق نسبی از جمله تبعات آن است.

حکمت فراموش شده عصر ماست/ چرا علم و فناوری به رفاه و شادمانی انسان نمی‌انجامد؟

به گزارش ایکنا؛ همایش «حکمت و تمدن در ایران اسلامی» امروز، دوشنبه ۲۸ آبان ماه، به مناسبت روز جهانی فلسفه در مؤسسه حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. در این همایش، مهدی گلشنی، مهدی محقق، شهرام پازوکی و محسن الویری به ایراد سخن پرداختند. غایب بزرگ این جلسه دکتر علی‌اکبر ولایتی بود که سابقه تحقیق فراوانی در تمدن اسلامی داشت، ولی موفق به حضور در جلسه نشد.

سخنران نخست استاد مهدی گلشنی بود که درباره «برپایی تمدن اسلامی پایدار» سخنرانی کرد. وی چهره ماندگار فیزیک، استاد ممتاز دانشگاه شریف، رئیس علوم پایه فرهنگستان علوم و شخصیت نظریه‌پردازی است که خدمات فرهنگی وی هم در عرصه فیزیک و هم در عرصه الهیات و دین برای جامعه علمی در سطح جهانی ارائه کرده است.

گلشنی کلام خود را با شعری از شیخ محمود شبستری آغاز کرد و گفت: «به نام آن که جان را فکرت آموخت/چراغ دل به نور جان برافروخت/در این ره انبیا، چون ساربانند/دلیل و رهنمای کاروانند/وز ایشان سید ما گشته سالار/هم او اول هم او آخر در این کار». در ادامه متن سخنان وی از نظر می‌گذرد:

حکمت فراموش شده عصر ماست. این سخن من نیست و حرف بزرگان عصر ماست. من صحبت از تمدن پایدار می‌کنم، چون تمدنی که در غرب است را تمدن پایدار نمی‌بینیم. بسیاری از بزرگان غرب در این زمینه کتاب نوشته‌اند. به خاطر اینکه در مدلی که غرب در حال پیشرفت است، از یک طرف در علم پیشرفت می‌کند و در سمت دیگر تخریب محیط زیست، نابودی انسان‌ها و ... وجود دارد و این تمدن پایدار نخواهد بود. بر همین اساس، تذکر برخی از بزرگان معاصر غرب را برایتان عرض می‌کنم.

نکته اول خود حکمت است. برداشت ما از حکمت با برداشت غربی‌ها یکی است. ابتدا از غرب و سپس تعریف‌های اسلامی و برداشت خودم را بیان می‌کنم. در یک فرهنگ، حکمت توانایی قضاوت درست در مسائل حیات و رفتار را دارد و داشتن قضاوت درست در گرو انتخاب وسایل و اهداف است. نیکولاس مکس برن یکی از فیلسوفان علم که کتابی با نام «from knowledge to wisdom» دارد، یعنی اینکه باید از سمت دانش به سمت حکمت رفت. او می‌گوید که «حکمت ظرفیتی است که درک کنیم چه چیزی از زندگی برای خود شخص و برای دیگران ارزش دارد؛ بنابراین حکمت شامل دانش نیز هست، اما شامل بسیاری چیز‌های دیگر نیز هست. کسب دانش فارغ از یک دغدغه اساسی برای حکمت چنان‌چه در زمان حال داریم، به نحوی خطرناک، آسیب‌زا و غیرعقلانی است.»

در قرآن کریم هم آیاتی نظیر «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» و «وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا» را داریم که این مفهوم به شدت در آن واضح است. صحبت از حکمت لقمان می‌کند که چند عنصر دارد که شامل تسلیم خدا و عبادت خداوند، دغدغه آخرت داشتن، توجه به ارزش‌های اخلاقی از جمله اعتدال، تواضع و صبر در برابر شدائد، آگاه بودن از وظایف شخص نسبت به خودش و خانواده‌اش و دیگران. به طور خلاصه مجهز شدن به حکمت باعث می‌شود که شخص جهات مهم واقعیت را تشخیص دهد و بین حقیقت و خطا و خوب و بد فرق بگذارد. با توجه به اقوالی همانند علامه طباطبایی و ... که ذکر نکردم، برای حکمت چند خصوصیت می‌شود ذکر کرد؛ استفاده مناسب از دانش، قضاوت معمول، شناخت مسائل اساسی، دوبینی و بصیرت، حساس بودن نسبت به ملزومات شخص و درک حقیقت اشیاء. اگر بخواهم خلاصه بیان کنم، حکمت به کارگرفتن عقلانیت تمام‌عیار است. عقلانیتی که دوربین و جامع‌بین است و همه ابعاد حیات انسانی را دربرمی‌گیرد.

اکنون به سراغ تمدن اسلامی و حاکمیت حکمت بر دانش می‌روم. اولا تمدن که می‌گوییم منظورمان مجموعه علوم، فنون، قوانین، آداب و رسومی است که حالت فکری، سیاسی، اقتصادی و ... را دربرمی‌گیرد. تمدن اسلامی تا دورانی که درخشان بود مجموعه عناصری داشت که در کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» بخشی که مربوط به شکوفایی تمدن اسلامی است، آن عناصر را گفته‌ام. تا وقتی که آن عناصر حاکم بود، درخشان بود، اما وقتی که اشعری‌ها آمدند و عقلانیت را کنار گذاشتند، آن عناصر هم کنار رفت.

تردیدی نیست و غربی‌ها هم اقرار دارند که تمدن اسلامی تا ۳۵۰ سال بلامنازع است که بعد از آن رو به افول می‌رود. چند خصوصیت داشت که شامل پرهیز از تقلید کورکورانه، سفارش به تبعیت از برهان، حق‌جویی، کل‌نگری و سعه صدر بود که هر یک از مظاهر حکمت اسلامی هستند. این‌ها حرفشان این بود که عالم خلقت را باید یکپارچه در نظر گرفت و وحدت تدبیر داشت. برخلاف امروزی‌ها که فقط به بعد ریاضی قضایا نگاه می‌کنند. یک اتفاق بسیار جالبی که در غرب رخ داده است، کل‌نگری است. متأسفانه انعکاس آن تحولات را در محیط خودمان نمی‌بینم. هر ادای زشتی در غرب هست، فوری منعکس می‌شود، ولی برخی تحولات بسیار مثبت که برخی را ذکر می‌کنم، در محیط علمی ما بسیار کم است.

حکمت فراموش شده عصر ماست/ چرا علم و فناوری به رفاه و شادمانی انسان نمی‌انجامد؟

متفکران مسلمان نه تنها علوم طبیعی را جدا از طبیعت تلقی نمی‌کردند، بلکه مطالعه طبیعت را یک وظیفه دینی تلقی می‌کردند. حالا بعضی از بزرگان علم در غرب و زیست‌شناس و برندگان جایزه نوبل نیز همین تلقی را دارند. از اوائل قرن دوازده میلادی سقوط تمدن اسلامی و انحطاطش شروع شد. شخصیت‌های بسیار بزرگی مانند خواجه نصیر که با پنج نسل شاگرد ابن‌سینا می‌شود را داشته‌ایم، ولی نه در مدارس عمومی، بلکه در مدارس خصوصی. همان دیدی که بر ابوریحان و ابن هیثم حاکم بود، همان دید برای بزرگان علم جدید مانند لایبنینس و نیوتن که موحد بودند نیز حاکم بود. بعد از هیوم، اگوست کنت و دیگران آمدند و پوزیتیویسم و تجربه‌گرایی حاکم شد. تا اینکه به دوران ما رسید که علم جدید و فراموشی حکمت شروع شد و در پی آن ثروت، قدرت و... واجد اهمیت شد.

علم در غرب به دو جهت دنبال می‌شود؛ یک بخش هنوز برای فهم طبیعت که برخی موحدانه و برخی ملحدانه نگاه می‌کنند. نگاه دوم نیز برای قدرت و ثروت است. متأسفانه ایده علم برای خود علم تبدیل به جمع‌آوری اطلاعات شده است. یکی از فیلسوفان حکیم غرب، مری میدگلی (Mary Midgley) بود که من در سخنرانی‌اش در فرانسه بودم. خیلی حرف زیبایی زد و گفت که سطح اطلاعات ما زیاد و عمقش کم شده است. افراد راجع به هر چیزی یک مقدار می‌دانند و درباره مسائل خاص نمی‌توانند حرف بزنند. وقتی دانش با جمع اطلاعات برابر دانسته می‌شود، شناخت زمینه رانده می‌شود و میوه حکمت فراموش می‌شود. اکنون به دانش جمع‌آوری اطلاعات به طور عمده توجه می‌شود. الان در برخی بزرگان غرب که بعد عمیق دارند، شناخت عمیق دارند و الان دانشجو در کشور ما در رشته فیزیک منع می‌شود. در غرب به اشتباه خودشان پی بردند.

علم در زمان ما در قوت نظامی و ... به کار رفته است و سروصدای بسیاری از بزرگان را بلند کرد. چند میلیون پس از جنگ جهانی اول کشته شدند. برتراند راسل که فقط علم جدید و تجربی را قبول داشت. کانت فقط برای او شأن قائل بود. ولی وقتی که راسل دید که این همه کشته بعد از جنگ جهانی اول ایجاد شده، سروصدایش بلند شد. راسل در سال ۱۹۲۰ کتابی نوشت که در آن می‌گوید که «علم به انسان‌ها قدرت کنترل بیشتر خویش و مهربانی بیشتر و توان بیشتر برای تخفیف شهواتشان را نداده است، به این علت، علم تهدید می‌کند که سبب نابودی تمدن ما شود».

بعد از جنگ جهانی دوم غربی‌ها سروصدایش درمی‌آید. شوماخر اقتصاددان در درجه اول از آلمان به انگلیس رفت و مشاور اعظم نخست وزیر انگلیس شد. واقعا تعجب می‌کنم یک اقتصاددان دو کتاب نوشت که هر دو ترجمه شده است. چقدر زیبا توصیف می‌کند «علم قدیم که حکمت برای شناخت بود، مطلقا برای خیر مطلق بود. یعنی حقیقت و زیبایی که دانش آن خوشبختی و نجات به بار می‌آورد».

لیدی مکبث که از معروف‌ترین فیلسوفان علم است، در مقاله‌ای که ما نیاز به انقلاب در فلسفه علم داریم، می‌گوید که نه فلسفه قاره‌ای و نه فلسفه تحلیلی. آن وقت دانشجو هنوز به گروه فلسفه علم نیامده، به دنبال فلسفه تحلیلی است. من به عنوان کسی که در فلسفه علم کار می‌کنم، بیان می‌کنم که یک ذره‌اش به کار نمی‌رود. علوم شناختی در دنیا به مقدار زیادی تحول پیدا کرده است، بعضی از مهم‌ترین فیزیکدانان می‌گویند که شعور انسان را هیچ وقت نمی‌شود با فیزیک توضیح داد. آن وقت ما تمام قضیه‌ها را می‌خواهیم با فیزیک بررسی کنیم. واقعا از تحولات جهانی دور هستیم.

او می‌گوید که نیاز به انقلابی در فلسفه علم، اهداف و ریشه‌های آن به وجود آید؛ به پارادایمی نیاز داریم که فلسفه علم به این بپردازد که علم سلسه مراتبی از مفروضات متافیزیکی درباره فهم‌پذیری و قابلیت شناخت جهان دارد. به طور خلاصه، جدایی حکمت از دانش منجر به ناامنی، اضطراب و خشونت شده است، عوض اینکه در جهت آسایش و تامین نیاز‌های بشر به کار گرفته شود.

اکنون این سوال مطرح می‌شود که چرا علم و فناوری رفاه و شادمانی به بار نمی‌آورد؟ چندین سال پیش از تعداد انسان‌هایی که از زندگی‌شان راضی هستند، آمار گرفتند و پس از پنجاه سال آن را تکرار کردند و دیدند که درصد افراد راضی کم شده است. نویسنده کتاب تحلیل می‌کند که در آن موقع، امکانات امروز نبود، ولی با این حال شادی کم شده است. این نشان می‌دهد که از حکمت دور شده‌ایم. دلیل آن چیست؟ به نظر من تمام نتایج نامطلوب علم فعلی ریشه در حاکمیت و جهان‌بینی سکولار در عالمان معاصر دارد که از حکمت دور هستند. طرد هر دانشی که ریشه در حوادث ما ندارد، نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در کار‌های علمی، استثمار طبیعت و جوامع انسانی، غفلت از کل‌نگری به واقعیات، غفلت از دغدغه‌های بنیادی بشر، برخی از این موانع هستند. معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی تجربه‌گرا، اخلاق نسبی و دانش بدون تقوا به وجود آورده است.

انتهای پیام

captcha