«از افغانستان تا لندنستان»؛ خاطراتی جذاب از شبکه‌های تکفیری
کد خبر: 3792264
تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۸

«از افغانستان تا لندنستان»؛ خاطراتی جذاب از شبکه‌های تکفیری

گروه ادب ــ کتاب «از افغانستان تا لندنستان» خاطرات جاسوس دستگاه اطلاعاتی فرانسه در شبکه تکفیری‌های اروپایی است که انتشارات شهید کاظمی به تازگی آن را روانه بازار نشر کرده است.

«از افغانستان تا لندنستان»؛ خاطراتی جذاب از شبکه‌های تکفیریبه گزارش ایکنا؛ کتاب «از افغانستان تا لندنستان» روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و یا روایتی از درون شبکه‌های نفوذ-جاسوسی اروپایی است که خاطراتی جالب از جاسوس دستگاه اطلاعاتی فرانسه در این شبکه‌ها را دربرگرفته است.
این جاسوس شبکه تکفیری اروپایی، عمر الناصری (ابوامام المغربی)، جوان اهل مغرب که از کودکی در بلژیک بزرگ شده، است؛ که بعد از یک زندگی پرفراز و نشیب، به شبکه‌های تکفیری داخل اروپا می‌پیوندد، اما در همان زمان بنا به دلایلی دیگر، به عضویت «دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه» (DGSE) نیز درمی‌آید.
کتاب، شرح جذابی است از زندگی پرماجرای این جواب مغربی است، کسی که هم می‌خواست «مجاهد» باشد و هم می‌خواست با «تروریست‌ها» بجنگد؛ کسی که هم از دستگاه‌های اطلاعاتی غربی می‌ترسید، و هم برای نجات جان خود به آن‌ها پناه برده بود. شرح این ارتباطات، ماجراجویی‌ها و خطرات سهمگینی که او از سرگذرانده را می‌توانید در این کتاب بخوانید، کتابی که از سوی وحید خضاب، محقق و مترجم تخصصی جریانات تکفیری ترجمه شده است.
در مقدمه کتاب که به قلم عمر الناصری نوشته شده، آمده است: از رادیو خبر حملات ۱۱ سپتامبر را شنیدم. سوار ماشینم بودم، داشتم می‌رفتم همسرم را از محل کارش به خانه ببرم. خبرنگاران احتمال می‌دادند که هواپیما به صورت تصادفی به برج اول خورده باشد. همسرم سوار ماشین شد. او هم خیال می‌کرد برخورد، فقط یک حادثه اتفاقی بوده است. اما من می‌دانستم که این یک حادثه اتفاقی نبوده. حتی پیش از برخورد هواپیمای دوم فهمیده بودم قضیه از چه قرار است؛ و می‌دانستم کار کیست. به خانه که رسیدیم، تلویزیون را روشن کردم و زدم کانال سی ان ان. حالا، هر دو برج داشتند می‌سوختند؛ و مردم در خیابان‌ها از ترس فریاد می‌کشیدند.
تنها کاری که می‌توانستم بکنم، گوشی تلفن را برداشتم و به رابطم در دستگاه اطلاعاتی آلمان زنگ زدم. یک سال و نیم می‌شد که با او حرف نزده بودم. حالم از او به هم می‌خورد. اما حالا هزاران نفر داشتند می‌مردند و من هیچ گزینه دیگری نداشتم. سریعاً جواب داد. وقتی برایش گفتم قضیه کار کیست، ظاهراً تعجب کرد. گفتم: تماس گرفتم که پیشنهاد کمک بدهم.
- «می‌دانی چه کسی این کار را کرده؟ کسی از هواپیماربا‌ها را می‌شناسی؟»
- «نه، ولی طرفی که در پس این عملیات است را می‌شناسم. می‌دانم چرا دست به این کار زده‌اند. هویت این افراد را می‌شناسم، همانطور که طرز فکرشان را می‌شناسم.»
این چیز‌ها را می‌دانستم، چون القاعده را می‌شناختم. در بلژیک سال‌ها با اعضای القاعده زندگی کرده بودم، اگرچه آن زمان، هنوز با نام القاعده شناخته نمی‌شدند. برایشان تفنگ‌هایی خریدم، آن‌ها را به چهارگوشه دنیا فرستادند. مواد منفجره‌شان را به قلب آفریقا بردم، در آنجا در جنگ داخلی الجزایر مورد استفاده قرار گرفت. خبرنامه‌هایشان را پخش کردم. رهبران ارشدشان در اروپا را می‌شناختم؛ یکی‌شان همان کسی بود که انفجار‌های خونین متروی پاریس در سال ۱۹۹۵ را سازمان داد. بقیه‌شان هم با یک عملیات آدم‌ربایی فاجعه‌آمیز و کُشنده مرتبط بودند. این آدم‌ها در خانه من زندگی می‌کردند.
بعداً، به افغانستان رفتم. در آنجا با نیرو‌های القاعده در پادگان‌های آموزشی [زندگی کردم:]خوردم، نماز خواندم و خوابیدم. تلاش کردم تا جایی که می‌توانم روابطم را با القاعده مستحکم کنم. با نیروهایش در خشم‌شان و امیدشان شریک شدم، با تفنگ و عرقم با آن‌ها شریک شدم. بار‌ها برای آن‌ها جانم را به خطر انداختم. آن‌ها برادرانم بودند و حاضر بودم هرچه دارم را با کمال میل تقدیمشان کنم.
با آن‌ها، مجاهد شدم، روش کار با همه انواع سلاح‌هایی که روی کره زمین وجود داشت را خوب خوب یاد گرفتم؛ از مسلسل‌های کلاشینکوف گرفته تا موشک‌های ضد هواپیما. رانندگی تانک و روش منفجر کردنش را یاد گرفتم. یاد گرفتم چطور مین کار بگذارم؛ و چطور یک نارنجک دستی را پرتاب کنم که بیشترین میزان تخریب را به بار آورد. فن جنگیدن در شهر و راه‌های ترور و عملیات آدم‌ربایی و اینکه چطور در مقابل شکنجه مقاومت کنم را یاد گرفتم. یاد گرفتم چطور بمب‌های کشنده بسازم، حتی از ساده‌ترین عناصر و مواد، مثل قهوه و وازلین. یاد گرفتم چطور یک انسان را با دست‌هایم بکُشم.
درباره توپ، قرآن و سیاست جهانی از ابن الشیخ اللیبی یاد گرفتم، همان کسی که مسئولیت اداره پادگان‌های آموزشی اسامه بن لادن را به عهده داشت و همان کسی که، بعدها، درباره وجود ارتباط بین بن لادن و صدام حسین به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا دروغ گفت.
با ابوخباب المصری، بزرگترین کارشناس بن لادن در موضوع مواد منفجره دیدار داشتم که تلاش کرد مرا برای انفجار یک سفارتخانه به خدمت بگیرد. با ابوزبیدة بزرگترین جذب‌کننده نیروی القاعده دیدار کردم، که مرا به اروپا بازگرداند تا به عنوان نیرویی در یک هسته مخفی جهادی فعالیت کنم و موقع مقدمه‌سازی و آماده‌شدن برای حملات، تجربیاتم در موضوع مواد منفجره را ارائه کنم.
اما هیچ کدام از آن‌ها حقیقت را نمی‌دانستند: این حقیقت که من ضد آن شوریده بودم و به خاطر اینکه بی‌گناهان را می‌کشتند، مخالفشان شده بودم. این حقیقت را که من یک جاسوس بودم. این حقیقت را که من به عنوان جاسوس دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه (DGSE) به پادگان‌هایشان نفوذ کرده بودم. هنوز برای آن دستگاه کار می‌کردم و بعد از آن هم (بعد از بازگشتم از افغانستان به اروپا) با دستگاه ام آی ۵ انگلیس شروع به همکاری کردم؛ با این وجود ابوزبیده هنوز مطمئن بود من برای او کار می‌کنم. برای دو دستگاه اطلاعاتی فرانسه و انگلیس به دو مسجد لندنی تندرو که متعلق به ابوقتادة و ابوحمزة بودند نفوذ کردم. در راستای حمایت از جهاد، به پاکستان پیغام، و حتی پول، بردم. این پولی بود که افسران دستگاه اطلاعاتی بریتانیا در اختیارم می‌گذاشتند.
این کتاب را انتشارات شهید کاظمی در قطع رقعی و ۵۶۸ صفحه به ترجمه وحید خضاب منتشر کرده است. علاقه‌مندان برای تهیه آن می‌توانند از طریق سایت manvaketab.ir با ۲۰ درصد تخفیف تهیه و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با پست رایگان دریافت کنند.
انتهای پیام

captcha