به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «مسیح در شب قدر»، دومین کتاب از مجموعه کتابهای «خورشید در مهبط ملائکة الله» است که روایتی از حضور مقام معظم رهبری در منازل خانوادههای شهدای مسیحی کشورمان است. دیدارهایی متفاوت که میتواند هر خوانندهای را به خود جذب کند. از این رو به مناسبت آغاز سال نو میلادی و میلاد حضرت مسیح(ع) به بازخوانی این اثر پرداخته است و برشهایی از این دیدارها از نگاه مخاطبان میگذرد.
رهبر انقلاب از سال 63 تاکنون در منزل خانوادههای شهدای مسیحی متعددی حاضر شدهاند و این روال در زمان ریاست جمهوری و رهبری ایشان ادامه داشته است. روایت این دیدارها در قالب داستانی بوده که عکسهایی جذاب آنها را همراهی کرده و دیداری صریح، شفاف و متفاوت را رقم زده است.
کتاب «مسیح در شب قدر» 23 فصل است که با مقدمهای نسبتاً طولانی اما ابتکاری و نو همراه شده است. این اثر را مؤسسه فرهنگی ایمان جهادی یا همان انتشارات صهبا در ۴۹۶ صفحه منتشر کرده است. در حال حاضر این کتاب به زبان انگلیسی و عربی نیز ترجمه شده است.
برادر شهید گالوست بابومیان میگوید که (بعد از رفتن مقام معظم رهبری) چند دقیقه در سکوت میگذرد، هیچ کداممان باورمان نمیشود که چند دقیقه پیش، رهبر کشور ایران، اینجا کنار ما نشسته بودند، چای مینوشیدند و صحبت میکردند، از کیفم قاب عکس کوچکی را درمیآورم و مینشینم روی مبل به تماشای آن. حالا فقط ماندهام جواب بچهها را چه بدهم. واروژان (فرزند شهید) حدود یازده شب برگشت. گفتم: خسته نباشی آقای دکتر، میدانی امشب چه چیزی را از دست دادی؟ ... باوریت نمیشود؛ آقای خامنهای آمده بودند اینجا، خیلی دلم سوخت که نبودید، دیگر فکر نکنم همچین فرصتی داشته باشی که حاج آقا را از نزدیک ببینی.
روایت حضور آیتالله خامنهای در منزل شهید وارطان آقاخانیان در 5 دی 1364
شهید وارطان آقاخانیان 18 آذرماه سال 1364 در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. شب، شب عید است، شب میلاد حضرت مسیح. قرار است اولین جایی که برای عیددیدنی میرویم، منزل عمو گابریل باشد. به زبان ارمنی شعر میگویم و به اشعار بزرگان شعر فارسی بسیار علاقهمندم. مقاله «حافظ و مسیح»ام را امروز در مجله پروین چاپ کردهاند.
خانه عمو گابریل حسابی شلوغ است و اکثر فامیل جمع شدهاند اینجا. همه هستند به جز پسرعموی جوانم، وارطان. سلطه غم و غصه، رنگ کریسمس را از خانه زدوده، عموگابریل و زنعمو در این پانزده روز به اندازه پانزده سال پیر شدهاند.
زنگ خانه به صدا درمیآید و لحظاتی بعد، پسرعمویم با دو جوان که ارمنی هم نیستند، یاالله گویان وارد خانه میشوند. ظاهراً از قبل قرار بوده که گروهی امشب بیایند و مصاحبهای تهیه کنند. نمیدانم عمو و زن عمو با این حال و روز، با چه دل و دماغی میخواهند حرف بزنند. هرچه باشد فقط دو هفته از شهادت وارطان گذشته است.
دو جوان عمو را به گوشهای خلوت میکشانند و چیزهایی به او میگوین. رنگ چهره عمو از شنیدن حرفهای جوان عوض میشود.
عمو بعد از شنیدن حرفهای جوان، سریع به طرف جمع ما میآید و میگوید: میهمان مهمی الان به خانمان میآید. از تعجب چشمانم گرد میشود. کیست که به خاطرش عمو سرزنده شد؟ خدای من، باورکردنی نیست، این کسی که از در وارد شد و با تکتک ما سلام و احوالپرسی کرد آقای خامنهای است.
آقای خامنهای خیره به قاب عکس وارطان شدهاند و عمو و زن عمو و همه ما خیره به ایشان، از نزدیک، چهرهشان، عجیب روشن و تماشایی است، از ایشان چند خاطره خیلی برجسته در ذهن دارم، همین چند ماه پیش که در نماز جمعه تهران، بمبی منفجر شد، به خودم بالیدم برای داشتن یک چنین رئیس جمهور شجاعی، اما وقتی این رفتار مهرمندانه آقای خامنهای را کنار آن سخنرانیهای قاطعشان قرار میدهم، میفهمم که سکه شجاعت و صلابت و اقتدار ایشان، روی دیگری هم دارد: محبت و مهربانی و لطافتی که بی حد و مرز مینماید.
آقای خامنهای با صحبتهایی شیرین و جذاب و دلنشین، درباره ارادت مسلمانها به حضرت عیسی مسیح و شهدای مسیحی صدر مسیحیت، حرفهایشان را پی میگیرند. ایشان زمانی عزم رفتن میکنند که دیگر از فضای اندوهبار خانه، اثری نمانده و غم و غصه از چهرهها رفته است.
روایت دیدار با خانواده شهید «ژان ژرژ ژان داوید»
مادر شهید میگوید که ببخشید اگر بیتعارف صحبت میکنم. من آن روزها مثل دیوانه شده بودم و حوصله هیچ چیز و هیچ کس را نداشتم، به ویژه اگر میخواستند در مورد ژان صحبت کنند. آن روز مادر خدا بیامرزم هم زنده بود و آمده بود خانه ما. قبل از ظهر، دو نفر آقا با تیپ بسیجی آمدند دم در. خواهرزادهام رفت در را باز کرد و از آنجا با آیفون به من گفت: خاله این آقایان میگویند شب خانه باشد یکی از مسئولان میخواهند بیایند دیدنتان. گفتم بگو؛ نمیخواهد بیایند. اما آنها اصرار کردند که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد.
شب دوباره زنگ زدند. خودشان بودند. این بار آمدند داخل. عصبانی بودم. گفتم نمیخواهم کسی بیابد. گفتند از مقامات هستند. گفتم حتی اگر بالاترین مقام مملکت باشد، بگویید اول پسر من را برایم بیاورد بعد بیاید، بندگان خدا مانده بودند چه بگویند.
به هر شکلی بود بالاخره مادرم مرا راضی کرد که قبول کنم. با اینکه عصبانی بودم، اما باورم نمیشد که آقای خامنهای بیایند خانهمان، هنوز سالگرد شهادت ژان هم نشده بود. آقای خامنهای هم آن وقت رئیسجمهور بودند. اول آمدنشان، من هنوز در همان حال و هوا بودم، اما خدایی، این قدر این مرد روحانی بود و این قدر فضای خانه غمزده ما را عوض کرد که من از این رو به آن رو شدم؛ با صحبتهایشان با دلداریهایشان با رفتارشان حال من را دگرگون کردند. اصلاً آرامش عجیبی پیدا کردم. یک شعر خیلی زیبا برایمان خواندند که من و مادرم کلی گریه کردیم. خیلی شب خوبی بود برای ما.
حضرت آقا بعد از سلام و احوالپرسی با مادر و مادربزرگ شهید، وقتی حالت مادر را میبینند و متوجه میشوند که زمان زیادی از شهادت این جوان نگذشته، سعی میکنند به آنها تسلا دهند و دلشان را آرام و امیدوار کنند.
خداوند انشاءالله به شماها صبر بدهد. خدا انشاءالله عوض خیرتان بدهد و این مصیبت را با شادیهای بسیار، در طول زندگیتان هم در خودتان، هم در خانوادهتان، انشاءالله جبران کند. حوادث تلخ زندگی اجتنابنناپذیر است خانم، پیش میآید. مردن و رفتن و بیماری و ناراحتی هست؛ منتها این طور حوادث، اگر مصیبت است و تلخی دارد، اما از طرفی هم افتخارآفرین است. خانواده شهید احساس میکند که برای استقلالش، برای میهنش، برای کشورش، برای مردمش کاری کرده، خدمتی کرده و همیشه در همه جای دنیا و همه کشورها و همه جنگها، خانوادههایی هستند که در جنگ کشته دادند، در کنار داغ و درد و ناراحتی که دارند، احساس افتخار میکنند، همه جور مردم هست؛ این عزیزترین و سربلندترین مردنهاست. اجر الهی هم انشاءالله همراهش هست.
شما آن جنبههای مثبت قضیه را به خودتان تلقین کنید تا کمتر ناراحت شوید. چون هر جه جنبههای منفی مسئله را به یاد خودتان بیاورید، بیشتر ناراحت میشوید. حادثه را بایستی پذیرا شد. برخورد کنید با حادثه؛ با شجاعت، با قدرت. الحمدلله شما شجاع هستید. من با خانوادههای شهدای آشوری چند بار نشست و برخاست کردهام، از نزدیک دیدهام؛ همه با روحیه، همه شاد و با استقامت هستند. شما هم الحمدلله از همین روحیه برخوردار هستید و بیشتر هم برخوردارید. جنگ یک دفاع بزرگ است، تلخیهای زیادی دارد، من خانوادههایی را دیدهام که چند شهید داشتند.
همین هفته گذشته، شب جمعه مثل امشبی بود، من خانه یک شهیدی رفتم که چهار پسرشان و شوهر آن خانم شهید شده بودند. پنج تا عکس زده بودند آنجا به دیوار، چهار تا جوان مثل چهار دسته گل. انسان واقعاً منقلب میشد. پدر هم بعد از بچهها شهید شده بود. پرسیدم کی شهید شدند. تاریخ شهادت را که برای من گفتند، من دیدم که از شهادت اولی تا آخری، یک سال فاصله نشده، یعنی واقعاً چیز عجیبی است.
روایت حضور آیتالله خامنهای در منزل شهیده ژرمن پورگورگیس در 4 دی 70
صحبت از کلیسای آشوریها و ارمنیها میشود و عروست میگوید که کلیسای آشوریها در خیابان قوامالسلطنه است. حاج آقا از اسم خیابان تعجب میکنند. میپرسند که اسم جدید خیابان چیست؟ «قوامالسلطنه که مرد و رفت!»
و همه میخندیم. میگوید: «سی تیر» است و این باعث میشود آقای خامنهای تاریخ مختصری از قوام و سی تیر بگویند.
- چون سی تیر را قوامالسلطنه به وجود آورد و اینها لج کردند با قوامالسلطنه. روز سی تیر، روزی بود که دکتر مصدق در سال ۱۳۳۱ استعفا کرد، مردم آمدند به خیابانها، برای اینکه مصدق بیاید سر کار. شاه هم قوامالسلطنه را کرد نخست وزیر. قوامالسلطنه گفت که سیاست را کشتیبان دیگری آمده؛ من اِل میکنم، من بِل میکنم، میکُشم، میبندم، جمع نشوید در خیابانها. مردم هم اعتنا نکردند، جمع شدند. مرحوم آیتالله کاشانی پیغام داد که جمع بشوید، آمدند. قوامالسلطنه بیستوچهار ساعت نکشید که استعفا کرد، مجدد هم مصدق آمد سرکار. این هست که قوامالسلطنه سابق را گذاشتند سی تیر. خوش ذوقی بهخرج دادند.
فکر میکنید ما که این همه سال است نزدیک خیابان سی تیر زندگی میکنیم، اصلاً این چیزها را میدانستیم؟! چه قصهای دارد این خیابان، حالا با این صحبتها فضای این میهمانی صمیمی شده. حتی دوست داری برایشان درد و دل کنی، از آن شب سیاه و دردناک. خودشان به تو این فرصت را میدهند.
در نظام اسلامی، جمهوری اسلامی همین است؛ یعنی شهروندان، آن کسانی که در زیر پرچم جمهوری اسلامی هستند، اینها با هم فرقی نمیکنند. ما موظفیم به عنوان کسانی که مسئولیت کشور را دارند، از آحاد مردم دفاع و حراست کنیم. ما وقتی بخواهیم از حقوق کسی دفاع کنیم، نمیپرسیم شما دینت چیست، نه؛ شهروند ماست، متعلق به این کشور است و فرزند این خانواده است؛ ما باید از او دفاع کنیم و دفاع هم میکنیم.
انتهای پیام