به گزارش ایکنا از استان مرکزی، دیوار سنگرهای جبهه فقط بوی خون و شهادت نمیداد، آن روزها همه بنا بر شرایطشان در جبهه حضور داشتند، مهندسان، پزشکان، جهادگران، ارتش، سپاه، بسیج همه و همه آمدند تا از اسلام و قرآن، انقلاب و میهنشان دفاع کنند حیف بود جای بچههای قرآنی در دوران دفاع مقدس خالی باشد، آنان نیز آمدند تا عطر خوش شهادت با قرآن که نسبتی دیرینه داشتند ممزوج شود.
امروز وقتی پیشینه قرآنیان به ویژه پیشکسوتان را ورق زده و مرور میکنیم متوجه روح حماسی آنان در کنار روح قرآن میشویم. آنان آمدند تا رزمندگان را همراهی کرده و زیباترین زیبا را ترسیم کنند، جامعه قرآنی نیز در دوران دفاع مقدس شهدای فراوانی را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است.
فعالان قرآنی و چهرههای شناخته شده در این حوزه از استان مرکزی نیز از کاروان اعزامیان به جبهه جا نماندند، مرتضی مختاری، پیشکسوت و چهره برتر قرآنی کشور، از جمله فعالان قرآنی است که در دوران دفاع مقدس در جبههها حضور داشته و علاوه بر خدمت به ساحت قرآن خدمات پشتیبانی را نیز انجام میداد.
مختاری در مورد گذشته خود و حضورش در دوران دفاع مقدس این چنین میگوید؛ بسیار علاقمند بودم در جبهه فعالیت قرآنی داشته باشم با توجه به اینکه یکی دیگر از برادرهایم در جبههها حضور داشت اما من نیز اقدام به حضور کردم و از همان ابتدا سعی داشتم جلسات قرآنی را در همان سنگرهای خاکی جبهه با خلوص بینهایت رزمندگان برگزار کنم.
همانطور که در نظر داشتم در جبهه جلسات قرآنی را برگزار میکردم، توفیق حضور در جبهههای غرب و جنوب را داشتم و در این مقطع زمانی برای رزمندگان کلاس قرآن برپا میکردم. دهه 60 تا قبل از پایان جنگ در مناطق عملیاتی جنوب جلسات قرآن بسیار خوب و جدی برای لشگر 17 علیبنابیطالب(ع) و لشکر 42 قدر و دیگر واحدها برگزار کردم.
اطاعت محض از امام راحل
یکی از برادرهایم در انقلابی بودن من و تابع امام بودنم نقش بهسزایی داشت و من امروز به این امر مفتخر هستم. بنده در طول سالهای دفاع مقدس در سه نوبت اعزام شدم که با توجه به اینکه یکی از برادرهای بنده جزو کادر لشکر و گردان بود و همیشه خط بود به من اجازه ندادند در خط مقدم شرکت کنم لذا ما را در حوزههای دیگر همچون غیر رزمی به کار گرفتند. هرچند بنده آموزش نظامی دیده بودم اما در حوزههای دیگری از ما به کارگیری میشد، چراکه بر اساس این قانون دو برادر همزمان نمیتوانند خط باشند لذا اجازه نمیدادند من به عنوان نیروی رزمی باشم.
بنده در سالهای 63 و 65 و 67 به مناطق اعزام شدم، در سال 63 به لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) رفتیم و بنده را به قسمت تبلیغات لشکر فرستادند. برگزاری صبحگاه لشکر در منطقه جنوب با بنده بود، مداحان همچون حاج صادق آهنگران و دیگران برای مداحی دعوت میشدند و پس از آن فرمانده لشکر سخنرانی کرد. تلاوت بنده در آن صبحگاهها غیرقابل توصیف است و لحظات به یادماندنی را برای من رقم زد.
اعزام رزمندگان برای انجام عملیات بدر لحظات سخت و دلنشینی بود. در این عملیات که گردان بچههای اراک قصد عزیمت به خط را داشتند برایم بسیار رنجآور بود که نمیتوانستم با آنان بروم خط. بعد از سال 63 که در تبلیغات لشگر علیبنابیطالب(ع) بودم سال 65 به عنوان گروه عقیدتی به لشگر 42 قدر اعزام شدم در این مجموعه نیز خاطرات بسیار خوب و تلخ به وقوع پیوست. نوبت آخر نیز یعنی در سال 67 نیز به گردان 17 علیبنابیطالب(ع) اعزام شدم البته در این اعزام بنده به عنوان نیروی قرآنی اعزام نشدم اما استفاده قرآنی به دلیل فعالیت در این حوزه از بنده شد در این زمان به منطقه غرب اعزام شده بودم.
ایکنا: از خاطرات شیرین خود برایمان بگویید؟
مختاری لبخندی زد و چشمانش برقی افتاد گویا یاد یکی از شیرینترین خاطرات این دوران افتاده بود بیوقفه گفت: من از دوران دفاع مقدس خاطره زیاد دارم در سال 63 مقر لشکر علیبنابیطالب(ع) در سه راهی دارخوین شادگان بودیم، در مقر نشسته بودیم که عدهای از جمله آقای قرائتی به اتفاق جمعی از پاسداران تهران وارد شدند، جلسه صمیمی و خودمانی تشکیل شد یکی از بچههای پاسدار کنار من نشست من هم لباس خاکی بسیجی داشتم آقای قرائتی به من نگاه کرد و گفت میخواهی به شما یک حبه قند بدهم، اول تعجب کردم یک حبه قند؟! حبه قند دیگر برای چه؟ در همان حال که با خود فکر میکردم دستش را در جیبش کرد و یک حبه قند به من داد و گفت: میدانی حبه قند چیست؟ گفتم نه. گفت: دیشب جماران خدمت حضرت امام بودم حبه قندی از قنددان منزل حضرت امام در جیب من مانده است میخواهم آن را به شما بدهم، من خیلی خوشحال شدم و پیش خودم فکر کردم یک حبه قند از قنددان حضرت امام غنیمت است. قند را گرفتم و در جیب اورکتم گذاشتم، فردا یا پس فردای آن روز بچههای گردان درحال آماده شدن جهت اعزام به خط مقدم برای انجام عملیات بدر بودند یکی از دوستانم به نام حمیدرضا بهرامی پیش من آمد و به من گفت مرتضی من دارم میروم خط، گفتم خوش بحال شما ولی بگذار یک چیزی به شما بگویم گفت چی؟ گفتم قندی از قندان حضرت امام دارم که شماها ندارید گفت ببینم منم حبه قند را نشانش دادم در دستش گرفت تا قصد کرد آن را بخورد دستش را گرفتم و گفتم اگر این قند خوردنی بود خودم میخوردم، گفت باشد حالا اجازه بده اجازه بده من این قند را نصف کنم گفتم اشکالی ندارد، گرفت و با دو دندان جلو قند را نصف کرد جای خط جای دندان دوستم بر قند باقی ماند، این نصفه را نگه داشتم و بچهها رفتند خط برای ما خبر آوردند که حمیدرضا شهید شد، بسیار ناراحت شدم که چرا دستش را گرفتم تا قند را نخورد، ولی من این نصف قند را از سال 63 تاکنون به مدت 34 سال نگه داشتم این قند در طول این مدت طولانی طی فراز و نشیبها از بین نرفته و همچنان مانند همان روز باقی مانده است. برایم بسیار جالبی است در اسبابکشیهای متعدد و جابه جا کردن قطعات منزل این قند گم نشد. نمیدانم چه حکمتی است که قند ماندگار شد و من چطور در این مدت موفق شدم آن را نگه دارم. آن دوران 19 ساله بودم و امروز 53 سال دارم، قابی مخصوص برای قند درست کردم و با احترام از آن نگهداری میکنم. روی قاب نوشتم حبه قند متبرک به حضرت امام و شهید حمیدرضا بهرامی که این خاطره از قشنگترین خاطرات من است.
ایکنا: اگر خاطره تلخ دارید نیز بفرمایید؟
این پیشکسوت قرآنی اشک در چشمانش حلقه بست و یاد دوستان شهیدش افتاد، لحظهای صبر کردیم تا آرام شد و گفت: خاطره تلخ هم بسیار دارم در سه نوبتی که اعزام شدم به ویژه نوبت اول و دوم تلخترین خاطرات من خبر شهادت دوستانم بود که ما در پایگاه و مقر بودیم و تویوتاها برای انتقال تدارک به پشت جبهه میامدند از آنان سراغ دوستانمان را میگرفتیم که پایین انداختن سر و سکوتی سنگین گواه شهادت آنان را میداد این لحظات برای ما بسیار سخت و تلخ اما در عین حال بسیار ارزشمند بود، اشک امروز من گریه بر شهید و بر جاماندن خودم بود، شنیدن خبر شهادت دوستان خیلی سخت بود ما با هم مأنوس بودیم و دورانی را با هم سپری کردیم وقتی میدیدم به شهادت رسیدند، ماندنم برایم خجالت است.
ایکنا: نام چند تن از شهدای قرآنی را بیان فرمایید؟
مختاری: چندی پیش با تنی چند از دوستان به یکی از روستاهای اطراف اراک سری به پدر شهید احمد زکی زدیم که از دوستان خوب ما بود و 10 سال جنازه ایشان زیر آفتاب ماند، تحمل شهادت آنان برای ما سخت بود، ما در طول سفر اراک تا جنوب را میخندیم و وقتی میگفتند شهید شده واقعا غصهای از جنس غرور و افتخار داشتیم. وقتی گفتند احمد شهید شده و جنازهاش را نمیشود به عقب انتقال داد برای ما سختتر بود، وقتی نزد پدر این شهید رفتیم به ما گفت: وقتی شما آمدید گویا احمدم آمده است، خیلی خوشحال شد. بنده امیدوارم خدا حق شهدا را بر ما حلال کند.
شعار نمیدهم و اهل شعار دادن نیستم، اما باید بگویم هر چه در جلسات قرآن، آموزش، اخبار و جوایز قرآن داریم همه را مدیون شهدا هستیم، اگر آنان نبودند امروز امنیت نداشتیم، رزمندگان شجاعانه جنگیدند و با نهایت تواضع میگویم هر کسی در جبهه شهید شد از همه با شهامتتر بود. میشد در دفاع مقدس باشی و شهید نشوی آنانی که شهید شدند بسیار شجاعتر از بقیه بودند.
قاریان خوبی مانند شهید «اصغر رجایی» داشتیم، اصغر از دوستان عزیز من بود که در مدرسه علیبنابیطالب(ع) درس میخواندیم. در انجمن اسلامی بنده تلاوت داشتم ایشان هم در این دبیرستان تلاوت قرآن داشت، بسیار زیبا قرآن تلاوت می کرد و همه لذت می بردند که یکی از تک تیراندازهای بعثی در یکی از عملیات ها تیری را در پیشانی ایشان نشاند و به شهادت رساند. شهید «سید عباس سجادی» از مداحان و قاریان، شهید «علیرضا حبیبی نژاد» همه از شهدای افتخار آفرین قرآنی هستند که در عملیات های مختلف به شهادت رسیدند، در دوران دفاع مقدس جامعه قرآنی همچون دیگر رزمندگان افتخار آفریده و درخشیدند. اخیرا هم در منا شهدایی همچون دانش، حسنی کارگر، باوی و .. که همه از سرمایه های نظام بودند به شهادت رسیدند. خاطرات تلخ و شیرین ما فراوان است و بازماندگی ما شرمندگی.
انتهای پیام