اگر در مثال غرق شویم به ممثل راه نداریم/ از ظاهر به باطن برویم
کد خبر: 3796279
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۳
غلامحسین ابراهیمی‌دینانی:

اگر در مثال غرق شویم به ممثل راه نداریم/ از ظاهر به باطن برویم

گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه با اشاره به اینکه باید از ظاهر به باطن برویم، بیان کرد: اگر از ظاهر به باطن برویم، در این صورت تاویل نیز جایز است و بدون تأویل از ظاهر نمی‌توان به باطن رفت. پس اگر از ظاهر به باطن می‌رویم هم تأویل و هم از مثال به ممثل رفتن جایز است. اگر در ظاهر غرق شدیم به باطن راه نداریم و اگر در مثال غرق شدیم به ممثل راه نداریم.

به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمی‌دنیانی، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران، شب گذشته در برنامه معرفت که از شبکه چهارم سیما پخش شد، به تفسیر این فقرات از مقالات شمس که می‌گوید «از عالم معنی الفی بیرون تاخت که هـر که آن الف را فهم کرد همه را فهم کرد، هرکه این الف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد» پرداخت که در ادامه متن آن را می‌خوانید.
قبل از اینکه وارد تفسیر این سخن شوم باید الف را توضیح بدهم. حروف الفبای فارسی ۲۸ حرف است، در واقع آن ۲۷ حرف از الف ساخته می‌شوند و الف نیز مستقیم است. ایشان از الف شروع کرده، اما بنده یک مقدار جلوتر می‌روم. الف از نقطه تشکیل شده و امتداد مستقیم نقطه الف می‌شود. همچنین الف از بین اشکال هندسی، به شکل عدد یک است. وقتی الفبا را درس می‌دهند به صورت یک خط مستقیم است حال اگر بخواهید بنویسید باید «الف لام ف». اگر بدون تلفظ بخواهید بنویسید یک خط مستقیم است، ولی در هر صورت معنایش یک حرف است.
حال سؤال اینجا است که چرا این گونه است؟ الف معنی است و الف از معنی آمده، اگر الف نبود حروف نیز نبود. این الف را می‌چرخانید و بعد تبدیل به دال و ... می‌شود، اگر هم نقطه نبود، الف به وجود نمی‌آمد. همچنین نقطه قابل تقسیم نیست و طول و عرض و عمق ندارد. حالا که طول و عرض و عمق ندارد در عین حال معنا دارد. قابل تقسیم نبودن نقطه، به دلیل بی‌نهایت بودن آن است. نقطه نه طول دارد و نه عرض و عمق، پس در این‌ها قابل تقسیم نیست، اما این قابل تقسیم نبودن برای بی نهایت بودن است.
همه چیز در این عالم قابل تقسیم است، اما معنا را چطور باید تقسیم کنیم؟ معنا تقسیم ناپذیر است. مورخان و پوزیتیویست‌ها، برای تاریخ مدتی تعیین می‌کنند و یک زمانی را آغاز تاریخ می‌گویند، اما در عین حال از ماقبل تاریخ نیز سخن می‌گویند، ولی توضیح نمی‌دهند که چیست. اگر ماقبل تاریخ داریم، مابعد آن را هم خواهیم داشت. اگر ماقبل و مابعد تاریخ داریم، بیرون از تاریخ نیز داریم که کل معنا است. این است که باید مورد توجه قرار گیرد.
بنابراین، ماورای تاریخ را نیز داریم که غیرمتن‌هایی است. تاریخ محدود است، اما ماورای آن نامحدود است، چنانکه نقطه نیز نامحدود است. همچنین در مورد خال نیز باید بگوییم که خال شبیه نقطه است، اما این خال زیر لب طول و عرض دارد همچنان که نقطه زیر باء نیز طول و عرض دارد، پس شبیه نقطه است. نقطه حقیقی اما، طول و عرض و عمق ندارد.
ما غالبا در این عالم اگر تمثیل نداشتیم به مشکل برمی‌خوریم. این خال زیر لب تمثیل نقطه است و من می‌خواهم بگویم که بسیاری از امور را نیز با مثال می‌فهمیم. حتی در قرآن فرمود «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ». اما مَثَل نیز ما را به یک ذوالمثال هدایت می‌کند. مثال نیز نماینده یک حقیقت است. آنچه می‌بینیم نیز مثال حقیقت است و حقیقت غیرمتناهی و کلی نیز اینطور است که مثال آن را می‌بینیم. کل این عالم را داریم می‌بینیم، اما این‌ها مثال هستند. حق تعالی را با مثال و مَثَل می‌فهمیم نه اینکه مستقیم بفهمیم. البته در مورد خدا نباید مثال را گفت بلکه باید مَثَل را به کار برد چنانکه فرمود «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى». همچنین در اینجا باید در مورد فرق میان مِثل و مثال و مَثل نیز توضیح دهم که مثال، شکل، اما مَثل نمونه است، نمونه خداوند در عالم امکان انسان است و انبیاء و اولیا، نمونه‌های وجود خداوند هستند.
عالم معنا، بی‌منت‌ها است، اما می‌توان وارد این عالم شد. برای ورود به عالم غیر‌متناهی، با این پا‌هایی که داریم نمی‌شود، بلکه زبان، پل ورود به عالم غیرمتناهی است. مثالش نیز اینطور است که، این عالم مثال است. عبادت در واقع از آنچه روی زمین است زده شده و زمین و نعمت‌های زمین او را راضی نمی‌کند و یک مرتبه از زمین به سمت آسمان کَنده می‌شود. انسان در حال عبادت می‌خواهد اتصالی بین زمین و آسمان برقرار کند که با دعا این ارتباط برقرار می‌شود، پس نیایش ارتباط دادن زمین به آسمان یا بنده و خدا است.
قوم یهود معبد را کوه می‌دانند و بیشتر معبد‌ها را بالا می‌برند، چه اینکه حضرت موسی (ع) نیز روی کوه رفت و آن‌ها نیز دوست دارند که معبدشان مرتفع باشد. اما مسلمانان به محراب که از سطح زمین پایین‌تر است می‌روند، اما باید توجه داشت که معنا جهت ندارد و از طریق معنا انسان می‌تواند زمین را به آسمان ارتباط دهد. یعنی اسفل را به اعلی ارتباط دهد. چه کوه باشد چه محراب هر دو مَثَل است. معبد مثال است، اما ما جز مثال، راهی نداریم و چون در عالم مثال و مَثل زندگی می‌کنیم، حق داریم که تاویل نیز داشته باشیم.
باید از ظاهر به باطن برویم. اگر از ظاهر به باطن برویم، در اینصورت تاویل نیز جایز است و بدون تاویل از ظاهر نمی‌توان به باطن رفت. پس اگر از ظاهر به باطن می‌رویم هم تاویل جایز است و هم از مثال به ممثل. اگر در ظاهر غرق شدیم به باطن راه نداریم و اگر در مثال غرق شدیم به ممثل راه نداریم.
انتهای پیام

captcha