تعالی در حرکت از محسوس به معقول است/ باریابی به عشق با عقل آگاهانه
کد خبر: 3770411
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۰
غلامحسین ابراهیمی‌دینانی:

تعالی در حرکت از محسوس به معقول است/ باریابی به عشق با عقل آگاهانه

گروه اندیشه ــ چهره‌ ماندگار فلسفه با اشاره اهمیت عقل در شناساندن عشق و محبت بیان کرد: در درون عقل محبت وجود دارد و هم اینکه عقل محبت را به حد اعلی می‌شناسد و چون عقل عشق را می‌شناسد، اگر با پای عقل درست و آگاهانه به پیش برویم، هم عقل ما را به حقیقت می‌رساند و هم به عشق و در واقع حرف مجنون نیز همین است.

به گزارش ایکنا؛ برنامه معرفت، شب گذشته 16 آذرماه با شرح ابیاتی چند از وحشی بافقی توسط غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار و مدرس برجسته فلسفه از شبکه چهارم سیما روی آنتن رفت.
دینانی با اشاره به این ابیات که وحشی می‌گوید « به مجنون گفت روزی عیب جویی، که پیدا کن به از لیلی نکویی ...» بیان کرد: در این ابیات وحشی از همان اول می‌گوید، کسی که به مجنون ایراد گرفت عیب‌جو بود و ایراد این فرد را نیز وارد نمی‌داند. آن شخص عیب‌جو در واقع فقط ایرادات را می‌دید و خوبی‌ها را نمی‌دید. مجنون در عشق لیلی شهره آفاق بود و آن عیب‌جو که بویی از عشق نبرده بود نیز او را مورد ملامت قرار می‌داد و می‌گفت تو که اینقدر به لیلی عشق می‌ورزی، لیلی چندان هم زیبا نیست و حتی زشت است. چه چیزی در این آدم وجود دارد که عشق او تو را به این حد از جنون رسانده است.
وی در ادامه تصریح کرد: مجنون نیز به این عیب‌جو پاسخی می‌دهد که بسیار عمیق است و می‌گوید وقتی که تو با چشم خودت نگاه می‌کنید زیبایی را نمی‌بینی و حتی شاید عیب هم ببینی، اما اگر از دریچه چشم من نگاه کنی در اینصورت جز زیبایی در لیلی نخواهی دید. «اگر در دیده مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی».
دینانی بیان کرد: اما تفصیل این معنا آن است که عاشق معشوق را زیبا می‌بیند و عاشق اگر معشوق را زیبا نبیند عاشق نیست. مسئله اول این است که آیا عشق از زیبایی می‌آید یا عاشق زیبا را زیبا می‌بیند. آیا چون حُسن است و زیبایی وجود دارد، عشق پیدا می‌شود یا چون عشق پیدا می‌شود معشوق زیبا دیده می‌شود که مسئله مهمی است. عاشق به معشوق زیبایی می‌دهد یا حُسن معشوق است که عشق را در عاشق برمی‌افروزد.
وی در ادامه با اشاره به مسئاه عشق و عقل تصریح کرد: مسئله دوم، مسئله عشق و عقل است. کسی که ایراد می‌کند، انسان محاسبه‌گری است و عاقلانه محاسبه می‌کند و می‌گوید این چیزی که تو عاشق آن شده‌ای چیزی نیست. اما عاشق این محاسبات را ندارد. مسئله مهمی که در تاریخ بشر مطرح بوده و بین بزرگان نیز مورد نزاع بوده است مسئله عقل و عشق است. کسانی که به عقل اهمیت می‌د‌هند، عقل را اولین راهنما می‌دانند و می‌گویند غیر از عقل هیچ خبری نیست. کسانی نیز می‌گویند که دست از عقل بردار و سخن اول را عشق می‌دانند و این نزاع وجود دارد. الآن نیز برخی از مردم عاشق‌مسلک هستند و برخی می‌گویند خرد و عقل را باید مورد توجه داد.
این مدرس برجسته فلسفه در ادامه با اشاره به سه قول از فلاسفه غربی بیان کرد: یک فیلسوفی است که اسم آن را نمی‌برم، می‌گوید که با عشق نگاه کن تا نجات پیدا کنی، اگر با قدم عشق قدم برداشتی به نجات می‌رسی، یک فیلسوف دیگری می‌گوید که با عقل نگاه کن و با پای خرد گام بردار تا به حقیقت برسی، او می‌گوید با عشق برو تا به نجات برسی این یکی می‌گوید با عقل برو تا به حقیقت برسی، اما یک نفر سومی پیدا شده و می‌گوید با عقل حرکت کن، با پای عقل قدم بردار تا هم به حقیقت برسی و هم نجات پیدا کنی.
وی با اشاره به اینکه قول سوم، جمع بین دو قول اول و دوم است بیان کرد: قول سوم بهترین قول است چراکه بین این تقابل‌ها جمع کرده است، یعنی اگر با عقل درست و کامل حرکت کردید، به عشق هم می‌رسید، یعنی در عقل، عشق و محبت نیز وجود دارد. اگر محبتی باشد و عقل نباشد آن محبت اصلا شناخته نمی‌شود. فرض کنید عالم از محبت باشد، اما خرد نباشد که آن را بفهمد، در اینصورت کاری از او ساخته نیست. لذا در درون عقل محبت است و هم اینکه عقل محبت را به حد اعلی می‌شناسد و چون عقل عشق را می‌شناسد، اگر با پای عقل درست و آگاهانه به پیش برویم، هم عقل ما را به حقیقت می‌رساند و هم به عشق و در واقع حرف مجنون نیز همین است.
این چهره ماندگار فلسفه در ادامه تصریح کرد: اما فیلسوف است که باید حرف را تفسیر کند. اینکه خود لیلی می‌فهمیده که چه چیزی می‌گفته یا نه را نمی‌دانم و وحشی بافقی نیز از او نقل می‌کند اما مطلب مهم این است که تنها چیزی که در جهان هستی تفسیربردار است و بیش از هر چیزی تفسیر می‌پذیرد، سخن انسان است. شما دریا را می‌شناسید اما از آن تفسیر ارائه نمی‌کند، یا مثلا کوه‌های بلند عالم و بلندترین قله‌ها را کسانی که کوه‌شناس هستند، اندازه‌گیری می‌کنند و می‌گویند که چه اندازه است اما آن را تفسیر نمی‌کند.
وی در ادامه افزود: اما یک انسانی در 2 هزار سال قبل سخنی گفته است، مانند حضرت موسی(ع) و یا حضرت عیسی(ع) که انسان و پیامبر بودند، و یا حضرت ختمی تفاسیر مختلفی بر قرآن نوشته شده است، بر تورات نیز تفاسیر زیادی نوشته شده است. برای سخن مسیح که در گهواره سخن گفت که از آن به «کلمة الله» یاد می‌کنند تفاسیر زیادی گفته شده است.
این چهره ماندگار فلسفه تصریح کرد: این برای انبیاء(ع) است، حتی سخنان غیر انبیاء(ع) نیز اینطور است، مثلا افلاطون که چند هزار سال قبل بوده است و در یونان کلماتی از او به جای مانده است. سقراط یک کلمه بیشتر نگفته است و آن اینکه بشر، خودت را بشناس. اما تفاسیر زیادی در مورد این یک جمله گفته شده است. پس آن چیزی که بیش از هر چیزی تفسیرپذیر است، کوه و ... نیست بلکه سخنان انسان است.
دینانی در ادامه بیان کرد: اما چرا سخن انسان این اندازه نیاز به تفسیر دارد ولی بزرگترین قله‌های عالم نیاز به تفسیر ندارند؟ چون انسان است. انسان هر چقدر فرهیخته‌تر باشد سخنش نیز بیشتر تفسیر می‌شود، وقتی سخن انسان تفسیرپذیر است، سخن حق نیز قابل تفسیر خواهد بود. مفسران قرآن نیز با یکدیگر اختلاف دارند اما نکوهش نمیشود.
وی بیان کرد: هر کس به اندازه فهم خود تفسیر می‌کند، اما چرا انسان سخنش تفسیرپذیر است و چرا خودش علاوه بر این، سخن را تفسیر هم می‌کند؟ هر چیزی که انسان می‌بیند مانند دیوار و ... صورت‌هایی است که دیده می‌شود، هر آنچه با چشم به صورت می‌بینید، یک معنایی دارد که آن معنا را با چشم نمی‌بینید. انسان کبوتر را می‌بیند اما همین که می‌بیند و در چشم انسان دیده می‌شد، در باطن معنایی دارد که آن را نمی‌بیند. پس هر آنچه مرئی و دیده شدنی است در درون چیزی دارد که مرئی نیست و دیده نمی‌وشد و این معنی راه تفسیر را باز می‌کند.
دینانی در ادامه تصریح کرد: در اینجا تقابلی شکل می‌گیرد و انسان نیز گرفتار این تقابل می‌شود. انسان موجودی است که با تقابل‌ها درگیر است و از تقابل‌ها توافق‌ها را می‌سازد. در مرحله اول با تقابل‌ها درگیر است و از اینها توافق می‌سازد. اما چرا با این تقابل‌ها درگیر است، چون خودش دچار این تقابل است. انسان روح و بدن است. یک کسی می‌گوید که فقط روح است، این یک نظر است و یک نظر این است که انسان فقط همین بدن است و چیز دیگری نیست و یک نظر سوم این است که انسان هم روح و هم بدن است.
وی در ادامه افزود: در واقع از آن دو، توافق می‌سازیم. بدن و روح تقابل دارند اما این دو با هم وحدت پیدا می‌کنند. انسان حس و عقل دارد. وقتی موجودات را نگاه می‌کنید، محسوسات را می‌بینید و با معقولات نیز سر و کار دارید. انسان بین محسوس و معقول است. انسان هم محسوسات را می‌یابد و با آنها سر و کار دارد و هم با عالم معقول سر و کار دارد. بین محسوس و معقول از محسوس به معقول می‌رود و گاهی هم از معقول به محسوس می‌آید. از محسوس به معقول رفتن تعالی است و از معقول به محسوس آمدن تنزل و فرود آمدن است.
دینانی تصریح کرد: مطلب دیگر، مطلق و مقید است. علمای علم اصول نیز در این مسئله زیاد بحث کرده‌اند. مطلق دانسته نادانسته است. مطلق را می‌دانیم اما می‌شود آن را فهمید؟ به مجرد اینکه آن را درک کنیم، مقید می‌شود. پس مطلق را می‌دانیم و قسم می‌خوریم و یقین داریم که مطلق وجود دارد مانند مطلق آب و هستی و ...، اما به مجرد اینکه مطلق را می‌یابیم مقید می‌شود و من می‌خواهم اسم آن را دانسته نادانسته بگذارم. یعنی هم می‌دانم هست، هم وقتی می‌خواهم بدانم از چنگم می‌گریزد. مطلق به دام نمی‌افتد و به مجرد اینکه به سراغش رفتید مقید می‌شود. مطلق همیشه چهره می‌نماید و هم پرهیز می‌کند. مطلق چهره خودش را در پرده مقید نشان می‌دهد. این تقابل‌های بین محسوس و معقول، مطلق و مقید و روح و بدن، تقابل‌هایی است که وجود داد و مطرح است.
انتهای پیام

captcha