مبارزات فرهنگی امام باقر(ع)؛ از مناظرات علمی گسترده تا مبارزه با اندیشه‌های خطر‌آفرین یهود
کد خبر: 3795531
تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۵

مبارزات فرهنگی امام باقر(ع)؛ از مناظرات علمی گسترده تا مبارزه با اندیشه‌های خطر‌آفرین یهود

‌‌‌گروه معارف ــ امام باقر(ع) فرزند امام سجاد(ع) و نوه امام حسین(ع) است، مادر وی ام عبدالله، دختر امام حسن مجتبی(ع) است، چون نسب امام باقر(ع) هم به امام حسن(ع) و هم به امام حسین(ع) می‌رسد، به او لقب هاشمیٌ بین هاشمیَین، علویٌ بین علویَین و فاطمیٌ بین فاطمیَین دادند.

امام باقر(ع) فرزند امام سجاد(ع) و نوه امام حسین (ع) است، مادر وی ام عبدالله، دختر امام حسن مجتبی(ع) است، چون نسب امام باقر (ع) هم به امام حسن(ع) و هم به امام حسین(ع) می‌رسد، به او لقب هاشمیٌ بین هاشمیَین، علویٌ بین علویَین و فاطمیٌ بین فاطمیَین دادند. پیامبر اسلام ده‌ها سال قبل از به دنیا آمدن امام باقر(ع) نام او را محمد و لقبش را «باقر» قرار داد. حدیث جابر و روایات دیگر بر این نامگذاری دلالت می‌کند. او ملقب به «شاکر» و «هادی» بود؛ اما مشهورترین لقبش «باقر» (شکافنده) است. یعقوبی می‌نویسد: «بدان سبب باقر نامیده شد که علم را شکافت.» کنیه معروفش «ابوجعفر» است و در منابع روایی بیشتر با عنوان ابوجعفر اول از وی یاد می‌شود.

مناظرات علمی گسترده
از آنجا که عصر امام باقر علیه‌السلام، روزگار برخورد اندیشه‌های اسلامی‌ و غیر‌اسلامی‌ بـود، مناظرات زیادی بین دانشمندان ادیان مختلف با امام از سوی دربار سازمان‌دهی شد‌ و آخرین حـکمرانان بنی‌امیه این سیاست کهنه و شکست خورده را بار دیگر از سر‌ گرفتند. هر چند کـه‌ تاریخ‌ همواره از شکست دربـار در ایـن‌گونه مناظرات حکایت می‌کرد و پافشاری بر پندارهای خام، سبب آموزه‌پذیری آنها از تاریخ و عملکرد ناموفق نیاکان‌شان در این عرصه نشد فلذا آنان همواره در کمین فرصتی‌ بودند تا بتوانند چهره امام را مخدوش سازند.
به عـنوان نمونه، امام پیش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه تیراندازی‌ای که هشام ترتیب داده بود، هنگام بیرون آمدن از قصر هشام‌، با گروهی‌ که در اطراف میدان مشرِف به قصر تجمع کرده بودند، برخورد کرد. امام پرسـید: ایـنان کیستند؟ پاسخ گفتند: این‌ها راهبان و کشیشان مسیحی هستند که در مجمع بزرگ سالانه خود گرد هم‌ آمده‌اند‌ و در این مکان، نشست علمی دارند و در مورد مسائل گوناگون علمی خود بحث و تبادل نظر می‌کنند.
امـام عـلیه‌السلام عبای خود را به سر گرفت و به گونه ناشناس در آن‌ مجمع‌ شرکت کرد، امام صادق علیه‌السلام نیز که همراه پدرش بود، در گوشه‌ای نشست.
جاسوسان حکومتی که امام را زیر نظر داشتند، بـی‌درنگ هـشام را آگاه کردند، هشام که می‌پنداشت‌ فرصتی‌ مناسب‌ یافته است، به چند نفر‌ از‌ افراد‌ خود دستور داد تا از نزدیک شاهد ماجرا باشند و لحظه به لحظه آن را گزارش کنند. گروهی از مسلمانان که امـام‌ را‌ مـی‌شناختند‌ نـیز در نشست حاضر شدند و کنار امـام نـشستند‌. در‌ ایـن هنگام، اسقف بزرگ مسیحیان وارد جمع شد و همگان به احترام او برخاستند. او بسیار سالخورده بود و لباسی از‌ حریر‌ زرد‌ نیز بر تن داشت. آهسته بـه سـمت جـایگاه خود گام‌ برداشت و نشست. نگاهی به حاضرین کـرد، نـگاهش بر چهره تابنده امام متوقف شد. پرسید: «آیا شما از مایید‌ یا‌ از‌ امت مرحومه؛ امام پاسخ فرمود: از امت مرحومه. پرسـید: «از دانـشمندان‌شان‌ هـستی‌ یا از نادانان؟» فرمود: «از نادانان نیستم»
گونه‌ای تشویش بر اسقف حاکم شـد. پرسید: «[نخست] من از‌ شما‌ سؤال‌ کنم. [یا شما می‌پرسید؟]»امام فرمود: «شما بپرسید.» او گفت: «شما مسلمانان از‌ کجا‌ می‌گویید‌ کـه بـهشتیان مـی‌خورند و می‌آشامند، ولی نیاز به قضای حاجت ندارند؟ آیا دلیلی یا نمونه‌ای نظیر‌ آن در‌ ایـن جهان سراغ دارید؟»
امام فرمود: «آری نمونه آن، جنینی است که در رحم مادرش‌ تغذیه‌ می‌کند، ولی مدفوعی ندارد و نیاز بـه قـضای حـاجت پیدا نمی‌کند». اضطراب اسقف بیشتر‌ شد‌ و گفت‌: «شگفت‌انگیز است! شما که گـفتید از دانـشمندان نیستید؟» امـام فرمود: «خیر، من گفتم از نادانان‌ نیستم‌.»
اسقف دوباره پرسید: «شما از کجا ادعا می‌کنید کـه نـعمت‌ها و مـیوه‌های بهشتی کم‌ نمی‌شوند‌ و هر‌ چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقی مـی‌مانند و کـاهش نمی‌یابند؟ آیا نمونه روشنی‌ از‌ پدیده‌های این جهان می‌توانید ذکر کنید؟»
امام فرمود: «آری، نمونه بارز آن در‌ عـالم‌ مـحسوسات‌، آتـش است. شما اگر از شعله شمعی صدها چراغ بیفروزید، از شعله آن کاسته نمی‌شود‌.»
باز‌ هم‌ بـر شـگفتی اسقف افزوده شد و پرسش‌های دیگری مطرح کرد و هر بار پاسخی‌ قانع‌‌کننده مـی‌شنید. وقـتی پرسـش‌هایش به پایان رسید، با عصبانیّت از جایش برخاست و به حاضرین گفت: «شما‌ دانشمندی‌ بلند مرتبه‌تر از مـرا آوردیـد و نزد من [برای مناظره] نشاندید تا مرا‌ رسوا‌ سازید و مسلمانان بدانند کـه از مـا مـسیحیان‌ برترند‌ و دانش‌ بیشتری دارند. به خدا سوگند دیگر کلمه‌ای‌ از‌ من نخواهید شنید و اگر تا سـال دیـگر زنـده ماندم، مرا در بین خود‌ نخواهید‌ یافت. این را گفت و رفت‌.
مجلس‌ به هـم‌ خـورد‌ و همه‌ پراکنده شدند. خبر به هشام رسید‌ و از‌ شنیدن آن بسیار بر آشفت. او که می‌پنداشت امام در مناظره بـا‌ اسـقف‌ مسیحی سر افکنده بیرون می‌آید، با‌ شنیدن خبر پیروزی امام‌، بسیار‌ بـیم‌ناک و مـضطرب شد؛ از این‌‌رو‌، به فکر فرو رفت تـا چـاره‌ای بـیندیشد و به این نتیجه رسید که باید‌ پیـروزی‌ امـام را با اتهام گرایش‌ به‌ مسیحیت‌، خدشه‌دار کند. او‌ با‌ ظاهر‌سازی، هدیه‌ای برای‌ امـام‌ فـرستاد و از او خواست که دمشق را ترک نـکند و در ایـن فرصت بـه فـرماندار‌ خـود‌ در شهر «مَدْیَن» که در مسیر‌ حرکت‌ امـام بـه‌ سوی‌ مدینه‌ بود، نگاشت: «محمد بن‌ علی علیهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعـان مـی‌دارند دروغگو هستند. آن دو نزد من‌ بودند‌، وقـتی من آنان را به قـصد‌ مـدینه‌ بازگردانیدم‌ نزد‌ کشیشان‌ مسیحی رفـتند و آنـچه‌ در‌ دل خود از کفر مخفی کرده بودند نمایاندند و از اسلام به دین مسیحیان نزدیک شدند. مـن‌ بـه‌ خاطر‌ خویشاوندی‌ای که با آنـ‌ها داشـتم نـخواستم کیفرشان‌ کنم‌ ولی‌ وقـتی‌ نامه‌ام‌ به‌ دستت رسـید، مـردم را از آن آگاه کن و ندا در ده که آن دو مرتد هستند و امیرالمؤمنین همگان را از معاشرت با آنها باز داشته اسـت و دسـتور‌ قتل آن دو و دوستان و پیش‌کارانشان را صادر کرده اسـت(مـحمد باقر مـجلسی، بـحار‌الانـوار، ج 46، ص 309)
ولی تـلاش‌های مذبوحانه هشام در سرپوش گذاشتن بر واقـعیت بـی‌نتیجه مـاند و مـردم کـه نخست تحت فـشارهای تـبلیغاتی هشام قرار گرفته بودند‌، به‌ واقعیت پی بردند و جایگاه امام بهتر برای آنها تبیین شد و بر عـکس، ایـن حـرکت هشام بیشتر سبب رسوایی او و حکّام منطقه شد.

دفـع‌ شـبهات‌ دیـنی
امـام بـاقر علیه‌السلام در‌ مقام‌ بزرگْ پاسدار دین در مناظراتی با سران فرقه‌های مختلف، پوچی عقاید منحرفشان را آشکار می‌کرد و استوارانه از پایگاه‌های فکری و عقیدتی شیعه دفاع می‌کرد. در‌ اینجا‌، برخی از این مناظرات‌ و مـوضع‌گیری‌ها‌ از نظر خوانندگان می‌گذرد.

فرقه مرجئه
این فرقه در پایان نیمه اول قرن اول هجری پدید آمد. آنان بر این باور بودند که مرتکب گناهان کبیره، همیشه در دوزخ نمی‌ماند‌، بلکه‌ کار او را به خدا وا می‌گذاشتند. بـه ایـن دلیل آنان را مرجئه می‌خواندند که نیت را کافی می‌دانستند و بر این باور بودند که خدا نیز بر آن بسنده می‌کند‌ و عذابشان‌ نخواهد کرد‌.( شیخ محمد حسین الاعلمی الحائری، دائرة المعارف الشیعیّة العامّة، ج 17، ص 73)
پس از آنکه در نبرد صفین، سپاهیان شام، سپاه امیرالمؤمنین عـلیه‌السلام را بـه داوری کتاب خدا و سنت‌ پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره خلافت امام علی علیه‌السلام یا معاویه مجبور کردند‌ و علی‌ علیه‌السلام‌ به ناچار حکمیت «ابو‌موسی اشعری» و «عـمرو بـن العاص» را پذیرفت و این دو داور، به خـلع عـلی ‌‌علیه‌السلام‌ از خلافت رأی دادند، خوارج، امام علی علیه‌السلام و معاویه را مرتکب گناهی بزرگ‌ (حکمیت‌ در‌ دین خدا) دانستند و به دنبال این تهمت، این مسئله پیش آمد کـه مـرتکب گناه کبیره‌ را حال چیست؟ آیـا در آتـش جهنم مخلّد خواهد بود؟ به دنباله این بحث، سخن‌ از ایمان و حدود آن‌ به‌ میان آمد که ایمان چیست و مؤمن کیست؟(معارف و معاریف، ج 9، ص 269.)
این نزاع بستر سرکشی‌ و فساد را برای حکمرانان مهیا کرد تا هر چه می‌خواهند بکنند و سرانجام کار را به خدا وا گذارند؛ زیرا که معصیت و گناه هیچ آسیبی به ایمان نـمی‌رساند.( ابوالفتح الشهرستانی، موسوعة الملل و النحل، ص 60.) از ایـن رو، حکمرانان‌ خـلفای‌ بنی‌امیه تلاش زیادی در تقویت پایگاه‌های اعتقادی مرجئه کردند که از آنان «حجاج بن یوسف ثقفی» را می‌توان نام بـرد.(فرهنگ فرق اسلامی، صص 404 ـ 406.) این فرقه از چهار گروه تشکیل شده که عبارت‌اند از‌: «یونسیه‌»، «عبدیه»، «فـسانیه» و «ثـوبانیه» کـه هر یک اعتقادات خاص خود را دارند.( دایرة المعارف الشیعیة العامة، ج 17‌، ص 73‌.) این فرقه در دوره امامت امام باقر علیه‌السلام نیز به فعالیت خود ادامـه ‌ ‌داد. امـام با اتخاذ موضعی‌ تند‌ و آشکار با آنان مخالفت کرد و هر جا سخنی از آنـان بـه مـیان می‌آمد، آنان را لعن و نفرین می‌کرد و می‌کوشید با بهره‌گیری از این شیوه، محدوده اعتقادی درست شیعه را‌ در‌ زمـینه‌های‌ مختلف از این فرقه جدا‌ کند‌؛ زیرا‌ آنان با افراشتن علم اعتقادات منحرف خـود، سبب گمراهی پیروان اهـل بـیت علیهم‌السلام می‌شدند و این به دلیل معاشرت زیاد آنان با‌ دیگر‌ شیعیان‌ بود. به عنوان نمونه، در گفتگوی «عبداللّه بن‌ عطاء‌» با امام، سخن این گروه پیش می‌آید و عبداللّه اعتقاد آنان را در مورد وقـت بر پا داشتن نماز ظهر‌ بیان‌ می‌دارد‌. امام با توضیح مسئله، نظر مرجئه را رد می‌کند و می‌فرماید‌: «پروردگارا، پیروان گروه مرجئه را از رحمت خود دور فرما که آنان دشمنان ما در دنیا و آخرت هستند‌».(بحارالانوار، ج 46، ص 291.)

فرقه‌های‌ جبریه‌ و قـدریه
جـبریه بر این باورند که انسان از خویش هیچ گونه‌ اختیاری‌ ندارد و مجبور است. در مقابل آن، فرقه قدریه بر آنند که هر بنده‌ای به وجود آورنده‌ فعل‌ خود‌ است و خدا، کار او را به خـودش وانـهاده و حتی در اسباب کار‌ یا‌ انگیزه‌ آن هم مختار است(مـوسوعة المـلل و النحل، ص 36؛ دائرة المعارف الشیعیة العامة، ج 14، ص 286‌؛ معارف‌ و معاریف‌، ج 8، ص 261.) و درست درمقابل جبریه قرار دارند.
این دو مسلک نیز در زمان خلافت امویان و در‌ دوران‌ حکمرانی معاویه به وجود آمدند و نزاع این دو، در تاریخ پیشینه‌ای دراز دارد‌ و در‌ دوران‌ حکمرانی «مـعاویة بـن یـزید» و «یزید بن ولید» به اوج خـود رسـید.( فرهنگ فرق اسلامی، ص358.) امـامیه، مشربی خلاف این‌ دو‌ نظر را پذیرفتند که توسط امامان شیعه تبیین شد.( محمد بن یعقوب الکلینی، اصـول کـافی، ج 1، 445.) امام باقر علیه‌السلام‌ نیز‌، در‌ این زمینه بسیار کوشید و با پیـروان ایـن دو نـظر به شدت برخورد کرد. ایشان در‌ ردّ‌ نظریه‌ قدریه و جـبریه فـرمودند: پروردگار بر آفریدگان خود مهربان‌تر از آن است که‌ آنان‌ را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نماید (ردّ دیدگاه جبریه) و او عزیزتر از‌ آن‌ اسـت کـه اراده انـجام کاری را بکند و آن محقق نگردد (ردّ دیدگاه‌ قدریه‌)
او در پاسخ به اینکه آیـا مشرب‌ سومی‌ هم‌ وجود دارد، می‌فرمود: آری، گسترده‌تر از فاصله‌ میان‌ آسمان و زمین [ و آن مشرب امرٌ بین الامرین است]».( اصول کافی، ج 1، ص 452)
شخصی از امام صـادق عـلیه‌السلام‌ دربـاره‌ جبر و اختیار سؤال کرد که‌ کدامیک‌ از آن‌ دو‌ مورد‌ تأیید امام اسـت. امـام در پاسخ‌ فرمود‌: «لا جَبْرَ وَلا تَفْویضَ وَلکِنْ اَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَین؛ نه جبر و نه تفویض‌ بلکه‌ امری میان آن دو [مـؤرد تـأیید‌ اسـت]» فرد پرسش کننده‌ دوباره‌ پرسید: «امر بین امرین» چیست؟ امام‌ برای‌ روشن‌تر شـدن مـطلب، آن را در قـالب مثالی برای او توضیح داد و فرمود‌: «مَثَلُ‌ ذلِکَ رَجُلٌ رَأَیْتَهُ عَلی مَعْصِیَةٍ‌ فَنَهَیْتَهُ‌ فَلَمْ‌ یَنْتَهِ فـَتَرَکْتَهُ فـَفَعَلَ‌ تـِلْکَ‌ الْمَعْصِیَةَ فَلَیْسَ حَیْثُ لَمْ‌ یَقْبَلْ‌ مِنْکَ فَتَرَکْتَهُ کُنْتَ اَنْتَ الَّذی اَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِیَةِ؛ مثل آن به کـسی مـی‌ماند که می‌بینی‌ به‌ گناهی مشغول است و او را نهی‌ می‌کنی‌ اما او‌ دست‌ از‌ گناه بر نـمی‌دارد. پس‌ او را رهـا می‌کنی و او نیز آن گناه را مرتکب می‌شود. پس چون او [نهی‌ را]‌ از تو نپذیرفته و تو نیز او‌ را‌ رها‌ کردی‌ [نـمی‌توان‌ گـفت که] تو‌ او‌ را به گناه وا داشته‌ای».(اصول کافی‌، محمد‌ بن‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ الکلینی، ج1، ص456.)

فرقه خوارج
این گروه نیز پس از داوری بین امام علی علیه‌السلام و معاویه در جنگ صـفین پدیـد آمـد. هنگام‌ بازگشت امام علی علیه‌السلام از صفین به کوفه، عده‌ای از لشکریان بر او شوریدند و حکمیت را بر خـلاف اسـلام دانـستند و شعار «لا حکم الاّ للّه» سر دادند. آنان امام علی‌ علیه‌السلام‌ ، معاویه، عثمان و حکمین را کـافر شـمردند؛ زیرا آنان، عملکرد امام علی و... را گناه کبیره دانستند و مرتکب گناهان کبیره را کافر می‌دانستند و ریختن خونشان را مـباح بـر می‌شمردند. آنها دشمنان‌ آشتی‌ناپذیر‌ بنی‌امیه، زمین‌داران بزرگ و مخالف وجود املاک خصوصی بـودند و بـا اصل «مخلوق بودن قرآن» به شدت مـخالف بـودند. از بـزرگان آنان می‌توان از: «اشعث‌ بن‌ قیس کندی»، «مـسعر بـن فدکی‌ تمیمی‌» و «زید بن حصین طائی» (محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص 186 ـ 18) و از فرقه‌های منشعب از آن، می‌توان «محکمه»، «ازارقه»، «بیهسیه»، «عـجارده»، «ثـعالبه»، «اباضیه» و «صفریه» را نام برد.( موسوعة الملل و النحل‌، ص 50)
آنـان در طـول تاریخ‌، رفـتاری‌ نـابخردانه بـا امامان شیعه‌ داشتند‌. در زمان امامت امـام مـجتبی علیه‌السلام‌، امام را به خاطر صلح با معاویه بسیار سرزنش کردند.( بـحارالانوار، ج 2، ص 298.) در دوران امامت امـام بـاقر علیه‌السلام نیز مناظراتی بین آنها و امـام در گرفت. امام‌ در‌ ردّ مبانی و بـاورهای اعـتقادی‌شان، آنان را «خُسران‌زده‌ترین آفریدگان خـدا دانـسته که دنیا و آخرت خود را تباه کرده‌اند(بـحارالانوار، ج 44، ص 13)» و به اصحاب خود می‌فرمود: به این پیـمان‌گـریزان (خوارج) بگویید: چگونه بر‌ جـدایی‌ از عـلی‌ عـلیه‌السلام گردن نهادید، بـا وجـود اینکه خونتان را پیش‌تر در راه فـرمان‌برداری از او ارزانـی داشتید و در‌ خشنود کردن خدا بر هم پیشی می‌گرفتید؟ و اگر به شما گفتند که‌ ما‌ بـر‌ حـکم الهی گردن نهاده بودیم و شعار «لا حـکم الا لله» سـر دادند، در پاسـخ بـگویید: مـگر خدا ‌‌حکمیت‌ را در دین خـود نپذیرفته است؟ و مـگر آن را بـه داوری دو نـفر‌ [در این آیه] وانـگذارده‌ کـه‌ فرمود: «فَابعَثوا حَکَما مِن اَهلِهِ وَ حَکَما مَن اَهلِها اِن یُریدا اِصلاحا یُوَفِّقِ اللّه‌ُ بَینَهُما»؛(نساء/35.) [هر گاه مـیان زن و شـوهر اخـتلاف افتاد [یک نفر از جانب شوهر و یک نـفر از جـانب‌ زن [بـه عـنوان] داور بـر انـگیزید تا اگر اصلاح را خواستند، خدای بین آنان وفاق ایجاد کند.
آیا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در ماجرای «بنی قریظه»، «سعد بن معاذ» را داور معرفی‌ نکرد‌ تا بر آنچه مورد پذیـرش خداست، حکم کند. آیا نمی‌دانید که امیر المؤمنین علیه‌السلام با این شرط حکمیت را پذیرفت که آن دو حَکَم بر اساس کتاب خدا حکم کنند‌ و از‌ آن فراتر نروند؟ آیا نگفت که اگر حکم آنها بـر خـلاف کتاب خدا باشد نخواهد پذیرفت؟ وقتی داوری به پایان رسید، به علی علیه‌السلام گفتند: کسی را داور خود ساختی که‌ بر‌ ضد تو حکم داد. آیا امیر المؤمنین علیه‌السلام نفرمود: من به داوری کتاب خـدا تـن در دادم، نه داوری یک شخص؟ حال باید گفت، در کجای این حکمیت انحراف از‌ حکم‌ قرآن‌ است؟ و این در حالی است که‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام فرموده بود که حکمی را کـه خـلاف قرآن باشد نخواهد پذیرفت. اتـهام آنـان به امیرالمؤمنین علیه‌السلام پوچ و بی‌اساس است».( الاحـتجاج، ج 1، ص 174)
در‌ مناظره‌ دیگری‌ نیز یکی از بزرگان خوارج که به برتری‌ امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام اقرار داشت، او را به کفر پس از ایمان در فرمان‌برداری از خدا و رسـولش مـتهم کرد. امام باقر‌ عـلیه‌السلام‌ بـه‌ او فرمود: آیا آن روز که خدا علی علیه‌السلام را‌ دوست داشت، نمی‌دانست که او روزی به دست یکی از اهل نهروان (خوارج) کشته می‌شود؟ مرد خارجی پذیرفت. امام‌ پرسید‌: «آیا‌ محبت خدا به علی علیه‌السلام از روی فرمان‌برداری او از دسـتورهای‌ خـدا‌ بود یا بخاطر گناه و سرکشی؟» مرد گفت: «پیداست که از روی بندگی و اطاعت علی علیه‌السلام بوده». امام‌ فرمود‌: «[ پس‌ حال که علی علیه‌السلام از روی اطاعت وفرمان‌برداری مورد‌ محبت‌ خدا‌ واقع شده و خدای او را دوست می‌داشته، واضح است که تمامی اعـمالش مورد پسند‌ خدا‌ بوده است [اینک برخیز و برو!» مرد خارجی کـه در مـیدان بـحث و مناظره با‌ امام‌ به‌ سادگی شکست خورده بود، زیر لب گفت: «اللّه‌ُ اَعلَم حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ؛ خدای بـهتر‌ ‌‌مـی‌داند‌ که رسالت خود را کجا قرار دهد.»( بحارالانوار، ج 21، ص 26.)

فرقه غُلات
غلات به معنای «گزافه‌‌گـویان‌» اسـت‌. ایـشان فرقه‌ای از شیعه هستند که درباره امامان خود گزافه‌گویی کرده و آنان را تا‌ سر‌ حد خـدایی رسانیده‌اند و یا قائل به حلول جوهر نورانی الهی در امامان‌ خود‌ شده‌اند‌ یا بـه تناسخ قائل گردیده‌اند. آنـان چـند دسته شدند، برخی گفتند امام علی علیه‌السلام و بعضی‌ از‌ امامان‌ شیعه، خدا هستند و برخی دیگر از آنان گفتند که ایشان پیغمبرند.( فرهنگ فرق اسـلامی، ص 344.)
جای‌ شگفتی‌ ندارد که ریشه عقاید آنان را در مذاهب حلولیه و تناسخیه مثل یـهود و نصارا و یا از خرّم‌ دینی‌ و مزدکی بدانیم؛ زیرا جزیرة‌العرب و سرزمین بین‌النهرین و شامات پیش از ظهور‌ اسلام‌، کانون قبیله‌های مختلف عرب و غیر‌عرب بوده‌ و نیز‌ برخوردگاه‌ عقاید و ادیان گوناگون بوده است و نـشانه‌های آشـکاری‌ از‌ عقاید و دیدگاه‌های آنان در برخی فرق اسلامی دیده می‌شود.( مـوسوعة المـلل‌ و النحل‌، ص 81.) فرقه غلات مشتمل بر‌ ده‌ها‌ فرقه دیگر می‌شود که نام‌ تمامی‌ آنها در‌ نوشته‌های‌ ملل‌نویسان موجود است.
امامان شیعه، اندیشه‌ آنان‌ را بـه شـدت طرد کردند و آنان را «یهود و نصارای» امت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ نامیدند‌ تا عمق انحراف و کج‌روی اندیشه آنان‌ بر مسلمانان آشکار شود‌.( بحارالانوار، ج 2، ص 250 و ج 4، ص 303 و ج 25، ص 134‌.)
امام‌ باقر علیه‌السلام با اتخاذ موضعی‌ صریح‌ و شفاف به رویـارویی بـا اندیشه‌های منحرف آنان پرداخت. روزی امام باقر علیه‌السلام در‌ میان‌ جمعی از شیعیان خود رو‌ به‌ آنها‌ کرده و فرمود: «ای‌ جماعت‌ شیعه! میانه‌رو باشید‌ تا‌ تندروان(غلات) از تندروی خویش پشیمان‌ شوند و بـه‌ شـما‌ اقـتدا‌ کنند و جویندگان راه حقیقت‌ به شما ملحق گردند»
در این لحظه مردی از میان جمعیت برخاست و پرسید: «تندروان کیانند؟» امام‌ فرمود‌: «آنان کسانی هستند کـه بـه مـا‌ اوصاف‌ و عناوینی‌ را‌ نسبت‌ می‌دهند که ما‌ خودمان‌ آن را بـرای خـویش قائل نشده‌ایم. آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم... به‌ خدا‌ سوگند‌ ما از سوی خدا آزادی مطلق نداریم‌ و بین‌ مـا‌ و خـدا‌ خـویشاوندی‌ نیست‌ و بر خداوند حجّتی بر ترک تکلیف نخواهیم داشت. مـا به پروردگار، جز به وسیله اطاعت و بندگی او تقرب نمی‌جوئیم. هر یک از شما مطیع خداوند باشد، ولایت‌ و محبت مـا بـرای او سـودمند است و کسی که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودی به حـالش نـدارد. پس بر حذر باشید از فریفتن خویش و فریب خوردن از غلوّ کنندگان.»( اصول کافی، ج2، ص75)
از‌ جمله‌ سردمداران این گروه، فردی به نـام «ابـو مـنصور عجلی» بود که خود را پس از شهادت امام باقر علیه‌السلام جانشین ایشان معرفی کـرد. او کـه در شـهر کوفه خانه‌ داشت‌ و زادگاهش در بیابان‌های عراق بود، فردی بی‌سواد بود که حتی خواندن و نـوشتن را نـمی‌دانست. وی یـاران خود را بر خفه کردن و قتل ناگهانی‌ مخالفان‌ خود دستور داده بود.( فرهنگ فرق اسلامی، ص 428.)
او‌ بر‌ این باور بـود کـه نبوت ختم نشده است و ائمه پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌، از امیرالمؤمنین علیه‌السلام تا امام باقر عـلیه‌السلام، از پیـامبران الهـی هستند‌ و پس‌ از آنان پیامبری به‌ وی‌ رسیده و تا شش پشت از فرزندان او همگی پیامبر خـدایند و آخـرین پیامبر، قائم آخر‌الزمان می‌باشد که ششمین فرزند اوست. در ذیل آیه شریفه «وَ اِنْ یـَرَوْا کـِسْفا مِنَ السَّماءِ‌ ساقِطا‌ یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ»(طور/ 44 «آنها [چنان لجوجند که] اگر ببینند قطعه سنگی از آسمان [بـرای‌ عـذابشان] سـقوط می‌کند، می‌گویند: این ابر متراکمی است.») می‌گفت: «علی علیه‌السلام همان ابری است که از آسمان فـرو افـتاده است.» و سپس آیه را در شأن خود دانست و گفت‌: «من‌ همان‌ پاره ابـری هـستم که خدا افتادن آن را از آسمان وعده داده است. پروردگار مرا به آسمان‌ها ‌‌فراخواند‌ و دست بر سر من کـشید و گـفت: فرزندم بر زمین نازل شو و پیام‌های مرا‌ به‌ مردم‌ برسان و سپس مـن بـه زمین هبوط کردم.»( المـلل و النـحل، ص76.)
وی پس از چندی با برخورد شـدید امـام‌ بـاقر علیه‌السلام روبرو شد و امام او را طرد کرد. وی از ادعـای نـبوت‌ دست برداشت؛ اما داعیه‌ امامت‌ بلند کرد.( قـاموس الرجـال، مـحمدتقی التـستری، ج11‌، ص524‌.)
از دیگر چهره‌های منحرف و پیشوایان فرقه غـلات «بـیان تَبّان» (کاه فروش) است کـه امـیرالمؤمنین علیه‌السلام را خـدا مـی‌انگاشت و خـود را مضمون آیه شریفه «هذا بَیانٌ للنـّاس وَ هـدیً وَ‌ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ» می‌انگاشت و می‌گفت: «در روز قیامت همه چیز از بین می‌رود به جز چـهره خـدا که مردی از نور است و او نیز مـتلاشی شده ولی صورتش باقی مـی‌ماند؛ زیـرا خداوند‌ فرموده‌ است: «کُلُّ شـَیْ‌ءٍ هـالِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ». و نیز تفاسیر دگرگونه دیگری در مورد برخی دیگر از آیات قرآن داشت.( الملل و النحل، ص65.) او نامه‌ای تـوهین‌آمیز بـا این مضامین به امام بـاقر عـلیه‌السلام نـوشت: «اسلام‌ بیاور‌ تـا رسـتگار شوی و نجات یابی؛ چـرا کـه تو نمی‌دانی خدا رسالت را در کجا و بر دوش چه کسی قرار داده است و منِ رسول خدا وظـیفه‌ای جـز ابلاغ پیام خدا‌ ندارم‌ و کسی کـه انـذار کند هـمانا مـعذور اسـت.( الملل و النحل، ص66)
امام باقر علیه‌السلام بـه شدت از او بیزاری جست و فرمود: «خداوند بیان تبّان را لعنت کند، زیرا وی بر پدرم دروغ می‌بست‌ و من‌ شهادت‌ مـی‌دهم کـه پدرم بنده نیکوکار‌ و صالح‌ خدا‌ بود».(اختیار معرفة الرجال، ابو جعفر الطوسی، ج1، ص303.)
و در روایـتی دیـگر نـیز آمـده اسـت که امام عـلیه‌السلام بـه درگاه خدای خویش عرض کرد: «پروردگارا! من از بیان تبّان‌ به‌ درگاه‌ تو تبرّی و بیزاری می‌جویم.»( همان.)

فرقه مغیریه
آنان پیروان «مغیرة‌ بن‌ سعید‌ عـجلی» و فرقه‌ای از غلات بودند که اعتقاد به رؤیت و تجسیم و نیز‌ امامت‌ او پس از امام باقر علیه‌السلام داشتند و می‌گفتند او منجی آخرالزمان است؛ نمی‌میرد و ظهور خواهد کرد‌. هنگامی‌ که‌ مغیره به قتل رسید، در بین یـاران و پیـروانش اختلاف افتاد و دسته‌ای از‌ آنان‌ در‌ پندار انتظار ظهور او و رجعتش باقی ماندند و دسته‌ای دیگر قائل به انتظار ظهور امام‌ باقر‌ علیه‌السلام‌ شدند. او فتاوی عجیبی در احکام دین از خود صادر کرد. مغیره در ابـتدا‌ قـائل‌ به امامت امام باقر علیه‌السلام بود ولی پس از مدتی، به غلو روی‌ آورد‌ و به‌ خداوندی امام باقر علیه‌السلام معتقد شد. گاه نیز به یارانش در مورد امـام مـی‌گفت‌: «منتظر‌ ظهور او باشید که او بـاز خـواهد گشت و جبرئیل و میکائیل با او بین‌ رکن‌ و مقام‌ بیعت خواهند نمود».(موسوعة الملل‌ و النحل‌، ص 75 ـ 76.)
امام باقر علیه‌السلام و دیگر امامان او را لعن و نفرین کردند. امام باقر‌ علیه‌السلام‌ در روایات بسیاری او را لعـن کـرده فرمود: «خدا و رسولش، مـغیرة بـن‌ سعید‌ را‌ از رحمت و دوستی خود دور گردانند که او دروغ‌های بسیاری بر ما اهل‌بیت بست‌».(محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج 10، ص 191.)
امام‌ در‌ سخنی دیگر او را به «بلعم» تشبیه کرد که خداوند به او‌ دانش‌ عطا فرموده بود، ولی او از نشانه‌های خدا روی گـرداند و از شـیطان پیروی کرد و گمراه شد.( اختیار معرفة الرجال، قـم، ج 1، ص 494.)
امام صادق‌ علیه‌السلام‌ نیز‌ در مورد او فرمود: «خدا مغیرة بن‌ سعید‌ را لعنت کـند! او بـر پدرم دروغ بست و خـدا نیز سختی عذابش را‌ به‌ او چشاند. خدا لعنت کند‌ کسی‌ را که‌ چیزی‌ در‌ مورد ما بگوید که ما خـود‌ در‌ مورد خویش نگفته‌ایم و خدا لعنت کند کسی را که نسبت بندگی خـدا‌ را‌ از مـا دور کـند».( همان، ص 188 و 491)

فرقه جارودیه‌
«جارودیه» یکی از فرق‌ «زیدیه‌» است که رهبری آن را‌ «ابو‌ الجارود زیاد بن منذر سرحوب» به عـهده ‌ ‌داشـت. او از شاگردان امام باقر‌ علیه‌السلام‌ بود. نابینای مادر‌زاد بود‌ و لقب‌ سرحوب‌ را امام باقر‌ عـلیه‌السلام‌ بـه او داد کـه‌ نام‌ شیطانی نابیناست و در دریاها زندگی می‌کند. از این‌رو، نام دیگر این فرقه را‌ «سرحوبیه‌» نیز گفته‌اند.( اختیار معرفة الرجال، ج 3، ص 495.) آنـان پس از شهادت‌ امام‌ حسین علیه‌السلام‌ امامت‌ را‌ در فرزندان او و امام‌ حسن علیه‌السلام می‌دانند و هر که از فـرزندان آن دو امام به پا خیزد و قـیام کـند‌، پیروی‌اش‌ را در مقام امام، واجب می‌دانند‌.( فرهنگ فرق اسلامی، ص 227؛ موسوعة الملل و النحل، ص 68.)
امام‌ باقر‌ علیه‌السلام‌ در‌ دوران زندگانی خود‌، هر‌ گاه ابوالجارود را می‌دید او را ارشاد می‌کرد و شیعیان را از نزدیک شدن به او باز‌ می‌داشت‌ و می‌فرمود‌: «او شیطانی نابیناست. او کورچشم و کوردل است‌».(اختیار معرفة الرجال، ج 3، ص 495.) بین‌ او‌ و امام‌ مـناظره‌ای‌ بر‌ سر امامت فرزندان امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام در گرفت که تاریخ گویای آن است.( الاحتجاج، ج 2، ص 175.)

مبارزه با اندیشه‌های خطرآفرین یهود
فتنه‌انگیزی یهودیان، سرسخت‌ترین دشمنان‌ اسلام، از بعثت پیامبر اکرم صـلی‌الله‌علیه‌و‌آله آغـاز شد و سالیان متمادی به فتنه انگیزی خود به صورت پنهانی و آشکار ادامه دادند. آنان از حربه‌هایی مانند جعل احادیث استفاده می‌کردند و تلاش خـود را بـیشتر متوجه‌ محافل‌ علمی مسلمانان با حرکتی خزنده‌ در‌ فقه و کلام ادامه می‌دادند.
مبارزه با اندیشه خطر‌آفرین یهود و شناساندن خط توطئه‌ای که برای خدشه‌دار کردن اسلام ترسیم کرده بودند، یـکی از تـلاش‌های‌ دراز‌‌مـدت و گسترده امام باقر‌ علیه‌السلام‌ را بـه خـود اخـتصاص داد. یهودیانی که در محیط زندگانی مسلمانان می‌زیستند، آنان که اسلامی ظاهری آورده بودند و یا هنوز بر آیین یهود پا می‌فشردند، تلاش می‌کردند تا قـبله خـود‌، بـیت‌المقدس‌ را برتر از قبله مسلمانان جلوه دهند و در این‌باره کـوشش بـسیار می‌کردند. زراره می‌گوید: «نزد امام باقر علیه‌السلام که روبه‌روی کعبه نشسته بود، نشسته بودم. فرمود: می‌دانستی که نگریستن‌ به‌ خـانه خـدا‌ عـبادت است؟ در این لحظه مردی از قبیله «بُجَلیة» به نام «عاصم بن عـمر» وارد شد و به امام‌ گفت: کعب‌الاحبار می‌گوید: کعبه هر صبح در برابر بیت‌المقدس سجده‌ می‌آورد‌. امام‌ فرمود: نظر تـو در مـورد سـخن کعب‌الاحبار چیست؟ گفت: راست گفته است. امام فرمود: تو و کعب‌الاحـبار ‌‌هـر‌ دو دروغ می‌گویید. و امام خشمگین شد به گونه‌ای که راوی می‌گوید هرگز امام‌ را‌ به‌ خاطر سخن کسی این قـدر خـشمگین نـدیده بودم. امام فرمود: خداوند خانه‌ای به بلند مرتبگی‌ این خانه (و به کـعبه اشـاره کـرد) نیافریده و هیچ جایی را به سان آن‌ گرامی نداشته است...».( بحارالانوار‌، ج 46‌، ص 353.)
«ابوالفضل هادی‌منش»
انتهای پیام

captcha