کد خبر: 4308440
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۸
یادداشت

نی‌نامه مولانا و دعوت انسان معاصر به عالمی دیگر

مولانا بیش از هر موضوعی در آثارش به شناخت انسان توجه داشته و همواره مخاطب خود را هوشیار می‌کند که برای ابدیتی ساخته شده که زندگی این جهان، نباید او را از عالم غیبی که از او آمده، دور نگه دارد. 

در حال تکمیل /نی‌نامه و دعوت انسان معاصر به عالمی دیگر

مثنوی معنوی یکی از میراث حکمی است که از شاعر و عارف بزرگ مولانا جلال الدین بلخی به یادگار مانده است. مولانا بیش از هر مقوله‌ای، به شناخت انسان پرداخته و این موضوع را در آثارش مورد توجه قرار داده است. علاوه بر این مثنوی معنوی او در هر کدام از آثار خود به موقعیت انسان و ساحت‌های وجودی او می‌پردازد و همواره مخاطب خود را هوشیار می‌کند که برای ابدیت ساخته شده و زندگی این جهان، نباید او را از عالم غیبی که از او آمده، دور نگه دارد.  

حکمت، نسبتی ناگسستنی با شعر او دارد و به همین دلیل در آثار خود از زبان آهنگین و رمزآلود بهره می‌برد تا تعریفی از انسان پیش چشم بگذارد که معطوف به این جهان نیست، بلکه انسان را در ساحتی معطوف به ابدیت و غیب معرفی می‌کند. سرتاسر آثار او دعوت انسان به شنیدن ندایی فراسوی این عالم است. مولانا با زبان حکایت، داستان و نمادهای رمزی مخاطب خود را به مسائلی فراسوی این جهان دعوت می‌کند. 

شعر همواره پناه معنوی، حکمی و عاطفی انسان بوده، اینکه چه دریافت و درس‌هایی می‌توانیم با مراجعه به این گنجینه بزرگ داشته باشیم دارای اهمیت است. به منظور نیل به این هدف در حد بضاعت خود بخشی از ابیات مثنوی معنوی معروف به «نی‌نامه» را انتخاب می‌کنیم تا دریابیم مولانا در فراخنای اندیشه خود، دورنمای انسان را چگونه می‌نگریسته و جوامع بشری را در دوران بحران و تحول به چه دعوت می‌کند.

«نی‌نامه» را چکیده‌ مثنوی معنوی دانسته‌اند، از این رو که مولانا عصاره‌ کلام‌ش را سال‌ها بعد از اتمام مجموعه در قالب(18 بیت) و به عنوان مطلع بر دفاتر شش‌گانه افزوده است. از این جهت اهمیت این بخش اگر بیش‌تر از کلیت اثر نباشد، بی‌شک کمتر از آن هم نیست.

انسان ترکیبی از ظاهر و باطن

یکی از تعاریف انسان در فلسفه، حیوان متفکر است و مولانا با این معنا از انسان یاد کرده است، مانند آنجا که می‌گوید (ای برادر تو همین اندیشه‌ای مابقی خود استخوان و ریشه‌ای)، اما تعریف دیگری هم از انسان دارد. در دو جای مثنوی، مولانا درباره انسان تعبیر به «دیده» می‌کند و هرکس که دیدی ندارد، در تعبیر مولانا جایی ندارد و به او انسان اطلاق نمی‌شود. در جای دیگر هم می‌گوید که عالم مبتنی بر نگاه انسان است، شاید غرض این باشد که اصل انسان است و آنچه که او می‌بیند، بیرون از دیده انسان، هرچه که باشد، به نوعی از حقیقت، از متن و بطن بیرون است و هرچه که از آن‌ها دور شویم، به گونه‌ای از اصل و حقیقت خود دور شده‌ایم .  

کدام انسان؟!

به اعتقاد مولانا اگرچه در ظاهر ميوه از درخت پديد می‌آيد، اما مقصود اصلی از درخت، ميوه است. در مورد انسان هم این گونه است كه علت نهایی و ثمره آفرينش اوست، اما بهتر است منظور او را بکاویم تا بدانیم کدام انسان مورد توجه اوست. انسانی كه علت غایی آفرينش و محل تجلی صفات، اسما و افعال حقيقت مطلق است، اما قرار گرفتن در زندگی مادی او را از لطيف‌ترين حقيقت روحانی خويش غافل کرده و آینه ضميرش از غبار تعينات مادی پوشيده شده است و زدودن اين غبار، در نتيجه شور و شوقی است كه آدمی در رهایی از خود و نيل به عالم ملكوت دارد تا مصداق اين حديث گردد: «موتوا قبل ان تموتوا» 

انسان کامل و چشم غیب‌بین

مولانا در اکثر آثارش به وجود انسان‌شناس واقعی در مسیری که فرد باید از مستوری عالم ماده بیرون بیاید اشاره دارد. او معتقد است که انسان‌شناس واقعی و کسی که می‌خواهد انسان را بشناسد، باید «اسطرلاب‌شناس» باشد و با این کار آشنا باشد. (انبیا را داد حق تنجیم این/ غیب را چشمی بیاید غیب بین) یعنی از نظر مولانا بزرگترین انسان‌شناسان عالم، پیامبران هستند، چرا که خداوند انسان را خلق کرده و تمامی اسرار درونی انسان را در اختیار خودش قرار داده است و رمز اینکه پیامبران گفته‌اند ما با انسان‌ها به اندازه عقل‌شان حرف می‌زنیم، تأکید بر همین موضوع، در شناخت باطن افراد است. 

در حال تکمیل /نی‌نامه و دعوت انسان معاصر به عالمی دیگر

زبان رمز

آنچه در فهم زبان مثنوی اهمیت دارد، شناخت زبان نمادگرا در فضای گسترده این اثر است. در حقیقت زبان در تبیین تجربه‌های عرفانی نارساست و به همین سبب عارفان، به شکل‌های هنری و ادبی زبان روی آورده‌اند. نماد و تمثیل دو شکل هنری زبان هستند که مولوی در راستای به کارگیری تمثیل با در نظر گرفتن تنگناهای زبان بشری کوشیده است تا با زبان ویژه خویش، راه را بر تأویل‌های عرفانی برای خود و مخاطب بگشاید. توجه به زبان و کاستی‌های آن، معناگرایی، تکرار واژگان ویژه و تمرکز بر اندیشه‌ای واحد، آگاهی از تجربه‌های عرفانی در عین بیان‌ ناپذیری آن‌ها و ادراک مخاطبان از جمله عوامل مؤثر در درک زبان عرفانی مثنوی معنوی است.

 «نی» کیست؟

پاسخ این پرسش در ادامه، راهگشای تفسیر ما خواهد بود. رأی غالب در پاسخ به کیستی «نی» به خود شاعر، یعنی مولانا، اشاره دارد. این رأی به نظر درست می‌آید زمانی که یادآوری کنیم «نی‌نامه» در واقع نه یک مقدمه‌ صرف بر مثنوی، که چکیده‌ آن نیز هست، بنابراین مولانا خود را به عنوان ساز این نغمه‌، که مثنوی باشد، معرفی می‌کند. از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن می‌گوید و از جدایی‌ها و ایام هجران شکوه می‌کند. در تفسیر دیگری «نی» تمثیلی از انسان کامل  اما واصل است. پیش از مولانا هم در نزد صوفیان معمول بوده است از آن جمله شیخ احمد غزالی در رساله «بوارق» یک جا به نی (قَصَب) اشاره می‌کند و آن را رمزی از ذات انسانی می‌شمرد، همچنین در «حدیقه الحقیقه» سنایی و در ذیل  «اوحدالدین رازی» بر سیرالعباد سنایی هم اشارت‌هایی به درد و سوز نی و ارتباط آن با احوال انسانی است.  دیگر اینکه نی در اینجا نشانی است از خود شاعر که وجودش از نفخه الهی پر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاری می‌سازد. این استعاره هم در «دیوان شمس» و هم در «مثنوی معنوی» فراوان آمده است.

انسان کامل

بحث انسان کامل یکی از پردامنه‌ترین مباحث عرفانی است که با عرفان و تصوف «ابن عربی» قرین شده است و از این پس این تعبیر در اهل عرفان و تصوف رواج یافت. ابن عربی انسان را کون جامع می‌داند، زیرا کون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستی است. یعنی انسان زبده و خلاصه هستی است و انسان در واقع روح عالم و عالم، جسد اوست. یعنی جهان بدون در نظر گرفتن انسان، کالبدی جامد و مرده است. بدین سان انسان کامل را نسخه تامه عالم دانسته‌اند، چنانکه عزیزالدین نسفی می‌گوید: بدان که هر چیز که در عالم کبیر اثبات می‌کنند باید که نمودار آن در عالم صغیر باشد تا آن سخن راست بود. از آن جهت که عالم صغیر ، نسخه و نمونه عالم کبیر است و هر چیز که در عالم کبیر هست در عالم صغیر نمودار است، تشبیه انسان کامل به نی از آنروست که درون او از تعلقات دنیوی و هواهای نفسانی تهی است. همانطور که نی تو پر ، دم نایی را منعکس نمی‌کند. انسانی هم که درونش آکنده از هوای نفسانی و تعلقات دنیوی باشد نمی‌تواند دم الهی را منعکس کند. 

نیستان کجاست؟

وقتی که روح لطیف آدمی از مرتبه الهی به این جهان مادی هبوط کرده، سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خود رجوع کند. مولوی در نی نامه می‌گوید:

کز نیستان تا مرا ببریده اند 

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

این بیت از مثنوی را می‌توان با «انا لله و انا الیه الراجعون» تفسیر و برداشت کرد. ما از ساحتی الهی آمده‌ایم و به همان جا بازمی‌گردیم، راجعون یعنی برگشت؛ این واژه را زمانی به کار می‌برند که جایی بوده باشید و سپس به آن باز گردید.  

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق 

 تا بگویم شرح درد اشتیاق

در این بیت مقصود مولانا به مسائل عرفانی و روحانی است که از طریق تجربه‌های درونی می توان آن را دریافت کرد.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 

باز جوید روزگار وصل خویش

این بیت سیر کمالی موجودات بخصوص انسان را بیان داشته است. رجوع به مبدأ دو نوع است. یکی رجوع اختیاری و دیگری رجوع اجباری، رجوع اختیاری آن است که سالک با ارشاد انسان کامل، طریق تصفیه را طی می‌کند و به تهذیب نفس می‌رسد و حقیقت را شهود می‌کند اما رجوع اجباری فقط با مرگ و فنای کالبد عنصری تحقق یابد.

دیگران در نیستان

من به هر جمعیتی نالان شدم 

جفت بدحالان و خوش حالان شدم

مولانا از تجربه حضور در نیستان و داشتن همدم و همراز سخن می‌گوید. برای اینکه همدم و همرازی پیدا کنم و درد فراق را با او در میان بگذارم در میان هر جمعیتی حاضر شدم و ناله‌ها کردم، هم با آنان که حالی نازل دارند حشر و نشر کردم و هم با آنان که حال عالی دارند. منظور از «جمعیت» مجلس است. او مستمعان را دو قسم می‌داند: خوش حال و بد حال. خوش حال آن کسی است که با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی او گشوده گردد و بدحال کسی است که فسق و فجور در باطنش پیدا می‌شود و یا محبت مال و جاه در طبیعت او هویدا می‌گردد و گرفتار زندگی در نیستان شده است.

در بیان دیگری از حکیم سبزواری این تعبیر وجود دارد که چون انسان کامل مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است، صفت قهر و لطف را توأمان دارد. پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت کند.

هر کسی از ظن خود شد یار من 

از درون من نجست اسرار من

حکیم سبزواری در شرح بیت فوق، کلامی موجز و عمیق دارد. او معتقد است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودی‌اش از معرفت حضرت حق تعالی بهره‌مند می‌شود. لیکن انسان کامل به جهت آنکه آینه تمام نمای حضرت سبحان است مجلای کامل اسماء و صفات حق می‌شود و در روز محشر، حق بر عموم بشر تجلی می‌کند. این تجلی بر حسب درجه قرب بنده به حق ، شدت و ضعف دارد. 

ناله نی؛ حرکت سالک

سر من از ناله من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

مقصودش این است که کلام همچون آینه‌ای، اسرار دل را آشکار می‌کند اما چشم و گوش مردم عامه آن نور معرفت را ندارد که از کلام اولیا به احوالشان پی برد.

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان مستور نیست

مولانا می‌گوید: هر چند رازهای درونی‌ام در ناله‌های من نهفته و از آن جدا نیست و به گوش هر کس می‌رسد اما چشم را آن بینایی و گوش را آن شنوایی نیست که به اسرار نهفته من پی ببرد، سر درونی من از کلام من دور نیست؛ زیرا به عنوان مثال با اینکه جسم و جان به هم پیوسته‌اند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیست اما کسی اجازه ندارد که جان را ببیند، یعنی آنان که اسیر جسم و جسمانیات هستند نمی‌توانند روح لطیف را ادراک کنند. از اینرو «ناله» به منزله تن و «راز» به مثابه روح است که هم محرک ناله و هم در او جلوه گری می کند.  

 مصاحبت با انسان کامل

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

مراد او این است که این نغمه نی در واقع آتش است، یعنی کلام گرم و آتشین اولیاءالله است و معلول بادها و هواهای نفسانی نیست و هر کس که از این آتش بهره ای ندارد عدمش بهتر از وجودش است .

آتش عشق است کاندر نی فتاد

 جوشش عشق است کاندر می فتاد 

اگر نی به ناله و حنین پر سوز و گداز می‌افتد به خاطر آتش عشقی است که در آن افتاده و موجب نوای حزین آن شده است و اگر باده می‌جوشد آن هم به خاطر جوشش عشق است. 

نی حریف هرکه از یاری برید 

پرده‌هایش پرده های ما درید

انسان کامل که همچو نی، نوای الهی می‌سراید یار و مصاحب آن کسی است که از همه تعلقات دنیوی‌اش بریده باشد، مقامات معنوی آن اولیاء حجاب‌های ظلمانی و نورانی سالکان را از هم بدرد .

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ 

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

آیا تا به حال کسی زهر و پادزهری مانند نی دیده است؟ معلوم است که ندیده است و آیا تا کنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است؟ مسلما ندیده است. تریاق = پادزهر، دوایی است مرکب از اجزای مختلف که در معالجه زهرهای حیوانی و امراض سخت استعمال می‌کرده‌اند. همانطور که حضرت حق به صفت قهر و لطف موصوف می‌باشد، انسان کامل نیز به صفت قهر و لطف متصف است. انسان کامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور و پادزهر است نسبت اهل به صلاح و اصحاب معرفت . 

اسرار حقیقت را به که می‌توان گفت

نی حدیث راه پر خون می‌کند 

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

انسان کامل از راه پر مشکل و خطرناک عشق ربانی حرف می‌زند و داستان‌هایی از عشاق پاکباز و مجنون صفت بازگو می‌کند.

محرم این هوش جز بی هوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

اسرار حقیقت را تنها اهل فناء که از غیر حق بیهوش هستند درک توانند کرد، و نااهلان و منکران در مقابل این اسرار کر و گنگ هستند. چنانکه طالب زبان، تنها گوش است و هیچ عضو دیگری الفاظ را که به وسیله زبان گفته می‌شود نمی‌تواند بشنود. پس تا شخص لوح ضمیر را از اوهام و خیالات نپردازد راز حقیقت را درک نتواند کرد .

در غم ما روزها بیگاه شد 

روزها با سوزها همراه شد

منظور، گذر عمری است که در مستوری از حقیقت سپری می‌شود، ایام و اوقاتی که توأم با سوز و گداز سپری شده است و درد طلب عشاق و میل به وصال در آنان دائمی است و یک لحظه قطع نمی‌شود . 

حیات عاری از حقیقت

روزها گر رفت گو رو باک نیست 

تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست

ارزش و اعتبار حیات از دید عارف، رسیدن به معشوق است و حیاتی که عاری از طلب حقیقت باشد در نظر او هیچ ارزشی ندارد.

هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد

هر که بی روزی است، روزش دیر شد

مولانا به حیات عاشق اشاره دارد و به کرات عاشق صادق را به ماهی تشبیه کرده است که مایه حیات و بقایش، عشق است. بجز ماهی، هر کس از آب سیر می‌شود، زیرا حیات ماهی فقط در آب میسر است. همینطور عاشق صادق بدون عشق و طلب حضرت معشوق نمی‌تواند زندگی کند. مایه حیات عاشق، عشق است و هر کس که از آب عشق و عرفان بی‌نصیب باشد روحی پژمرده و افسرده دارد. هر گاه کسی دچار دل سیری و ملال گردد معلوم می‌شود که از عشق و معرفت بی بهره است .  

در نیابد حال پخته هیچ خام 

پس سخن کوتاه باید والسلام

شخص خام نمی‌تواند احوال پختگان را دریابد، زیرا حال آنان را نمی‌توان با الفاظ و عبارات درک کرد، حال که چنین است پس باید سخن را کوتاه نمود و دم فرو بست .

براى شناخت مثنوى، نخست بايد به جهان بينى خاص مولانا توجه داشت. جهان‌بينى که اساس و محور آن، وحدت وجود و وحدت تجلی است. در اندیشه و شعر او تمام هستى يكجا به عنوان جلوه‌اى از ذات كمال حق تعالى است و راز اين تجلى عشق است. يكى ديگر از بنيان‌هاى معرفتى جهان‌بينى مولانا، بازگشت اشياء به حق است، اشياء از همان مبدأيى كه به وجود آمده‌اند، به همان مبدأ بازمى‌گردند. چنانچه مولانا در ابياتى به زيبايى اين مسئله را ترسيم مى‌كند: 

جزءها را روى‌ها سوى كل است/ بلبلان را عشق با روى گل است

آنچه از دريا به دريا مى‌رود/ از همانجا كامد، آنجا مى‌رود

نگاه خاص به انسان و جايگاه ويژه او در جهان‌بينى عرفانى مسأله مهم ديگرى است كه در شيوه و روش مولوى در ميان حقايق انسانى موثر بوده است، گرچه از ديدگاه عرفا هر موجودى مظهر اسمى از اسماى الهى‌اند؛ اما انسان در اين جهان‌بينى عالم كبير است و جهان عالم صغير. غربت انسانى از ديگر مسائل مهم در جهان‌بينى عرفانى است، اين كه انسان در اين جهان يک موجود غريب و تنهاست. یک موجودى است كه با اشيا، نامتجانس است؛ يعنى احساس عدم تجانس مى‌كند، با هر اشياى ديگر. نمونه اعلاى اين نگاه در ابيات آغازين مثنوى در بيان فراغ «نى» آمده است. در جهان بينى مولانا، جريان قوانين در جهان هستى به استمرار حفاظت خداوندى از آن‌هاست.  

در حال تکمیل /نی‌نامه و دعوت انسان معاصر به عالمی دیگر

جوینده‌ای که از راه کوتاه «نی نامه» به دنیای مثنوی راه می‌یابد، مسیر میانبری را انتخاب کرده که می‌توان از آن به دریای شگفت مثنوی راه یابد و به وسعت اندیشه عارف بزرگ قرن هفتم نزدیک شود. در واقع تمام مثنوی اندیشه ثابتی دارد که ابیات «نی‌نامه» آن را در ابتدا به خواننده می‌نمایاند و نیز مضمون تمامی قصه‌ها و حکایات را می توان از لا به لای این ابیات جست‌وجو کرد. مثلا: اگر به پیام اولین داستان مثنوی با عنوان کنیزک و پادشاه دقت کنیم، در می‌یابیم که به گونه‌ای تفسیر اولین بیت نی‌نامه است؛ زیرا با خواندن این داستان نتیجه خواهیم گرفت که تا کنیزک جسم، ترک تعلق که زرگر نماد آن است، نکند به پادشاه روح یا عقل نمی‌رسد و از این هجران در رنج است. همچنین در داستان طوطی و بازرگان که در آن تنی که در شهوات غرق است قفسی را می‌ماند که طوطی جان در آن اسیر شده و به خاطر جدایی از اصل و مرجع خود هندوستان ـ در رنج است. سایر قصه‌ها، حکایات و تمثیلات نیز به نوعی با روح اندیشه‌ای که در نی‌نامه جاری است، مرتبط است.

مولانا با «نی‌نامه»، اگر چه به ظاهر برخلاف رسوم رایج آن زمان با سر آغازی مفصل، مثنوی خود را با نام خدا آغاز نمی‌کند اما با طرح فضای روحانی خاصی، تغزلی می‌سازد که از ابتدا تا به پایان آن جز با یاد خدا نیست. 

 به قلم حدیث منتظری

انتهای پیام
captcha