به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «قرآن، معنای زندگی، شب گذشته چهارم خرداد در سالن نشستهای بیستوهفتمین نمایشگاه بینالمللی قرآن برگزار شد.
عباس علیزمانی، عضو گروه فلسفه دین دانشگاه تهران در این نشست بیان کرد: تمام منبعهای معناداری زندگی، غرب خشکیده است که بشر با عقل خود پیش رفت و داستانی پیش آمد و گفتند در جهان بیمعنا چطور میشود به زندگی معنا داد و این بخشی از پروژه غرب است و بناست که ما معنا را بسازیم. معنا یک امر انسانی است و به این معنا یک امر شخصی است که مثلاً من از درون، تهی هستم، حال چطور درونم که تهی است را درمان کنم و چطور باید زندگی کنم، لذا خودکشی کردن و نکردن نیز در همین جا مطرح میشود که البته بحث خودکشی با بحث معنای زندگی در قرآن جور در نمیآید.
وی در ادامه افزود: در جامعه ما، واژهها را از معنای خود خارج میکنیم و بعد چیز دیگری درست میکنیم، ولی چون آدم وقتی مراسم عروسی و ... دعوت میشود و مطابق آن چیزی میگوید، من هم از همین باب مطلبم را مطرح میکنم و میگویم که معنا در ارتباط با زبان مطرح میشود. وقتی میگوییم معنا، یعنی باید ببینیم که معنای سخن و عبارت چیست و وقتی میگوییم معنا، یعنی محتوای سخن بیمعنا نیست. البته برخی معتقدند که زندگی مثل یک هیاهوی بر سر هیچ است و شکسپیر معتقد است که زندگی مانند قصهای است که دیوانهای آن را سروده است.
این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بیان کرد: به این معنا، در قرآن آمده است که زندگی لهو و لعب است و اتفاقاً قرآن این نوع نگاه به زندگی که زندگی بازی است را دارد که فکر میکنم ناظر به این نوع نگاه است و مهم این است که آن را بگذرانیم که اگر شتاب بیشتری داشته باشد نیز بهتر است. معمولاً قرآن وقتی این تعبیر را دارد میگوید «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ». قرآن نیز توجه دارد که اکثر آدمها زندگیشان همین است، یعنی همین رقابت و دویدن است و اگر بخواهیم دیسکریپتیو با بحث برخورد کنیم، همینطور است. به طور عینی، مردمی که اول صبح به مترو میآیند و غروب برمیگردند، همین است که به اصطلاح با دویدنی همراه هستند که حادثهای نیز تمامش میکند.
وی در ادامه افزود: اگر بخواهیم بگوییم زندگی معنادار، زندگیای است که محتوا داشته باشد، تعبیری در بحثهای معنای زندگی وجود دارد که زندگی به مثابه یک رمان است و ما رماننویس هستیم و ما قصه زندگی خود را مینویسیم، اما با عمل خود. هر کدام از ما، راوی هستیم و روایتگری میکنیم و در واقع هر کدام، زندگی خود را میسازیم و در حقیقت به نوعی به اندازه تعداد آدمها اگر حساب کنیم، قصه موجود است و هر یک از این قصهها ویژگی خاص خود را دارند.
این عضو هیئت علمی دانشگاه بیان کرد: تعبیری در قرآن است که در آن دنیا میگویند «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»، این تعبیر به نظر من به خوبی بیانگر این است که ما نویسنده هستیم و در حقیقت داستان خود را مینویسیم. البته حالا چقدر اختیار داریم و ... را بحث نمیکنم، اما در فلسفههای اگزیستانسیالیست و تفکر شیعی و معتزلی که به درجهای از اختیار قائلاند مسئله اینگونه است که ما بازیگر و سازنده زندگی هستیم، البته واقعیتها و اجبارها را قبول داریم و مواد را از همین فرهنگ میگیریم، اما کسی که صورت میدهد انسان است که آفرینشگر است.
علیزمانی تصریح کرد: اگر بخواهم به لحاظ قرآنی بحث را مطرح کنم که کدام محتوا و مضمون است که در حقیقت آن زندگی ارزش زیستن دارد و شایسته است این نوع زندگی را داشته باشیم و اگر بخواهیم با نگاه قرآنی نگاه کنیم، زندگیای است که در آن تعالی و فرارفتن وجود دارد. مفهوم فراتر رفتن یکی از چیزهایی است که در معنا مهم است و در مقابل آن، درجا زدن است. انسان اگر در سقف این عالم بماند، هرچقدر هم سرعت داشته باشد، به سقف آسمان میخورد و برای اینکه به معنا برسد، باید در نظام هستی بالاتر برود که این مسئله، معرفتی، احساسی و وجودی است.
وی بیان کرد: باید دوباره متولد شویم و معنا در گرو تولد دوباره است و آن تولد دوباره در پرتو آن چیزی رخ میدهد که میفرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»، یعنی آن چیزی که شما را زنده میکند. همچنین خداوند در مورد آخرت این آیه را دارد که «وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ». گوهر حیات آگاهی، آزادی و عشق است و گمان میکنم که عمل به تبع اینها است. همچنین میفرماید «مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَکرٍ أَوْ أُنثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً»، یعنی یک تغییری در درون ما باید رخ دهد و نگاه و احساس و برداشت و اراده ما باید عوض شود، بنابراین، تغییر درونی است و قرآن به آن ایمان میگوید.
این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در ادامه افزود: وقتی کسی عاشق میشود، این تولد در او ایجاد خواهد شد. مولوی نیز میگوید که «این جهان چون جنتستم در نظر»، لذا تعبیرات مولانا نیز حاکی از این تحول است که در جای دیگری میگوید «مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم؛ دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا، زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم؛ گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای، رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم».
وی تصریح کرد: اولین هدیهای که پیامبران و پیامبر اسلام به ما داد و باید بدهد آن تحول درونی است و آن در درون آدمها باید انجام شود و اگر این عوض شدن اتفاق نیفتاد، در درون جامعه نیز خبری نیست و کسی که با خود و خدا و هستی آشتی میکند اینگونه است که دگرگونی در جان انسانها است؛ لذا قرآن که فرمود «مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَکرٍ أَوْ أُنثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً»، به مؤمن بودن اشاره میکند که بروز و ظهور ایمان، عمل صالح میشود.
علیزمانی بیان کرد: به تعبیر برخی مراد همان حسن فعلی و حسن فاعلی است و برخیها میگویند جذابیت درونی و جاذبه بیرونی که هم باید عشق باشد و هم معشوق زیبا باشد و چون خدا هست و جهان با خدا است و معشوق در عالم است باید به او توجه داشت. لذا تنها چیزی که لازم است اینکه این تحول، درون من انجام شود و من خودم را در تشعشع او قرار دهم. مولوی میگوید « دفتر صوفی سواد حرف نیست، جز دل اسپید همچون برف نیست». واقعا کاری هم که این شبها تکیه میکنند بر آن و میگویند که دعا کنید و ... ، تمامش این است که موانع را برداریم. همچنین این تعبیر مولانا زیبا است که «عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش، خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش؛ هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند، عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش».
وی در ادامه افزود: حتی به یک معنا، خدا نیز در درون ماست. گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی، در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش؛ لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان، تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش؛ یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق، گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش؛ گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی، پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش». بنابراین برای ما تولدی است که برای ابوذر اتفاق میافتد و یک آدمی که از قبیله گردنهگیر بود تحول درونی برایش رخ میدهد و این تحول درونی برای عارفان خیلی مهم است.
این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بیان کرد: این تحول درونی، به گوهر باطن دین است. ظاهر و شریعت مهم هستند اما با صرف شریعت به معنا نمیرسید و شریعت منهای حقیقت و معرفت اینطور است که ممکن است فرد با این قاعده به جهنم نرود، اما به معنا نمیرسد. معرفت خدا و عشق خدا و حضور خدا در جان انسان است.
وی در ادامه افزود: من خودم در این داستان معنا به یک کلمه رسیدم که معنا یک نوع دلبستگی است و به اندازهای که دلبسته چیزی شوید، به زندگی شما معنا میدهد و عرفان و دین میگوید که دلبستگی نهایی برای خدا است و این نیز باطن دین است و اینکه معنابخش زندگی ما است، عشق و ایمان است. چنانکه میفرماید «وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ»، و فرمود «مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَکرٍ أَوْ أُنثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً». آن وقت فرقی ندارد که مانند علی(ع) کشاورزی کنید، یا به کار دیگری مشغول باشید. زندگی عاشق، سر تا پا عشق و در راه معشوق است و هیچ فرقی ندارد. لذا اگر با این دید به قرآن نگاه کنیم، همه قرآن معنا است، اما نه به معنای غربی، چون معنای غربی دقیقا مانند کسی است که در برهوتی است و نمیداند چه کند. وقتی خدا نیست، باید چه کرد و آن وقت جعل معنا میکنند.
علیزمانی بیان کرد: معنا در جان انسان است. معنا خدا است و مولوی نیز در غزل خود دارد که «زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر، چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش؛ باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم، رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش؛ خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال، هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش؛ باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم، ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش؛ من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان، هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش؛ در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر، عشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویش؛ دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد، گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش؛ مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش، نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش».
این عضو هیئت علمی دانشگاه تنها در بخش دیگری از این نشست و در پاسخ به سؤالی که آیا فلسفه به تنهایی ما را به معنا میرساند یا خیر؟ بیان کرد: فلسفه کمک میکند که چارچوبهای معنا را بشناسیم و معنا را از شبهمعنا تشخیص دهیم. ولی یک تعبیری ملاصدرا در اسفار و در بحث سعادت دارد که میگوید این بحثهای استدلالی بذر مشاهد هستند و باید مشاهده صورت گیرد. لذا به نظر من با تعریفی که من از معنا کردم، چون ممکن است برخی بگویند معنا لذت است که در اینصورت احتیاجی به این حرفها نداریم و برخی بگویند که معنا این است که برنامه علمی داشته باشیم و ... که در اینصورت نیز به فلسفه و عرفان نیاز نداریم، اما اگر تعبیری که من کردم یعنی تولد و فراتر رفتن و مشاهده خدا را نظر بگیریم، به نظرم فلسفه کافی نیست. شرط لازم است، ولی کافی نیست و عرفان مهم است و عرفان نیز بدون فلسفه کور است.
انتهای پیام