معنویت نوعی احساس روحی و کشش درونی در انسان است که سعی میکند انسان را از جهان ماده رها سازد و او را به عالم ماورای ماده نزدیک کند. معنویت نوعی ارتباط قلبی و روحی انسان با مبدأ هستی و به تعبیری با معبود خویش است. عصر مدرن به سبب توسعه فناوری و تکنولوژی به نام مدرنیته و حتی پسامدرن نیز تعریف میشود و در این چارچوب مورد بررسی قرار میگیرد. همچنین، جهانی شدن به بخشی از زندگی انکارناپذیر بشر تبدیل شده و عقلانیت ابزاری بر زندگی او غلبه پیدا کرده است و تا حدودی معنوی زیستن و معنویت داشتن را با چالشهای جدیدی مواجه کرده است.
این موضوع که معنویت چیست و چه نسبتی با دینداری، سنت و در عین حال با مدرنیته دارد و زیست معنوی در عصر مدرن براساس کدام زمینهها و الزامات شکل میگیرد، موضوعی است که خبرنگار ایکنا درباره آن با حجتالاسلام محمد سپاهی، مدیر گروه معارف دانشگاه اصفهان، گفتوگو کرده که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا: منظور از معنویت چیست و چه نسبتی با دین و دینداری دارد؟ آیا معنویت نوعی قرائت و فهم از دین است یا امری فراتر از آن محسوب میشود؟
سپاهی: معنویت در مجامع علمی و برخی از نوشتههای روشنفکران به معنای این است که زندگی بشر امروز با وجود گرایش به مظاهر تکنیکی جذابی که در آن وجود دارد، نیازمند این است که از معنا و هسته اصلی خود خالی نشود. در بسیاری از مواقع منظور از معنویت این است که زندگی انسان باید هدف و غایت داشته باشد. در نظام هستی و تکوینی برای پدیدههای عالم غایتی وجود دارد، مثلاً غایت و هدف از آفرینش آب این است که موجودات از آن استفاده کنند و به حیات خود ادامه دهند. انسان علاوه بر غایات تکوینی که در او وجود دارد، سیستم فکری و ذهنی و وجودیاش به گونهای است که گویا در عرصه تشریع و افکار باید معنا یا غایت یا هدفی را برای خود در نظر بگیرد. برخی معتقدند انسان باید هدف و معنایی برای خودش بسازد و از طرف دیگر، عدهای میگویند معنا و هدفی در خلقت او وجود داشته است که باید آن را کشف کند. همچنین داشتن معنا به این مفهوم است که ما از خود بودن بیرون آمده و نگاهی کلان به هستی داشته باشیم و این حس در ما ایجاد شود که رفتار و موضعگیریهایمان در رفت و برگشت با کل نظام قرار دارد، یعنی در نظامی زندگی میکنیم که رفتار و موضعگیریهای ما میتواند بر آن تأثیر بگذارد و اگر درست و منطقی همراه با رعایت حقوق آن موضعگیری کنیم، قطعاً ما نیز در این چارچوب از حقوق خود بهرهمند خواهیم بود؛ بنابراین میتوان گفت که معنای زندگی و داشتن معنویت یعنی داشتن یک قصد و هدف تا انسانها بدون هدف نباشند، یا این هدف را خودشان باید ترسیم کنند تا در جهت دستیابی به آن حرکت کنند، یا اینکه هدفی در عالم خلقت برای آنها ترسیم شده است و باید آن را کشف کنند.
معنای دیگری که بیان کردم، این بود که انسان خودش را با نظام هستی هماهنگ کند، یعنی احساس کند که این نظام با او هماهنگ است و نباید با آن قهر کند، اگر قرار است از این نظام بهرهمند شود، احساس کند که دیگران نیز باید از آن بهرهمند شوند، نباید فقط به سمت خودش دعوت کند، بلکه همه عالم هستی باید محور باشد. اگر چیزی را برای خود میپسندد، برای دیگران نیز بپسندد، یعنی غایت و هدف ما این است که به مرحلهای برسیم که کلان و کلی فکر کرده و از خودمان عبور کنیم، این همان دستیابی به معنویتی است که انسان وقتی در هر شرایطی زندگی میکند، چون با سایر انسانها و نظام هستی هماهنگ است، احساس شعف و شهود درونی و رضایت به او دست میدهد؛ بنابراین داشتن معنای زندگی یعنی اینکه ما آرامش داشته باشیم، به دلیل اینکه در یک سیر تکاملی قرار گرفتهایم و متوقف نیستیم.
اساساً یکی از اهداف بلند ادیان الهی، معنا بخشیدن به زندگی انسانها است، یعنی ادیان الهی تعریف خاصی از انسان، هستی و رابطه انسان و هستی ارائه میدهند و تمام اینها در این جهت است که برای انسان مقصدی در این عالم وجود دارد و باید بتواند در این تناسباتی که قرار گرفته است، آن هدف و معنا را کشف کند. اتفاقاً ادیان به شدت انسانها را با معنویت گره میزنند، به دلیل اینکه انسانها را از جذابیتهایی که در سیر زندگی ممکن است آنها را به خود جذب کرده و باعث غفلتشان شود، نجات دهند؛ بنابراین اصل و اساس و جوهر دین این است که انسان به قله معنویت و اخلاق دست پیدا کند و در آنجا به موجودی تبدیل شود که علاوه بر به فعلیت رسیدن استعدادهایش، آنها را در خدمت نظام خلقت و انسانهای دیگر قرار دهد. در واقع جوهره دین، معنویت است. نمیتوان گفت که ادیان الهی یک چیز هستند و معنویت چیز دیگر؛ معنویت زاییده ادیان و معناگرایی جوهره اصلی زندگی است و امکان دارد انسانها در طول تاریخ به دلیل محدودیت شناخت نسبت به نظام خلقت، در میانه راه دچار بیمعنایی شده و این بیمعنایی باعث افسردگی، تنازع در بقا و رقابتی خودسوز و کشنده شود.
پیام انبیا این بود که به انسان نشان دهند اگر در خودش تأمل جدی کند، میبیند که معنای فراختری در انتظار او است. بنابراین باید به طرف آن معنا حرکت کند و در واقع لب معنا در ادیان الهی این است که خداوند معنای اصلی محسوب میشود، یعنی آنچه میتواند به انسان جهت، شعف و نشاط بدهد، این است که احساس کند به سمت یک حقیقت و کمال بینهایت در حرکت است؛ به خصوص انبیای الهی با زمینهسازی درک و فهم عمیق از وجود حق تعالی در زندگی بشر، به دنبال این هستند که انسانها با تمام وجود خود این معنای حقیقی را که معنابخش به همه سطوح هستی است، درک کنند تا شادمانی و رضایتمندی به دست آورند؛ بنابراین نمیتوان گفت که خود معنویت دین جدایی است، من معنویت را در سایه ادیان مطرح میکنم. معنویتهایی که جدا از دین هستند، نوعا در ادامه کار با مشکل مواجه میشوند. صرف اینکه انسان به عالمی فراتر از این عالم نگاه کند، ولو اینکه نداند چیست و در تنهایی و توهم خود اسیر شود، نمیتواند معنویتزا باشد، ولی ادیان حقیقتی فراتر از عالم ماده، ولی محیط بر آن را مطرح میکنند که انسان میتواند با تکیه بر آنها، معنویت لازم را به زندگیاش ببخشد.
ایکنا: شاخصها و مصداقهای زیست معنوی چیست؟
سپاهی: بزرگترین شاخصهای یک زیست معنوی که برآمده از تفکری عمیق باشد، رضایتمندی در این دنیا، امید داشتن در زندگی، داشتن یک زندگی اصیل، شادمانی درونی و فراخور یک انسان، خدمت و دلسوزی فوقالعاده عمیق نسبت به بشریت و ایجاد زمینه تعالی در آینده است. انسانهایی که معنویتی عمیق به خصوص برآمده از دین داشته باشند، تمام تلاششان این است که بشر را به تعالی خودش نزدیک کنند و هر چه بتوانند به او اوج دهند. بشر هر چقدر بتواند از خودش رها شود، افکار متعالیتری ایجاد میکند و افکار متعالیتر باعث بهرهمندی رضایتمندانه از این دنیا خواهد شد. هر چقدر آگاهی بشر افزایش یابد، از جنگ فراری شده و هر چقدر معنویتر باشد، به عدالت، اخلاقی زیستن، نشاط درونی و خدمت صادقانه نزدیکتر میشود. اساساً وجود بسیاری از رفتارهای غیر انسانی در مواردی است که هیچگونه معنویتی وجود ندارد، چون وقتی معنویت در جایی نباشد، انسان بیشتر به تمایلات خود محورانه و طاغوتمنشانه خود تکیه میکند و چون خودش محور است، اگر قدرت داشته باشد، همه چیزهایی را که در مقابلش قرار میگیرد، حذف میکند. اگر انسانی واقعا رضایتمندانه، خدمتگزارانه و دغدغهمندانه زندگی میکند، سیر و سلوک هدفمندانهای دارد و همیشه جاری و ساری بوده و از نوعی شادمانی درونی برخوردار است، انسانی معنوی به شمار میرود و اصلاً ملاک اینها داشتن یا نداشتن امورات دنیا نیست. ممکن است انسانی از مواهب مادی بسیار کم بهره باشد، ولی انسانی متعالی است که با شادمانی عمیقی زندگی میکند و نظام هستی را خوب فهمیده است و از گذرگاهها و عقبههای مختلف این دنیا به راحتی عبور میکند. پس همه امکانات میتواند در اختیارش باشد، ولی به اندازه رفع نیازش از آنها بهره میبرد.
ایکنا: معنویت چه ارتباط و نسبتی با مدرنیته دارد؟ آیا در عصر مدرن، که عصر ارتباطات و تکنولوژی است، امکان زیست معنوی وجود دارد؟ یعنی میتوان هم انسانی مدرن بود و هم انسانی معنوی؟ آیا معنویت درصدد ایجاد قرائتی سنتگرایانه از زندگی نیست؟
سپاهی: باید مدرنیته و تجدد را خوب معنا کنیم. اگر مدرنیته به معنای بهرهمندی منطقی، معقول و همگانی از نظام طبیعت و توانمندیهای آن باشد، فرقی نمیکند یک انسان غیرمعنوی از این توانمندیها بهره ببرد یا یک انسان معنوی، مهم این است که بر طبیعت تسلط پیدا کنید؛ ولی اگر منظور از مدرنیته این است که انسان تمام انسانها و طبیعت را در خدمت رفاه و شهوات نفسانی خودش قرار دهد و سر در آسمان و معنویت نداشته باشد، بلکه فقط از زمین بروید و به زمین برگردد، یعنی انسانی را تعریف کنیم که قد و قواره او فقط در حد افکار تکنیکیاش باشد و در حد حیوانات جنگل قرار بگیرد، مثل حیوانی که در جنگل زندگی کرده و در همان جا میمیرد، قطعاً این مدرنیته نمیتواند معنویتزا باشد و با معنویتی که ادیان و مکاتب اخلاقی عمیق به انسان ارائه میدهند، سازگاری نخواهد داشت.
اگر بگوییم مدرنیته یعنی تفکری که توانست طبیعت را در چنگ انسان قرار دهد، ولی به معنای این نیست که انسانشناسیای که ارائه میدهد، جدا از انسانشناسی انبیا باشد، معتقدم انسانشناسی انبیا در اوج معنویت میتواند به اوج استفاده از معنویت نیز دست پیدا کند و اصلاً تعارض و تنافی میان آنها نخواهد بود. آیا اگر پیامبران امروز مبعوث شوند، محصول دنیای مدرن ما را از بین خواهند برد؟ آیا از محصولات دنیای مدرن بهرهمند نخواهند شد؟ اگر امام زمان(عج) که در اوج معنویت است ظهور کند، از محصولات دنیای مدرن استفاده نخواهد کرد؟ قطعاً استفاده خواهد کرد. در حقیقت، تکنولوژی نسبت به معنویت خنثی است، خودش نمیتواند معنویت بسازد. بستگی دارد ما چه معنویتی را در نظر بگیریم. میتواند چنین اتفاقی رخ دهد که در اوج استفاده از تکنولوژی و صنعت، معنویت نیز داشته باشیم. کسانی که میان این دو تعارض ایجاد میکنند، مدرنیته را به معنای نفی معنویت در نظر میگیرند، یعنی معتقدند کسانی که مدرن زندگی میکنند، باید به هر نوع معنویت دینی و الهی پشت پا بزنند. البته اینها هم در گذر زندگی خودشان مجبور میشوند به یکسری معنویتهای کاذب و دروغین دست یازند.
اکنون در دنیای متجدد امروز، عرفانهای نوظهور کاذبی که حاصل تخیلات و توهمات خود آن افراد است، ایجاد میشود، چون اینها در زندگی مدرن پیشرفت کردهاند، ولی احساسات فطری خود را نمیتوانند جواب دهند، به همین دلیل، به جای اینکه به سراغ ادیان الهی بروند، عرفانها و معنویتهای نو ظهور جعلی از پیش خود و با توقعات خودشان میسازند، همین باعث شد که بسیاری از انحرافات در دنیای امروز ایجاد شود، به این صورت که به استفاده از مواد مخدر، آهنگها، سبک زندگی و پرستشهای مدرن رو میآورند. تمام اینها اگر مدرن است، به این معنا نیست که خیلی خوب است، اتفاقاً از اوج جهالت و عدم انسانشناسی انسان ناشی میشود و افرادی که در این مسائل عمیق نیستند، جذب آنها خواهند شد که طبیعی هم است.
ایکنا: معنویت و عقلانیت چه نسبتی میتوانند با یکدیگر برقرار کنند تا پاسخگوی نیازهای انسان در عصر مدرن باشند؟
سپاهی: اگر بگوییم عقلانیت آن است که بتوان تمام نظام عالم را در تفکری حکیمانه دریافت، قطعاً عقلانیت، انسان را به معنویت و معنویت صحیح، انسان را به عقلانیت دعوت میکند. اتفاقاً این دو میتوانند مکمل هم باشند، ولی معنویتی که ما را به دستگاه الهی و به خصوص خدا برساند، نه هر نوع معنویتی که اسمش معناگرایی است، یعنی عقلانیت اصیل با معنویت اصیل، الهی و برخاسته از حقیقتی متعالی پیوند فوقالعاده عمیقی دارد و نمیتوان آنها را جدا از هم تصور کرد. عقلانیت اصیل یعنی اینکه بتوان در یک تحلیل هماهنگ و یک پارچه، هارمونی عمیق حاکم بر نظام هستی را کشف کرد، جزء جزء نگاه نکرد، یعنی تفکر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را عمیقاً فهمید. اگر کسی این عالم را عمیق درک کند، حتماً به معنویت عمیقی هم که در این عالم وجود دارد و به دستگاه انبیا وصل میشود، دست خواهد یافت و از نظر من، پیوند میان این دو، ناگسستنی است. اگر معنویتی ما را به عقلانیت نرساند، مطمئن باشید که معنویت اصیل نیست و اگر عقلانیتی ما را به معنویت نرساند، آن نیز عقلانیت اصیل نیست.
انتهای پیام