سالخورده مادریست در این خانه امید، با قامتی خمیده، و با تار موی سفید، با خاطرات تیره و تاریک خفته اش و اسرار نوجوانی و جوانی هرگز نگفته اش، چین و چروک بر رخ آن مادر دیدنی است، از غصه های قصه تلخش شنیدنی است، آری این مادران پیر سالخورده چه نیکو حکایتند، مادرانی که نامشان را به یاد نمی آوردند و اما خیلی دقیق به تو می گویند چند فرزند دارند، مادرانی که به یاد نمی آورند امروز چند شنبه است و چند روز تا روز مادر باقی مانده است، اما دقیقاً می دانند چند سال است که فرزندان و نزدیکان خود را ندیده اند، آری این حکایت چشمانی است که سال ها به در دوخته شده است تا ثانیهای نور به جای سالها تاریکی بنشیند و روزی این انتظار به پایان برسد و سالها رنج تنهایی و دلتنگی جای خود را به ثانیهای دیدار شیرین بدهد، حکایت مادران تنها و دلتنگ سرای سالمندان نور سمنان، حکایت چشمان منتظری است که نور و روشنایی آن، سالها پیش از این چشمها گرفته شد و امروز این مادران، منتظر نور دیدگان خود هستند.
از سکینه که حدود 15 سال است در این مرکز نگه داری می شود تا محرم که 14 سال است رنج تنهایی و دلتنگی میکشد تا گل خانم، عذرا، اشرف، عزیز، مادربزرگ، خیرالنساء، گلنساء، خدیجه و... که سالهای سال رنج تنهایی و دلتنگی را تحمل میکنند، دلشان برای فرزندان و نزدیکانشان تنگ شده است.