کد خبر: 4315284
تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۰۰
سیدصدرالدین طاهری موسوی در گفت‌وگو با ایکنا مطرح کرد

چرا حکمت فراتر از فلسفه است و چگونه زندگی را متحول می‌کند + فیلم

استاد دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است: در جهانی که پرسش‌های بنیادین انسان درباره حقیقت، عدالت و سعادت روز به‌ روز پیچیده‌تر می‌شود، فلسفه و حکمت نه‌تنها پاسخ‌های نظری ارائه می‌کنند، بلکه راهنمای عمل و زندگی بهتر نیز هستند. از دیدگاه حکیمان اسلامی، فلسفه تنها تفکر نیست، بلکه ابزار رسیدن به شناخت و عمل درست است.

خانم آرام 21 آبان / سید صدرالدین طاهری پرونده حکمت و فلسفه//تفکر فلسفی؛ از دانایی عمومی تا خودآگاهی انسانی

حکمت و فلسفه، دو مفهوم نزدیک و در عین حال با ظرافت‌های خاص خود، نقش مهمی در رشد فکری و معنوی انسان‌ها ایفا کرده‌اند. فلسفه به‌طور کلی علم به حقایق اشیاء است، به‌قدر طاقت بشری، یعنی در پی فهم عمیق و منطقی از واقعیت‌ها و پرسش‌های بنیادین زندگی و جهان است. فلسفه سعی دارد فراتر از ظواهر و مشاهدات روزمره، به ساختار و معنا و علت‌العلل پدیده‌ها دست یابد.

حکمت اما گستره‌ای فراتر از فلسفه دارد و علاوه بر جنبه نظری، وجه عملی و اخلاقی زندگی انسان را نیز در بر می‌گیرد. حکمت یعنی توانایی درک درست حقیقت و اعمال آن در زندگی؛ فهمیدن اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، و چگونه زندگی کردن انسان را به کمال و سعادت نزدیک می‌کند. به بیان دیگر، حکمت، فلسفه‌ای است که به زندگی و اخلاق انسجام می‌بخشد و راهنمای عمل صحیح انسان‌هاست.

به‌طور مثال، در فلسفه پرسش‌هایی چون «وجود چیست؟» یا «علت و ماهیت روح انسان چیست؟» مطرح می‌شود، در حالی که حکمت علاوه بر پاسخ به این پرسش‌ها، به انسان می‌آموزد که چگونه با فهمیدن حقیقت، زندگی شایسته و هماهنگ با اصول اخلاقی داشته باشد. در سنت اسلامی، حکمت و فلسفه به‌نوعی مکمل یکدیگرند: فلسفه ابزار فهم حقیقت و حکمت راهنمای به‌کارگیری آن در زندگی است.

به این ترتیب، فلسفه و حکمت هر دو در مسیر شناخت حقیقت نقش دارند، اما حکمت به انسان کمک می‌کند تا این شناخت را در مسیر رشد، کمال و سعادت عملی کند.

گروه اندیشه ایکنا نظر به اهمیت و توجه به موضوع اساسی و انسانی حکمت و فلسفه و پرداخت رسانه‌ای گسترده آن در ایامی که به بزرگداشت حکیم ابونصر فارابی در ایران و روز جهانی فلسفه منتهی می‌شود،‌ می‌کوشد در سلسله گفت‌وگو و یادداشتی‌هایی به این مفهوم و چرایی و چگونگی آن در زندگی انسان معاصر بپردازد. در نخستین مجال از پرونده حکمت و فلسفه، ایکنا پای سخن یکی از اهالی اندیشه نشسته‌ است. سیدصدرالدین طاهری موسوی؛ استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی و پژوهشگر حوزه فلسفه اسلامی در این گفت‌وگو به بررسی جایگاه فلسفه در فرهنگ و تمدن اسلامی و نسبت آن با اندیشه‌های فلسفی جهان پرداخته است.

این استاد فلسفه که پیش از دانشگاه و از سال 1338 وارد حوزه علمیه قم شده است و نزد اساتید بنام حوزه؛ آیات عظام مکارم شیرازی، نوری همدانی، سبحانی و منتظری دروس حوزوی را تا درس خارج از فقه گذرانده است، سال 1374 دکترای فلسفه غرب را از دانشگاه تهران دریافت کرده است.

تفکر فلسفی؛ از دانایی عمومی تا خودآگاهی انسانی

او سابقه ریاست دانشکده سابق علوم تربیتی و معارف اسلامی (مجتمع سابق ادبیات و علوم انسانی)، همچنین مدیریت گروه فلسفه، دانشگاه علامه طباطبایی، 1376 – 1380 را در کارنامه مدیریت علمی خود دارد. از این استاد فلسفه، آثار علمی و پژوهشی در زمینه‌هایی همچون؛ آثار تربیتی نظریه ملاصدرا در باب معاد جسمانی، تأویل در قرآن از ابن تیمیه تا علامه طباطبایی، چالش‌های کلام و فلسفه، نقش تجربه در فلسفه اسلامی، مکان از دیدگاه کانت و فلاسفه اسلامی، نقد علیت در فلسفه دکارت و ... منتشر شده است.

در این گفت‌وگو کوشیده‌ایم تا درباره‌ موضوعاتی همچون تعریف فلسفه، موضوع و فایده آن، مهم‌ترین مسائل فلسفی، تفاوت نگرش فیلسوفان شرق و غرب، علت گرایش به فلسفه غرب، و چرایی عدم شکل‌گیری مکتب فلسفی جدید پس از ملاصدرا پرسش و پاسخی در خور توجه برای مخاطبان اندیشمند خود بیابیم. مشروح گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانیم و می‌بینیم. 

ایکنا - فلسفه به‌عنوان دانشی جهانی و کهن، همواره نقشی بنیادین در شکل‌گیری اندیشه و تمدن بشری ایفا کرده است. همان‌گونه که هر شاخه‌ای از دانش، تعریفی ویژه و مشخص دارد، در آغاز گفت‌وگو بفرمایید از دیدگاه شما، فلسفه چیست و چه تعریفی می‌توان برای این علم ارائه داد؟

در فلسفه اسلامی، آخرین فیلسوف برجسته مرحوم علامه طباطبایی هستند. ایشان در آغاز دو کتاب مشهور خود، «بدایه» و «نهایه»، تعریفی از فلسفه ارائه داده‌اند که می‌توان آن را جامع‌ترین تعریف دانست. علامه طباطبایی می‌فرمایند: فلسفه عبارت است از علم به حقایق اشیا به قدر طاقت بشری.

منظور از «قدر طاقت بشری» محدودیت توان انسان در درک حقایق است و «علم» به معنای دانش تخصصی است. اما نکته کلیدی عبارت «حقایق اشیا» است. بر خلاف علوم دیگر که اغلب به ظواهر امور می‌پردازند، فلسفه به دنبال کشف حقیقت پشت ظواهر است.

برای مثال، پزشک به بررسی سلامت و بیماری بدن می‌پردازد، فیزیکدان روابط ظاهری ماده را می‌سنجد و حقوقدان به رعایت قوانین و حقوق مردم توجه دارد. همه این‌ها مربوط به ظواهر هستند. فلسفه اما فراتر می‌رود و ماهیت و حقیقت اشیا را بررسی می‌کند.

یکی از مهم‌ترین موضوعات فلسفه «نفس» یا روان انسان است. روان‌شناسی معمولی به کنش‌ها و واکنش‌ها توجه دارد و نه به ماهیت نفس، اما فیلسوفان به دنبال ماهیت نفس، وجود پیش از بدن انسان و چگونگی ارتباط آن با جسم هستند.

نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد. ابن سینا معتقد است نفس همراه تکامل بدن ایجاد می‌شود، در حالی که ملاصدرا می‌گوید نفس ابتدا حالت برزخی و تجرد دارد و پس از طی مراتب، به عقل کامل تبدیل می‌شود. برخی فیلسوفان مادی نیز، نفس را تنها حالتی عرضی در بدن می‌دانند که با مرگ انسان از بین می‌رود.

این مثال‌ها نشان می‌دهد فلسفه به دنبال بررسی حقایق اشیا فراتر از ظاهر و تجربه مستقیم انسان است. این حقایق، موضوعاتی هستند که حتی برای متخصصان علوم طبیعی و مردم عادی، درک آن دشوار است، اما فلسفه آن‌ها را مورد مطالعه و تحلیل قرار می‌دهد.

ایکنا - هر دانشی دارای موضوعی است که همه‌ مباحث آن در محور همان موضوع قرار می‌گیرد. اگر علمی فاقد موضوع روشن باشد، زمینه‌ تداخل علوم به وجود می‌آید. با این مقدمه، توضیح بفرمایید موضوع اصلی فلسفه چیست و مسائل این علم چگونه پیرامون آن شکل می‌گیرند؟

فلسفه‌ای که در تفکر اسلامی شکل گرفت، در ابتدا ترجمه‌ای از فلسفه یونانی بود و در یونان قدیم دو نگرش متفاوت نسبت به فلسفه وجود داشت. نگرش افلاطونی که تا حدودی متاثر از فیثاغور بود، تقسیم سه‌گانه‌ای برای دانش‌ها قائل بود و می‌گفت دانش‌ها شامل حکمت اولیا، حکمت وسطا و حکمت سفلا است. حکمت اولیا، همان فلسفه‌ای است که ما دنبال آن هستیم، حکمت وسطا مربوط به ریاضیات است که ذهن را برای مسائل انتزاعی فلسفه آماده می‌کند و حکمت سفلا به طبیعیات اختصاص دارد. افلاطون معتقد بود کسی که می‌خواهد وارد فلسفه شود، باید ابتدا از طبیعیات شروع کند و سپس با ریاضیات ذهن خود را آماده مسائل فلسفی کند. بالای سر در آکادمی او نوشته شده بود: «هر کس هندسه نمی‌داند، وارد نشود» و همین موضوع را حاجی سبزواری نیز در شعر خود به شکلی مشابه نقل کرده است.

اما ارسطو وسعت نظری بیشتری داشت و روش افلاطونی را ناقص می‌دانست و معتقد بود فلسفه باید در طبیعیات نیز ورود کند، زیرا موجودات طبیعی نیز دارای حقایقی هستند که فلسفه می‌تواند درباره آن‌ها بحث کند. ارسطو فلسفه را به معنای مطالعه وجود به ما هو وجود تعریف کرد، یعنی مطالعه وجودی که از هر قید خاصی مستقل است و این تعریف جدا از مسائل مذهبی و اعتقادات دینی او بود.

در سنت فلسفی اسلامی، ابن‌ سینا فلسفه ارسطویی را تدوین کرد و مؤسس فلسفه مشا محسوب می‌شود. او اهمیت ویژه‌ای به روش‌شناسی علم می‌داد و در کتاب «الهیات شفا» فصل اول و دوم را به فلسفه اختصاص داد. در این کتاب، ابن‌ سینا فلسفه را به دو بخش تقسیم کرد: موضوعاتی که مربوط به طبیعیات و ریاضیات هستند و موضوعاتی که هیچ جایی در علوم دیگر ندارند و به مفارقات یا الهیات به معنای عام تعلق دارند. او تلاش کرد دو موضوع فلسفه را با هم جمع کند، یعنی وجود به ما هو وجود از ارسطو و مفارقات از افلاطون، اما خود او اذعان داشت که این ترکیب مشکل دارد، زیرا یکی کلی‌تر و دیگری خاص‌تر است و این دو موضوع از نظر مفهوم فلسفی با هم تناسب کامل ندارند.

متأخرین، مانند شهید مطهری و استاد مصباح، به این مشکل توجه کردند. شهید مطهری معتقد بود فلسفه موضوعش مفارقات است و علوم دیگر مقدمات آن هستند، اما استاد مصباح نظر دقیق‌تری ارائه داد و گفت فلسفه تنها به موجوداتی می‌پردازد که هیچ قیدی ندارند، یعنی موجود به ما و موجود، و موجودات مقید مانند جسم، طبیعت یا ریاضیات باید از فلسفه جدا و به علوم مربوطه سپرده شوند. این نظر دقیق‌تر و منطبق‌تر با تعریف فلسفه است.

بنابراین می‌توان گفت موضوع فلسفه موجود به ما و موجود است، یعنی موجوداتی که هیچ قیدی ندارند و فلسفه باید درباره حقیقت آن‌ها تحقیق کند. علوم طبیعی و ریاضیات مقدمات فلسفه محسوب می‌شوند و ذهن را برای مسائل انتزاعی آماده می‌کنند. فلسفه علمی مستقل است که به موجوداتی می‌پردازد که در علوم طبیعی، ریاضی یا الهیات خاص قرار نمی‌گیرند. به بیان دیگر، فلسفه علمی است که به موجود به ما و موجود می‌پردازد و تمام موجودات با قید، مانند موجودات مادی، طبیعی یا ریاضی، خارج از موضوع اصلی آن هستند.

ایکنا - برخی تصور می‌کنند فلسفه دانشی انتزاعی و صرفاً ذهنی است، در حالی که هر علم باید فایده و ثمره‌ای برای انسان و جامعه داشته باشد. در این زمینه، لطفاً بفرمایید فلسفه چه فایده‌ای دارد و چگونه می‌تواند در زندگی فردی و اجتماعی انسان اثرگذار باشد؟

اولین ارزش فلسفه این است که انسان را از سطحی‌نگری و ساده‌انگاری دور می‌کند. در مثال نفس که پیش‌تر ذکر شد، اگر فردی با تحصیل فلسفه بتواند به پاسخ پرسش‌ها دست یابد یا دست‌کم در جستجوی آن‌ها باشد، به نوعی خودشناسی می‌رسد که تأثیر مستقیم بر زندگی او دارد. رفتار کسی که به بقای نفس باور دارد با کسی که گمان می‌کند با مرگ همه چیز پایان می‌یابد، تفاوت بنیادین دارد. مسئله خدا نیز از موضوعات فلسفی است؛ اعتقاد به وجود خدا بر اساس استدلال فلسفی، با بی‌اعتقادی یا سردرگمی تفاوت ماهوی دارد و هر یک اثر ویژه‌ای بر زندگی انسان بر جای می‌گذارد. باور فلسفی هرگز به پوچی نمی‌انجامد، در حالی که بی‌باوری یا سرگردانی بیشتر در معرض پوچ‌انگاری و افسردگی قرار دارد.

فلسفه همچنین وسعت نظر و ظرفیت فکری انسان را گسترش می‌دهد. در مواجهه با شبهات طبیعی در مسائل اعتقادی، فرد با پشتوانه فلسفه قادر است این شبهات را تحمل کند و دچار اختلال فکری نشود. تجربه شخصی من نیز مؤید این نکته است، هرچند از شرح جزئیات آن به دلیل شخصی بودن صرف‌نظر می‌کنم.

همچنین در جوامعی که فلاسفه در رهبری یا تأثیرگذاری اجتماعی نقش داشته باشند، چنین ظرفیتی می‌تواند به ایجاد مدینه فاضله، همانگونه که فارابی بیان کرده است، منجر شود. در این جوامع، میزان جرم و جنایت، بیماری‌های روانی، افسردگی و خودکشی کاهش می‌یابد. این البته به معنای رقابت فلسفه با دیانت نیست، بلکه می‌توان گفت دیانت همراه با فلسفه، آگاهانه و مبتنی بر فهم است، نه تقلیدی و صرفاً عادت‌آمیز. چنین تلفیقی از فلسفه و دین، پایدارتر و با ارزش‌تر است و اثر عمیق‌تری بر زندگی فردی و اجتماعی دارد.

ایکنا - فلسفه با موضوعات عمیق و گسترده‌ای سروکار دارد و ده‌ها مسئله در حوزه آن مطرح است. خواهشمندیم بفرمایید مهم‌ترین مسائل فلسفه که به‌ طور مستقیم یا غیر مستقیم با موضوع آن مرتبط هستند، کدام‌اند؟

فلسفه اسلامی دو بخش دارد. بخش اول امور عامه است که در آن مباحثی مطرح می‌شود که مربوط به موجود خاصی نیست و صرفاً به موجود به‌طور کلی پرداخته می‌شود. در این بخش، وجود، ماهیت و عدم به‌ عنوان مفاهیم کلی بررسی می‌شوند. وجود به ما، وجودی که بدون قید و شرط است، ماهیت و احکامش، و همچنین عدم به‌ خودی‌ خود و احکام آن، سه رکن اصلی امور عامه را تشکیل می‌دهند. ذیل وجود، مسائل مربوط به موجودات خاص آورده می‌شود؛ موجوداتی که هنوز محدودیت یا قید مشخصی ندارند. ملا عبدالله تفتازانی در حاشیه خود می‌گوید موضوع کل علم، بررسی عوارض ذاتی موضوع است؛ یعنی موضوع هر علمی شامل مجموعه‌ای از مسائل است که از عوارض ذات آن موضوع ناشی می‌شود. در فلسفه، موجود به موجود می‌تواند موضوع قضیه قرار گیرد و محمولاتی مانند واحد یا کثیر، علت یا معلول، بر آن حمل شود. امور عامه به ما کمک می‌کند تا ذهن آماده شود و توانایی تحلیل مسائل خاص را پیدا کند.

بخش دوم فلسفه اسلامی که به مسائل خاص می‌پردازد، عمدتاً تحت سه محور است: خدا، انسان و جهان. در محور اول، خدا از نظر وجود، صفات و افعال مورد بحث قرار می‌گیرد و خالق بودن او بررسی می‌شود. محور دوم انسان است؛ موجود زنده‌ای که در رأس موجودات زنده قرار دارد و فعل خداست. محور سوم جهان است، شامل طبیعت و عالم مثال که پس از سهروردی به بحث فلسفی اضافه شد. این بخش مسائل مربوط به علت و معلول را مطرح می‌کند و بررسی می‌کند چگونه موجودات مادی و متکثر از یک علت مجرد و واحد یعنی خدا صادر می‌شوند. در فلسفه، این مسائل به عقل سپرده می‌شوند و ذهن را به تفکر عمیق درباره حدود امکان و شناخت امور واقعی و غیرواقعی هدایت می‌کنند.

تفکر فلسفی؛ از دانایی عمومی تا خودآگاهی انسانی

در فلسفه اسلامی، تجربه اولیه اهمیت دارد اما روش اصلی عقلانی است. انسان ابتدا وجود خود و حالات مختلفش مانند شادی، غم و خواب را تجربه می‌کند و این تجربه به فلسفه کمک می‌کند تا به تحلیل مفاهیم مجرد و واقعی بپردازد. روش فلسفه از این جهت با ریاضیات و علوم طبیعی تفاوت دارد. ریاضیات موضوعاتی ایده‌آل و ذهنی دارد و نتایج آن قطعی است، در حالی که فلسفه درباره امور واقعی بحث می‌کند و احتمال اشتباه وجود دارد. فلسفه با علوم طبیعی نیز شباهت دارد، زیرا هر دو به امور واقعی می‌پردازند، اما فلسفه بیشتر با عقل و استدلال به تحلیل مسائل می‌پردازد و تجربه تنها در آغاز کار نقش دارد.

کانت و برخی فلاسفه غرب نیز بر همین محور تأاکید دارند و معتقدند مسائل مربوط به خدا، انسان و جهان اگر تجربه حسی نداشته باشند، به جواب قطعی نمی‌رسند. فلسفه، با تحلیل عقلانی، ذهن را به شناخت محدوده‌های توانایی خودش می‌رساند، نشان می‌دهد چه چیزی قابل شناخت است، چه چیزی بالقوه قابل فهم است و چه چیزی اکنون یا همیشه فراتر از توان ماست. استاد مطهری و طباطبایی نیز بارها اشاره کرده‌اند که شناخت ذهن پیش‌شرط هر گونه فلسفه است و فلسفه عمدتاً ذهن را آموزش می‌دهد تا توانایی تفکر، مواجهه با شبهات و شناخت حدود عقل و تجربه را پیدا کند.

به این ترتیب، فلسفه اسلامی نیز شامل امور عامه است که پایه و اساس مفاهیم کلی مانند وجود و عدم را بررسی می‌کند و هم شامل مسائل خاص مانند خدا، انسان و جهان است که ذهن را به تحلیل دقیق و عقلانی امور واقعی هدایت می‌کند و روش آن عقلانی است و گاهی تجربه اولیه به آن کمک می‌کند. فلسفه ذهن را تربیت می‌کند و توانایی درک و تحلیل محدوده‌های شناخت بشری را فراهم می‌آورد.

ایکنا - فیلسوفان شرق و غرب، هر یک از زاویه‌ای خاص به فلسفه و غایت آن نگریسته‌اند. از دیدگاه شما، تفاوت نگرش فیلسوفان شرق و غرب در تعریف، مسائل و فایده فلسفه چیست؟ آیا می‌توان گفت نوع نگاه آنان به هستی و انسان، تفاوت ماهوی دارد؟

اولا مسائلی که در فلسفه شرق و غرب مطرح می‌شود، به تقریب، یکی است، جز اینکه توجه به برخی از مسائل در نزد شرق و غرب یکسان نیست. برای نمونه در غرب امروزی بیشترین توجه به انسان است و حدود توجه به مسائل تحول داشته است. یک مقطع خاص در فلسفه غرب ظهور کانت و فلسفه نقادی است که نتیجه‌اش این شد که در آنچه قابل شناخت تجربی نیست در فلسفه نیز نباید وارد شد، زیرا به نقطه‌ای می‌رسد که هر طرف قضیه را بگیریم به بن‌بست می‌رسیم. برای مثال، اگر بپرسیم جهان ماده متناهی است یا نامتناهی، هر کدام از دو فرض را انتخاب کنیم به مشکل بر می‌خوریم. اگر بگوییم متناهی است می‌پرسند بعد از آن چیست و اگر بگوییم نامتناهی است برهان محال بودن بُعد طبیعی نامتناهی به سراغمان می‌آید.

بعد از کانت مهمترین مسئله فلسفه در غرب تبدیل شد به شناخت ذهن انسان و اخلاق یا حکمت عملی. سپس فلاسفه اگزیستانس به انسان پرداختند و اینان بیشتر از هگل به بعد ظهور کردند. اما در فلسفه اسلامی تحول خاصی در توجه به مسائل دیده نمی‌شود یا کمتر است و ترتیب امور عامه و مسائل الهیات به معنای اعم و اخص از ابن سینا تا امروز تفاوت چندانی نکرده است.

ثانیا؛ فلسفه اسلامی بسیار منظم پیش می‌رود از امور عامه به مسائل خاص و سپس حکمت عملی. در الهیات شفا تألیف ابن سینا این دو بخش با نامهای خاص متمایز نشده‌اند اما در عمل این تمایز رعایت شده، به این معنا که از مقاله اول تا ششم امور عامه است. هفتم تا آخر نهم مسائل خاص و مقاله دهم حکمت عملی است. اما در قرون میانه و متأخر دو بخش مستقل و بخش تبعی با نام‌های مشخص از هم جدا شده‌اند و این یک امتیاز مثبت است.  

خانم آرام 21 آبان / سید صدرالدین طاهری پرونده حکمت و فلسفه//تفکر فلسفی؛ از دانایی عمومی تا خودآگاهی انسانی

ثالثا: در فلسفه اسلامی نوعی کلام‌زدگی مشاهده می‌شود و گویا پایان هر یک از مسائل خاص باید حتما به خدا و دیانت منتهی شود و ملاصدرا از این جهت خیلی شاخص است زیرا سعی کرده از اصولی که در امور عامه و مسائل خاص مطرح کرده معاد جسمانی را که یک اصل نقلی قرآنی است استخراج کند. اما فلسفه غرب از جهت امتیاز مثبت دارد، زیرا آزاد بحث می‌کند و مقید نیست که بحث‌های مسائل خاص به کجا ختم شود. به نظر بنده این دومی درست‌تر است، زیرا فلسفه یک دانش بی‌طرف است و زیر هیچ چتری، اعم از دینداری یا بی‌دینی نمی‌رود.

ایکنا - در سال‌های اخیر به نظر می‌رسد گرایش به مطالعه فلسفه غرب در میان پژوهشگران و دانشجویان بیشتر از فلسفه اسلامی است. از نظر شما، علت این گرایش چیست و چگونه می‌توان توازن میان مطالعه فلسفه اسلامی و فلسفه غرب را حفظ کرد؟

فلسفه اسلامی در مقایسه با غرب مشکل‌تر و دقیق‌تر است و به همین جهت برای دانشجوی تازه کار، به خصوص که دانشجو فقط برای مدرک گرفتن به دانشگاه آمده باشد، تحصیلش مشکل است. اما آنها فقط از مشکل فرار می‌کنند و آن امتیاز فلسفه غرب را، که بی طرفی است، چندان درک نمی‌کنند، اما کسی که با هر دو به قدر کافی یا نیمه کافی آشنا است و در هر دو قلمرو زحمت کشیده است، آن امتیاز آزادگی و بی‌طرفی فلسفه غرب را به خوبی درک می‌کند و بدان جهت آن را برتری می‌نهد. 

ایکنا - یکی از پرسش‌های مهم در حوزه فلسفه اسلامی این است که چرا پس از صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) مکتب فلسفی جدیدی تأسیس نشده است؟ به نظر شما دلیل این امر چیست و آیا می‌توان گفت فلسفه اسلامی در مرحله شرح و بسط قرار دارد یا نیازمند نگاهی نو و تحول‌آفرین است؟

اولا این را از بزرگان فلسفه اسلامی، مثل استاد جوادی آملی باید بپرسید. اما من گمان می‌کنم که علت آن، جامعیت و تفصیل فلسفه ملاصدرا است. ایشان بین ارسطو، افلاطون، ابن سینا، ابن عربی، شیخ اشراق، عرفا و قرآن و حدیث جمع کرده و مجموعه‌ای باعنوان حکمت متعالیه گرد آورده و بیانی گویا دارد. شاید علت اصلی این باشد که عرض کردم.

ایکنا - روش تحقیق در فلسفه چیست؟ و حدود یقین به نتایج در فلسفه در چه حد است؟

روش اصلی فلسفه عقلی است و دلایل باید قیاسی باشد، اما در مقدمات استدلال‌ها از تجربیات نیز استفاده می‌شود. برای مثال، تا نفس را در وجود خودمان تجربه نکنیم نوبت به طرح سؤالات فلسفی مربوط به نفس نمی‌رسد. همچنین تا وجود را با تجربه در خودمان و در موجودات دیگر تجربه نکنیم مفهوم وجود، عدم و ماهیت به ذهن نمی‌آید که درباره اینها بحث کنیم و تا تأثیرات و تأثرات علت و معلولی را در طبیعت ملاحظه نکنیم، مفاهیم علت و معلول را درک نمی‌کنیم تا درباره اصل علیت بحث کنیم و بسیاری دیگر در بخش مسائل خاص.

اما از جهت حدود قطعیت مهمترین قطعیت نتایج را در ریاضیات داریم، زیرا ریاضی موضوع را از طبیعت می‌گیرد و در ذهن تا سرحد کمال مطلوب یا ایده‌آل آنرا می‌سازد و سپس از آنچه در ذهن دارد و خودش ساخته است نتایج و احکامی استخراج می‌کند. این نتیجه قطعی است؛ زیرا ذهن نمی‌تواند با فرآورده خودش در تناقض باشد. اما فیلسوف موضوع را نمی‌سازد بلکه به واقع، هر چه هست، نظر دارد و در نتیجه، ممکن است در استدلال و نتیجه گیری اشتباه کند.

در مقایسه میان فلسفه و طبیعیات نیز باید گفت قطعیت نتیجه در طبیعیات مطلق نیست اما از فلسفه بیشتر است، زیرا با تجربه سر و کار دارد، اما فلسفه انتزاعی کار می‌کند و امکان خطا در آن بیشتر از علوم طبیعی است. گفته‌اند افلاطون بالای آکادمی خود نوشته بود هر کس هندسه نمی‌داند به اینجا نیاید. هدف وی این بود که ذهنی که با محسوسات عادت کرده با تحصیل هندسه که موضوع و مسائلش عقلی است کم کم آماده برای فلسفه شود که کاملا عقلی و انتزاعی است. حاجی سبزواری نیز در حکایت از افلاطون گفته است: مَن لم یکن مستأنسا بالهندسة قولوا له لاتدخلنّ المدرسة. 

 

انتهای پیام
captcha